یادی که در دلـــــها هــرگـز نـمی مــیرد یاد شهیدان است

منوی کاربری


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

Up Page
جنگ دفاع مقدس وصیت شهدا
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 417
:: کل نظرات : 111

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 2
:: تعداد اعضا : 8

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 253
:: باردید دیروز : 82
:: بازدید هفته : 752
:: بازدید ماه : 2,152
:: بازدید سال : 9,495
:: بازدید کلی : 162,373
تشکر

ممنونم که به این یادمان شهدا سر زدید .


تشکر میکنم اگه نــــــظر هم بدید .


السلام علیک یا صاحب الزمان

معرفی وبلاگ مذهبی

ضمن سپاس و تشکر از حضورتان


لطفا بقیه وبلاگ های بنده را ببینید:


1 - وبلاگ نـــ ــــــ ــــور ( مذهبی جامع )


2 - وبلاگ ال یاسین ( مذهبی عمومی )


3 - وبلاگ مشـــکوة ( تخصصی قرآنی )


4 - یاد یـار مـهربان ( تخصصی مهدویت )


      منتظر حضور سبزتان هستم




شلمچه ، قبله گاه عشاق

اولین ساعات زیارتگاه شلمچه 


السلام علیکم یا انصار ابی عبد الله الحسین و رحمة الله و برکاته




عاشقان عاشق بلایند.
دُرَّ حیات در احتجاب صدف عشق است
و آن را جز در اقیانوس بلا نمی توان یافت؛
در ژرفای اقیانوس بلا .
عاشقان غواصان این بحرند و اگر مجنون نباشد چگونه به دریا زنند ؟

1334866346866754.gif

نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1396/01/21

 

آن شب علی پیراهن عربی ‌ای را كه مادر از مكه برایش آورده بود، تن كرد و نمازش را با همان خواند . مادر وقتی او را در جامه ی سپید دید، لحظه ‌ای خیال كرد او در زمین نیست. او را در صف سپید پوشانی دید كه لبیک گویان به آسمان می‌ رفتند. قلبش ریخت. به خودش دلداری داد و فكر كرد از تأثیرات مراسم حج است. با این حال نتوانست تاب آورد و گفت: «علی جان، لباست را عوض كن سرما می ‌خوری» ...


  ده‌سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی زمانی که ستوان علی صیاد شیرازی افسر گمنامی در لشکر تبریز بود، تیمسار یوسفی فرمانده لشکر در میان جمعی از نظامیان گفته بود: «نام این جوان را به خاطر بسپارید. من در ناصیه او آن‌قدر لیاقت می‌بینم که اگر بخت یارش باشد و از شر حاسدان در امان بماند، روزی فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران شود!» ... پیش‌بینی سرلشکر پیر سیزده سال بعد هنگامی تحقق یافت که ایران یکی از حساس‌ترین لحظات تاریخی خود را می‌گذراند ...



در تاریخ 21 فروردین ماه 1378 صیاد شیرازی، صیاد دل‌ها شد و از شهادت روزی اش شد. این شهادت به تعبیر رهبر انقلاب مرگ تاجرانه است و معیاری است برای نمایش کوردلی بیش از پیش منافقان. متن زیر شرح ماوقعی است از شهادت صیاد شیرازی که به نقل از کتاب «در کمین گل سرخ» در ادامه می‌آید:

روز هیجده فروردین، مادر از حج برگشت، در فرودگاه مشهد وقتی او علی را در میان فرزندان و استقبال كنندگانش ندید ، دلش به تلاطم افتاد و به جای همه ی  پاسخ ‌ها تنها پرسید : پس علی كجاست ؟ علی ؟

با قسم به هر چه كه پیش او عزیز بود ، فهماندند كه علی صحیح و سالم است اگر كه الان در آن ‌جا نیست فقط به خاطر جلسه‌ای است كه در تهران با فرماندهان عملیات ثامن‌الائمه دارد . اما دل مادر آرام و قرار نداشت . نگران علی بود . آیا دل مادر از چیزی خبر داشت ؟

ساعتی بعد كار مادر به بیمارستان كشید. اطرافیان این را به حساب ضعف جسمانی‌ او گذاشتند. مسبوق به سابقه بود . به همین خاطر اگر اصرار علی نبود حتی به حج هم نمی‌ توانست برود .

نیمه‌ های شب بود كه چشم‌ های مادر باز شد. علی بالای سرش بود. فقط شنید : «عزیز جان!» باز از هوش رفت . اما صبح كه به هوش آمد ، كسی متوجه ‌اش نشد. احساس كرد حالش بهتر شده است. علی كمی آن طرف‌ تر با دكتر ها دور میز نشسته بودند و صبحانه می ‌خوردند. دلش می ‌خواست لحظاتی سیر پسرش را نگاه كند...

آن روز حال مادر خوب شد. آن قدر خوب كه تا شب به خانه برگشت. آن شب علی پیراهن عربی ‌ای را كه مادر از مكه برایش آورده بود ، تن كرد و نمازش را با همان خواند . مادر وقتی او را در جامه ی سپید دید ، لحظه ‌ای خیال كرد او در زمین نیست. او را در صف سپید پوشانی دید كه لبیک گویان به آسمان می‌ رفتند . قلبش ریخت . به خودش دلداری داد و فكر كرد از تأثیرات مراسم حج است. با این حال نتوانست تاب آورد و گفت: « علی جان ، لباست را عوض كن سرما می ‌خوری . »

تا پاسی از شب، رفت و آمد بستگان طول كشید. حدود دوازده شب به مادر گفت : «عزیز ، می ‌خواهم استراحت كنم. یک ساعت دیگر بیدارم كن تا بروم حرم.»

این عادت همیشگی ‌اش بود. مشهد كه می ‌آمد ، بیش ‌تر شب ‌ها را تا صبح در حرم می ‌گذراند. دست ‌های مادر هنوز در دستش بود كه در كنار بستر او خوابش برد . صدای نفس ‌های آرامش كه بلند شد ، باز دلشوره به جان مادر افتاد . در دلش توفانی بود . از بستر بلند شد و بالای سر پسرش نشست . كودكی اش را به یاد می ‌آورد كه شب ‌ها از گریه خواب نداشت . در روز عاشورا نفسش بند آمده بوده و مادر چیزی رو به گنبد طلایی گفته بود... به سر و صورت پسر نگاه ‌كرد و آرام اشک ‌ریخت . وقتی به خود آمد كه دو ساعت گذشته بود. نمی ‌توانست از پسرش دل بكند . او به دل خودش ایمان داشت . همیشه حوادث را قبل از اتفاق احساس می‌ كرد . هر بار كه علی در جبهه زخمی شده بود ، او از قبل فهمیده بود .

به هر زحمتی بود از فرزندش دل كند و  به آرامی او را از خواب بیدار كرد . علی وقتی به ساعتش نگاه كرد ، گفت : « عزیز چرا دیر بیدارم كردی ؟ »

عزیز چه می‌ توانست بگوید؟ تنها گفت: «خیلی خسته ‌ای. دلم نیامد.»

علی آن شب همراه خواهر بزرگش كه از دره ‌گز آمده بود ، به حرم رفت. این‌ كه در آن شب در آن‌ جا چه گذشت و علی چه گفت و چه شنید، تنها خدا می‌ داند و بس . اما همان شب در تهران ، خیابان دیباجی ، همسایگان او ، چند مورد رفت و‌ آمد مشكوک دیده بودند . پیكانی در آن نیمه شب چند بار طول خیابان را پیموده بود . رفتگر شهرداری را دیده بودند كه ناشیانه خیابان را جارو می‌ كرده و حركات و نگاه ‌هایش غیر عادی بوده و...

اما در مشهد ، علی هنگامی از حرم برگشت كه آفتاب صبح جمعه تابیده بود . او سر راهش نان سنگک و پنیر و خامه‌ گرفته بود. مانند همیشه خود بساط صبحانه را پهن كرده و بعد پدر و مادرش را دعوت به صبحانه كرده بود. بعد گویی كه عجله داشته باشد ، به سراغ بستگانش رفته بود و تا ظهر به خانه ی اغلب آن‌ ها سركشیده بود . حتی آن ‌ها می ‌گویند انگار از سرنوشت خود خبر داشته كه آن‌ ها را نسبت به انجام فرایض دینی و وظایف فردی و اجتماعیشان سفارش می ‌كرده است.

سرانجام حدود ظهر به سوی تهران پرواز كرد .

صبح شنبه21 فروردین، وقتی كه او فرازهای آخر دعای عهد را زمزمه می‌ كرد ، مقابل خانه ‌اش منافقی در لباس خدمتگزار در كمین او نشسته بود. در سازمان آن ‌ها سرلشگر علی صیاد ‌شیرازی لابد به خاطر جانبازی ‌هایش در راه دفاع از استقلال ایران به اعدام محكوم شده بود!

اكنون رهبران سازمان مُصر بودند مأموریت نا تمام فروردین 61 را تمام كنند.

سرانجام لحظه ی موعود فرا رسید. ساعت 6:45 در باز شد و ماشین تیمسار بیرون آمد. او منتظر ماند تا فرزندش مهدی در پاركینگ را ببندد و به او برسد . معمولاً سر راهش او را هم به مدرسه می‌ رساند ...

ادامه ی ماجرا را پلیس چنین گزارش داد:

«... مهاجم ناشناس در پوشش كارگر رفتگر به محض خروج امیر صیاد ‌شیرازی از منزل و در حال سوار شدن به اتومبیل خود ، به وی نزدیک شد. تیمسار شیرازی وقتی متوجه آن مرد رفتگرنما شد ، منتظر ماند تا او خواسته ‌اش را بیان كند.

مرد مهاجم پاكت نامه‌ ای را به دست تیمسار صیاد ‌شیرازی داد تا آن را بخواند. تیمسار در حال بازكردن پاكت بود كه ناگهان مرد ناشناس با سلاح خودكاری كه پنهان كرده بود وی را هدف چند گلوله از ناحیه ی سر ، سینه و شكم قرار داد و از محل حادثه گریخت . براساس اظهارات شاهدان ، مهاجم فراری پس از تیراندازی به طرف خودروی پیكان كه در فاصله ی چند متری منزل تیمسار صیاد‌ شیرازی توقف كرده بود ، دوید و به كمک همدست خود از محل گریخت...

پیكر غرق به خون تیمسار صیاد ‌شیرازی ابتدا به بیمارستان فرهنگیان و سپس به بیمارستان 505 ارتش منتقل شد اما سر انجام براثر شدت جراحت به شهادت رسید... »

و اما خبر شهادت سرلشگر علی صیاد ‌شیرازی همه ی ایران را تكان داد. ملت ، به سوگ نشست . پرچم ‌های سیاه بر سر در مساجد آویخته شد. در همه ی شهر ها و روستا ها به نام شهید علی‌ صیاد ‌شیرازی مراسم برپا شد.

صبح روز 22 فروردین ، مردم تهران به نمایندگی از همه ی ایران ، سیاه‌ پوش و مغموم به خیابان ریختند تا قهرمان سال ‌های نبرد را تشییع كنند. ابتدا رهبر انقلاب در ستاد كل نیروهای مسلح بر تابوت فاتحه خواند ، سپس بر سر جنازه یار دیرین خود نشست و بوسه بر تابوت او نهاد...

آن‌گاه ، نم باران بود. توفان بود و سیل خلایق. در آن دریای مواج انسان‌ های متلاطم تنها عكس او بود كه هم‌ چنان آرام بود. گویی به ملت می ‌گفت: من باز خواهم گشت ، باز خواهم گشت سرافراز ، دریغ برای چه ؟ من باز خواهم گشت هم‌ چنان در لباس سربازی ، هنوز كار من تمام نشده است !

...فأخرجنی من قبری مؤتزراً كفنی ، شاهراً سیفی ، مجرداً قناتی ، ملبیاً دعوة الداعی

آن گلی كه در كمین خصم افتاد ، آخرین سرخ ‌گل خون ‌آلود نبود!



:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , اخلاق اسلامی در جبهه , ایثار و فداکاری , ولایت مداری , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , تاریخ دفاع مقدس , وقایع و حوادث , پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان , سرداران ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , شهید صیاد شیرازی , زندگی نامه شهدا , سرداران , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 150
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 51
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

کد امنیتی رفرش

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
نگاهم " یـــــاد یـــــــاران " کـرده اینک دلمـــ ســـر در گـریــــــبان کرده ا ینک غمـــ و فریــــاد من از این و آن نیست دلم " یـــاد شـــــهیدان " کـــرده اینک ===================== چه بسیار فرق است بین " یا حسین " گفتن و " با حسین " بودن ! همۀ کوفیان " یا حسین " گفتند اما اندکی از آنان " با حسین " ماندند ... و عاقبت بجای حسین ، سرش را بالا بردند...
منو اصلی
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه