یادی که در دلـــــها هــرگـز نـمی مــیرد یاد شهیدان است

منوی کاربری


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

Up Page
جنگ دفاع مقدس وصیت شهدا
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 417
:: کل نظرات : 111

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 2
:: تعداد اعضا : 8

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 319
:: باردید دیروز : 82
:: بازدید هفته : 818
:: بازدید ماه : 2,218
:: بازدید سال : 9,561
:: بازدید کلی : 162,439
تشکر

ممنونم که به این یادمان شهدا سر زدید .


تشکر میکنم اگه نــــــظر هم بدید .


السلام علیک یا صاحب الزمان

معرفی وبلاگ مذهبی

ضمن سپاس و تشکر از حضورتان


لطفا بقیه وبلاگ های بنده را ببینید:


1 - وبلاگ نـــ ــــــ ــــور ( مذهبی جامع )


2 - وبلاگ ال یاسین ( مذهبی عمومی )


3 - وبلاگ مشـــکوة ( تخصصی قرآنی )


4 - یاد یـار مـهربان ( تخصصی مهدویت )


      منتظر حضور سبزتان هستم




شلمچه ، قبله گاه عشاق

اولین ساعات زیارتگاه شلمچه 


السلام علیکم یا انصار ابی عبد الله الحسین و رحمة الله و برکاته




عاشقان عاشق بلایند.
دُرَّ حیات در احتجاب صدف عشق است
و آن را جز در اقیانوس بلا نمی توان یافت؛
در ژرفای اقیانوس بلا .
عاشقان غواصان این بحرند و اگر مجنون نباشد چگونه به دریا زنند ؟

1334866346866754.gif

نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/02/06

 

پـــ ــســـ ـــت ثــــ ـــــابـــ ــــت


:: موضوعات مرتبط: وصیت شهدا , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , جنگ نرم , تصاویر شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 541
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 56
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1396/10/28

:: موضوعات مرتبط: روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , پیام شهید , سخنان شهدا , سیره شهدا , حماسه سازان , شهدای روحانی , نگارستان خون , تصاویر شهدا , عکس نوشته ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , سیره شهدا , شهدای روحانی ,
:: بازدید از این مطلب : 167
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 15
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1396/10/14
نویسنده : باز مانده
شنبه 1396/05/07

خلبان شهید عباس دوران، مردی که بغداد را لرزاند

عباس دوران ۲۰ مهر ماه سال ۱۳۲۹ در شهرستان شیراز دیده به جهان گشود.

وی دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را در شیراز گذراند و پس از گذراندن دوران ابتدایی پای به دبیرستان نهاد. عباس دوران در سال ۱۳۴۸ موفق به اخذ مدرک دیپلم طبیعی از دبیرستان سلطانی شیراز شد.

وی در همین سال به استخدام فرماندهی مرکز آموزش هوایی درآمد. در سال ۱۳۴۹ به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوران مقدماتی پرواز در ایران، در سال ۱۳۵۱ برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا رفت.

عباس دوران ابتدا در پایگاه «لکلند» دوره تکمیلی زبان انگلیسی را طی کرد و سپس در پایگاه «کلمبوس» در ایالت می سی سی پی موفق به آموختن فن خلبانی و پرواز با هواپیماهای بونانزا، تی۴۱ - تی ۳۷ گردید.

با شروع جنگ تحمیلی سر از پا نشناخته به دفاع از کیان جمهوری اسلامی ایران پرداخت و با ۱۰۳ سورتی پرواز جنگی در طول عمر کوتاه اما پر بارش، یکی از قهرمانان دفاع مقدس شناخته شد.

خلبان عباس دوران همواره به دوستان و همکارانش تاکید می‌کرد که هرگز تن به ذلت نخواهد داد و اگر در حین پرواز مورد اصابت موشک دشمن قرار گیرد، هواپیمای سانحه دیده را بر سر دشمن زبون خواهد کوبید. وی همان طور که گفته بود بر این پیمان خویش صادقانه ایستاد و جان فدا کرد.

شهید عباس دوران در هفتم آذر ۱۳۵۹ در عملیات «مروارید» حماسه‌ای بزرگ آفرید و به کمک خلبان شهید حسین خلعتبری پنج فروند ناوچه عراقی را در حوالی اسکله الامیه و البکر منهدم ساخت و بقایای آن را به قعر آب‌هاب نیلگون خلیج فارس فرستاد.

وی سرانجام در سحر گاه روز ۳۰ تیر ماه سال ۱۳۶۱ که لیدری دسته پرواز را به عهده داشت، به قصد ضربه زدن به شبکه دفاعی و امنیتی نفوذ ناپذیر مورد ادعای صدام، با پنج نفر از زبده‌ترین خلبان نیروی هوایی در حالی که هنوز ستیغ آفتاب ندمیده بود، با اراده‌ای پولادین به پالایشگاه الدوره یورش بردند و چندین تن بمب هواپیماهای خود بر قلب دشمن حاکمان جنگ افروز عراق ریختند و پس از نمایش قدرت و شکستن دیوار صوتی در آسمان بغداد، هنگام بازگشت، هواپیمای لیدر مورد اصابت موشک دشمن واقع شد و شهید دوران اگر چه اجازه ترک هواپیما را به همرزم خلبانش؛ ستوان‌یکم منصور کاظمیان در عقب کابین داد، اما خود به رغم اینکه می‌توانست با استفاده از چتر نجات سالم فرود آید، صاعقه‌وار خود و هواپیمایش را بر متجاوزان کوبید و بدین ترتیب مانع از برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها به ریاست صدام در بغداد شد.

پس از سالها انتظار در تیرماه ۱۳۸۱ بقایای پیکر شهید دوران توسط کمیته جستجوی مفقودین به میهن منتقل شد و در پنجم مرداد ۱۳۸۱ طی مراسمی رسمی با حضور مسئولان کشوری و لشکری، خانواده شهید و بستگان در میدان صبحگاه ستاد نیروی هوایی، بر دوش همرزمان خلبانش تشییع شد.

پیکر مطهر آن شهید تیز پرواز سپس برای خاک سپاری با یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ به زادگاهش شیراز منتقل شد. شهید خلبان عباس دوران به هنگام شهادت ۳۲ سال داشت و امیررضا تنها یادگار اوست.

:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , ایثار و فداکاری , شجاعت و مقاومت , تاریخ دفاع مقدس , کارنامه عملیات ها , مناطق حماسه ساز , پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان , سرداران , نگارستان خون , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , سرداران , شهید عباس دوران ,
:: بازدید از این مطلب : 150
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 30
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1396/04/26
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1396/01/21

Image result for ‫پدران آسمانی‬‎

Related image


:: موضوعات مرتبط: پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان , سرداران , نام آوران , تداوم ایثار , خانواده ایثارگران , شهدای جهان اسلام , نگارستان خون , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , شهدای مدافع حرم , خانواده شهدا , مناسبت ها ,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 57
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1395/02/08
نویسنده : باز مانده
جمعه 1394/03/15
ba4330e3699b643fe5ff9b4699a8e749-425
سینه ام سنگین، گلویم خشك و چشمانم تر است
شعر بعضی وقت ها از گریه کردن بهتر است

شعر، راهِ گفتن حرف دل است اما چه سود
واژه ها وقتى كه از حرف ِ دلِ من كمتر است

تازگى اخبار را باید شنید و گریه كرد
گویى اما گوش بى احساس این دنیا كر است

صحبت از دریا تمام شهر را پر كرده است
اسم دریا تیترِ اخبارِ تمام كشور است

عشق، تركیبى ست از دریا و غواص و شهید
صبر، یك تفسیر ناب از اشک هاى مادر است

از زمانى كه برادرهاى خود را یافته
بیشتر از روزهاى قبل، دریا خواهر است
[١]

سال ها پارو زدیم و مرد دریا نیستیم
ظاهراً مردى در اینجا نیست، جایى دیگر است...

معنی این شعر را من تازه فهمیدم كه چیست
"روی دریا كف نشیند قعر دریا گوهر است..."
[٢]
شاعر : محمدرضا حسین زاده بازرگانی
پى نوشت:

[١]:
مردم جنوب كشور، زمانى كه دریا آرام باشد می‌گویند: "دریا خواهر است"
دریا شده است خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش
"محمدعلى بهمنى"

[٢]:
ناكسى گر از كسى بالا نشیند عیب نیست
روى دریا كف نشیند قعر دریا گوهر است
"منسوب به صائب"

َ
 

:: موضوعات مرتبط: مظلومیت و صبر , شعر و دلنوشته , وقایع و حوادث , سیره شهدا , عطر تفحص , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , شعر و دلنوشته , فرهنگ جبهه , شهدای تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 167
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 50
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/12/15
افسران - سیزده موذن

آخرین روزهای سال 72بود.بچه های تفحص همه به دنبال پیکر های 
مطهر شهدا بودند.مدتی بودکه در منطقه خیبر(طلائیه)به عنوان 
خادم الشهدا انتخاب شدیم.با دل وجان به دنبال پاره های دل
این ملت بودیم .قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی نظرمان را جلب کرد:
با وضووارد شوید این خاک آغشته به خون شهیدان است .
این جمله کلی حرف داشت .همه ایستادیم نزدیک ظهربود 
بچه ها با آب کمی که همراهشان بود وضو گرفتند .

ناگهان صدای اذان آن هم به صورت دسته جمعی به گوشمان رسید !
به ساعت نگاه کردم وقت اذان نبود!همه این صدا را می شنیدند
هر لحظه بر تعجب ما افزوده میشد .یعنی چه حکمتی در این اذان
بی وقف ودسته جمعی وجود دارد!!نوای اذان بسیار زیبا ودلنشین بود
این صدا ازمیان نیزارها می آمد با بچه ها به سوی نیزارها حرکت کردیم
این منطقه قبلا محل عبور قایق ها بود هرچه جلوتر میرفتیم صدا زیباتر میشد
اما هر چه گشتیم اثری از م‍‍وذنین نبود محدوده صدا مشخص بود لذا به همان
سمت رفتیم در میان نیزارها قایقی را دیدیم قایق را به سختی
از لابه لای نی ها بیرون کشیدیم .آنچه می دیدیم بسیار عجیب 
وباورنکردنی بود .ما موذنین نا آشنا پیدا کردیم .درون قایق شکسته
پراز پیکرهای شهدا بود آنها سال های سال در میان نیزارها وجود داشتند .
پیکرمطهرسیزده شهیدداخل قایق بود.آنها را یکی یکی خارج کردیم
عجیب تر اینکه همه آنها شهدا گمنام بودند .

راوی :شهید علیرضا غلامی مسئول تفحص لشگر امام حسین ع


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , عطر تفحص , شهدای گمنام , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: عجایب و امدادهای غیبی , سیره شهدا , خاطرات شهدا , تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 35
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/12/09
93d5a5e8b9dcb6257a7c37e9e024acf1-425
خاطره ای به روایت خواهر شهیـــد علی هاشمی:

بعد از مفقود شدن حاجی من رفتم توی اتاق آنقدر گریه کردم تا سه چهار روز من فقط گریه می کردم طوری که از بچه هایم خجالت می کشیدم.
من خیلی به علی وابسته بودم همش می گفتم خدایا کمکم کن. زندگی رو برا شوهر و بچه هام زهر کرده بودم. یه روز دیگه خودش اومد توی خوابم ، خوابیده بودم روی زمین بعد از نماز صبح بود ، با یک دشداشه سفید همین جوری که بغلش کرده بودم همدیگر رو می بوسیدیم و گریه می کردیم قربون محاسنش برم تمام ریش هایش از گریه خیس شده بود اشک های من هی می چکید روی آنها...
به او گفتم : حاجی بلند شو...
گفت : [من نمی توانم بلند شوم]
گفتم : چرا !؟
گفت : [من کمرم شکسته]...
گفتم : برای چی قربونت برم !؟
گفت : [من از اشک های توکمرم شکسته]...
گفتم : دیدی که فلانی چی میگه !؟ میگه تو شهید شدی.
گفت : [...دیگه باید راضی باشی به رضای خدا...] قشنگ این رو بهم گفت وقتی از خواب پریدم فقط گریه می کردم.
برای شوهرم تعریف کردم...
گفت : [دیگه می خوای چه جوری باهات حرف بزنه که قبول کنی !؟] .
از اون موقع تا حالا سعی کردم دیگه با خودم کنار بیام...

:: موضوعات مرتبط: محبت و اخوت , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , سرداران , بانوان ایثارگر , عطر تفحص , خانواده ایثارگران , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , خانواده شهدا , عجایب جبهه , سرداران , شهید علی هاشمی ,
:: بازدید از این مطلب : 125
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 35
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/11/10
افسران - پدر عشق پسر
 
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد...
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر...

کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کردیم ...

:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , محبت و اخوت , مظلومیت و صبر , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 118
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 30
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/11/09

 

رفاقت هم ، رفاقت به سبک شهدا... شهید هاشمی و شهید تورجی زاده


محمد رضا و رحمان هردو رفیق بودن بچه محل و عضو یک گردان و...باهم عقداخوت بسته بودن.

محمد فرمانده گردان بود و رحمان بیسیم چیش.اما رحمان تو کربلای 5 پرکشید و رفت...

محمد رضا خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی می خواست مداحی کنه اول دعا موقع گفتن بسم الله تا میگفت بسم الله الرحمن ....به رحمن که می رسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امونش نمیداد...

یه شب محمد تو مناجات سحرش داشت با رحمان صحبت میکرد...ناله می کرد و می گفت رفیق بنا نبود نامردی کنی و...

بالاخره نوبت محمد شد ، بعد از گذشت چند ماه از شهادت سید رحمان هاشمی محمدم آسمونی شد..

الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , اخلاق اسلامی در جبهه , محبت و اخوت , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , یاد یاران , درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 209
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 20
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1393/11/06

عقدکنان مصطفی بود . اتاق تو در توی پذیرایی را زنانه کرده بودند
و حیاط را برای مردها فرش انداخته بودند.
یه مرتبه صدای بلندی که از کوچه به گوش می رسید،
نگاه همه ی حاضران را به طرف در ورودی خانه برگرداند.
برای شادی روح آقا داماد صلوات!
صدای خنده و صلوات قاطی شد و در فضای کوچه و حیاط خانه پیچید.
برای سلامتی شهدای آینده صلوات!
مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و
دوشادوش شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد.
صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست !
مهمانها هرچه سکه و نقل و شیرینی داشتند ریختند
روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت.
در راه کربلا بی دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن!
و صدای بلند صلوات اطرافیان ....
مصطفی مثل همیشه شلوار نظامی اش را پوشیده
و پیراهن ساده ی شیری رنگش را روی آن انداخته بود
اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود.
بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، بچه های جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالامجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود می چرخاندند.
حاج حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا عقدکنان رفیقمان است."
ناصر در حالیکه با عجله کیکهای داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده !
و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد،
بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش معتقد بود که زیباست!
شروع به خواندن کرد:
شمــــــع و چــــــراغ روشــــــــن کنید
بسیــــجـــــــی ها رو خــــــبر کنیــــد
امشبـــــــ شبیخـــــــــــــون داریــــــم
ببخشــــید امشب عروســـی داریم...
و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند :
خمپاره بریزید سرشــــــــون
امشب عروســــــــی داریم...
احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی
که عروس خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟
سحرگاه در آستانه اذان صبح ، خواهر مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید.
بی درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد.یقین داشت که مصطفی در آن موقع در سجاده ی نماز شب در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است.
مصطفی آرام در را گشود و با چهره ی حیرت زده ی خواهرش مواجه شد
که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند:
مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم حضرت زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسی ات شرکت کردند.
وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! فدایتان
شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟!
فرمود: به مراسم ازدواج فرزندم مصطفی آمده ایم...
اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟... و تعجب زده از خواب پریدم.
یکمرتبه مصطفی روی زمین نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب می گفت: فدایشان بشوم! دعوتم را پذیرفتند.
کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو.
چون خواستم مراسم عروسی ما مورد رضایت و عنایت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام) قرار گیرد،
دعوتنامه ای برای آن حضرت و دعوتنامه ای برای مادر بزرگوارشان حضرت زهرا(سلام الله علیها) و عمه پر کرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم.
نامه اول را در چاه عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح حضرت معصومه... و اینک معلوم شد منت گذاشته اند و دعوتم را پذیرفته اند...
حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد رضایت مولایمان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام) واقع گشته است

داستان عروسی شهید ردانی پور

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , شهدای روحانی , خانواده ایثارگران , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , عجائب و امدادهای غیبی , سیره شهدا , سرداران , شهید ردانی پور ,
:: بازدید از این مطلب : 123
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 20
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1393/10/07

 

شهید کیست و شهادت چیست ؟

شهید کیست و شهادت چیست ؟

شهادت شهد شیرین رضای حق است.


شهادت عبارت تمام وکمال اعتماد واعتقاد بخداست.


شهادت تکامل وجودی روح پرخروش و جوشش ،

ولی در عین حال مطمئن وآرام شهید است.


شهادت ارث بزرگ اولیـاء خداست.


شهادت نهایت یک حماسه و ایثار است.


شهادت غایت آرزوی رزمندگان راه خداست.


شهادت فریاد رسای اسلام بر ظلم ظالمان است.


شهادت مایه عزت مسلمین است و شهید احیاء کننده این معناست.


شهادت بهای زحمات ومشقات شهید است.


شهادت قد بلند کردن ،استواری و شکست ناپذیر است .


شهادت قتل در راه خداست.


شهادت مردن نیست بلکه حیاتی دوباره است.


شهادت بانک رحیل تشنگان وصل بخداست

و شهید واصل به این معناست.


شهادت بشارت نابودی ظالمان و ستمگران است.


شهادت پیام آور عزت وفتح است.


شهادت اتمام حجت با کافران و ملحدان است .


شهادت فیض عظما و فضلی از جانب خداست.


شهادت وسیله رسیدن به قرب حق تعالی

و وعده تخلف ناپذیر خداوند متعال و قرآن به مؤمنان است.

 

 

 

 


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , مقالات و گفته ها , شعر و دلنوشته , سیره شهدا , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: دلنوشته , سیره شهدا , یاد یاران , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 123
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 20
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1393/10/07





سالهاي نه چندان دور همين نزديکي ها،مرداني در همسايگي ما زندگي مي کردند،که زندگي براي شان جدي ترين بازيچه بود.زندگي کردند، چون هيچ وقت اسير وذليل زندگي نشدند.زندگي مي کردند،چون معناي زندگي را فهميدند.


آنها آمدند تا زندگي کردن را به ما ياد دهند وما ياد نگرفتيم.


چشم دوختند در چشم ما وبا سکوت شان فرياد زدند،که جور ديگر هم مي شود زندگي کرد.آنها رفتند وما مانديم.رفتن آنها به رفتن يک ستاره ي دنباله دار مي ماندو ماندن ما به ماندن آب در مرداب روزمرگي ها،انگار که آن ها مانده اند و ما مي رويم.


امروز سربرداشته ايم و چشم دوخته ايم به دنباله ي آن ستاره، تامسيرش را گم نکنيم.






شايد روزي کسي از ما خواست به آنها بپيونديم......



 

:: موضوعات مرتبط: عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , شعر و دلنوشته , سیره شهدا , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , خاطرات شهدا , در مسیر شهدا , فرهنگ جبهه , دلنوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 132
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1393/10/02

 

حکایت زندگی زیبا و شهادت زیباتر شهید غلامحسین خزاعی در کتابی با نام "زنجیرها" در مجموعه کتاب های گنجینه از سوی نشر گرا در کرمان به چاپ رسیده است.
«زنجیرها» کتابی پالتویی و کم حجم از زندگی شهیدی بزرگ و والامقام است که وصیتی ویژه کرد و خانواده او بعد از شهادت، به وصیت او عمل کردند.

 


شهید غلامحسین خزاعی در خط آخر وصیت نامه خود نوشت: در ضمن وصیت می کنم که زنجیرهایی را که خریده ام بدست و پایم ببندید و در قبر قرار دهید...



:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , ایثار و فداکاری , مظلومیت و صبر , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , وصیت شهدا , سخنان شهدا , سیره شهدا , نام آوران , خانواده ایثارگران , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , وصیت شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 190
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/09/07
03598133033620910254.jpg


«قافله ی عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند:
"کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ اَرضٍ کربلا ..."
این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند
و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد.
....... و تو
ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون،
در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه ی بشریت، پای به سیاره ی زمین نهاده ای،
نومید مشو، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه ی خون توست
و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دل بستگی هایش هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکانِ ولایت ملحق شوی
و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله ی سال شصت و یکم هجری برسانی
و در رکاب امام عشق به شهادت رسی ...»

شهید سید مرتضى آوینى

:: موضوعات مرتبط: مظلومیت و صبر , شجاعت و مقاومت , شعر و دلنوشته , جملات حماسی , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: درس های جبهه , سیره شهدا , شهید آوینی ,
:: بازدید از این مطلب : 127
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/07/25
دانش‌آموز شهیدی که با کتاب‌های درسی‌اش تفحص شد

در منطقه فکه پیکر شهید 16 ـ 17 ساله‌ای را پیدا کردم که زیر لباسش برجسته

بود؛ وقتی دکمه‌هایش را باز کردم یک کتاب و دفتر زیر لباس گذاشته بود. کتابى که

10سال تمام، با شهید همراه بوده است، کتاب فیزیک بود.یکى از روزها، در منطقه

عملیاتى «والفجر یک» در ارتفاع 112 فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر

27حضرت رسول صلى‌الله علیه وآله وسلم، عملیات کرده بودند، صحنه بسیار

عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود.

از دور پیکر شهیدى را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده

بود؛ سال 72 بود و حدود 10 سال از شهادتش مى‌گذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و

بالاى او تشخیص دادم که باید نوجوانى باشد حدود 17 - 16 ساله.

افسران - دانش‌آموز شهیدی که با کتاب‌های درسی‌اش تفحص شد

بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مى‌تپیده، برجستگى‌اى نظرم را به خود

معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به پیکر استخوانى و اندام

اسکلتى‌اش بود، در گودى محل چشمانش، معصومیت دیدگانش را مى‌خواندم،


:: موضوعات مرتبط: مظلومیت و صبر , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , عطر تفحص , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , سیره شهدا , درس های جبهه , شهدای تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 118
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/07/11
Shohada_WwW.Shabhayetanhayi.ir

کاش می شد به همان حال و هوا برگردیـم
بـه زمــیــن و بــه زمـــان شهـــدا بـرگـردیــم
دور بـاشـیـــم از آئـیـنـه ی خــودبـیـنـی مـان
کـاشــــ می شد که دوباره به خـدا برگردیـم


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , مظلومیت و صبر , خاطرات و داستان ها , شعر و دلنوشته , سیره شهدا , نام آوران , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , درس های جبهه , فرهنگ جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1393/07/01

 

شرح کامل ماجرای شهادت سید مرتضی آوینی از زبان سردار سعید قاسمی:


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , مظلومیت و صبر , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , عطر تفحص , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , یاد یاران , فرهنگ جبهه , شهید آوینی , سرداران ,
:: بازدید از این مطلب : 187
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1393/06/30
افسران - ܔ ❀ مـــادری فرزنــــد خود را هدیـــــه کرد !


از یــــــک سو باید بمــــانیم تا آینــــده شهیــــــد نشـــــــود


و از ســــــوی دیــــــــگر باید شهیــــــــد شویم

 

تا آینــــــــــده بمانــــــــد؛



هم باید شهیــــــد شویــــــــــم تا فـــــــــــردا بمـانــــــد


و هم بایــــد بمانیــــــــم تا فردا شهیـــــــد نشـــود.



عجـــــــــــب دردی !


چه خـــــــــــــوب می شد امــــــــروز شهیــــــــد می شدیــــــــم


و فــــــردا زنـــــــده می شدیــــــم

 

تا دوبـــــاره شهیـــــــــد شویــــــــم.



جملاتی زیبا از شهید رجب بیگی




هدیه به روح شهـــــدای عزیــــز:


اللهــــم صل علــــی محمــــد و آل محمــــد وعجــل فرجهـــم


:: موضوعات مرتبط: مظلومیت و صبر , جملات حماسی , سخنان شهدا , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: دلنوشته , فرهنگ جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 135
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/06/29

از کنار آشپزخانه رد می شدم. دیدم همه این طرف آن طرف می دوند ظرفها را می شویند. گونی های برنج را بالا و پایین می کنند. گفتم « چه خبره این جا ؟ » یکی کف آش پزخانه را می شست. گفت « برو. برو. الآن وقتش نیس. » گفتم «وقت چی نیس؟ » توی دژبانی، همه چیز برق می زد. از در و دیوار تا پوتین ها و لباس ها.شلوارها گتر کرده. لباس ها تمیز، مرتب. از صبح راه افتاده بود برای بازدید واحدها. همه این طرف آن طرف می دویدند.

 

 

ادامــــــه مطــــــلب را ببینید


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , محبت و اخوت , مظلومیت و صبر , شجاعت و مقاومت , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , سرداران , خانواده ایثارگران , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: سرداران , خاطرات شهدا , شهید باکری , درس های جبهه , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 207
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/06/14

 

109723485-72ed1b9eb49eb4d42391317039c1a7


آقای خامنه ای بگویید روضه حضرت قاسم نخوانند
در یکی از روزهای سال 1362 ، زمانی آیت الله خامنه ای ، رییس جمهور وقت ، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری ، واقع در خیابان پاستور خارج می شد ، در مسیر حرکتش تا خودرو ، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد.صدا از طرف محافظ ها بود که چند تای شان دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی می گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد : «آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم» . رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده ؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو.ٰ» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود ، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد ، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: « حاج آقا شما وایسید ، من می رم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش ، آن ها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغی. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا ! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره . بچه ها می گن با عز و التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم ، حالا می گه می خوام باهاش حرف هم بزنم«.
رییس جمهور گفت: « بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست».
لحظاتی پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سرتیم محافظان ، خودش را به رییس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش ، خیس اشک بود . هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت: «سلام بابا جان! خوش آمدی» پسر با صدایی که از بغض و هیجان می لرزید ، به لهجه ی غلیظ آذری گفت: « سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» رییس جمهور دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دست گرفت و گفت :« سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان داد. رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سرتیم محافظان گفت :« اینم آقای خامنه ای! بگو دیگر حرفت را » ناگهان رییس جمهور با زبان آذری سلیسی گفت: « شما اسمت چیه پسرم؟» پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود ، با هیجان و به ترکی گفت:« آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»

109723485-d61705b53019ea404488fb678c960b

آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست رو ی شانه او گذاشت و گفت:‌« افتخار دادی پسرم. صفا آوردی . چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچه ی کجای اردبیل هستی؟» مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: « انگوت کندی آقا جان! » رییس جمهور پرسید: « از چای گرمی؟» مرحمت انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد تندی گفت: « بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم» .آقای خامنه ای گفت: « خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»
مرحمت گفت: « آقا جان! من از ادربیل آمدم تا این جا که یک خواهشی از شما بکنم.» رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: « بگو پسرم. چه خواهشی؟»
-آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!
-چرا پسرم؟
مرحمت به یک باره بغضش ترکید و سرش را پایی انداخت و کلماتی بریده بریده گفت: « آقا جان ! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم . هر چه التماسش می‌گوید 13 ساله‌ها را نمی‌فرستیم. اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خوانند؟ » حالا دیگر شانه های مرحمت آشکارا می لرزید. رییس جمهور دلش لرزید. دستش را دوباره روی شانه مرحمت گذاشت و گفت:« پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است» مرحمت هیچی نگفت. فقط گریه کرد و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می رسید.
رییس جمهور مرحمت را جلو کشید و در آغوش گرفت و رو به سرتیم محافظانش کرد و گفت :« آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ... تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش.بعد هم یک ترتیبی هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگویید»
آقای خامنه ای خم شد ، صورت خیس از اشک مرحمت را بوسید و گفت : « ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن. سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و...
کمتر از سه روز بعد ، فرمانده سپاه اردبیل ، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. می توانست باز هم مرحمت را سر بدواند و لی مطمئن بود که می رود و این بار از خود امام خمینی حکم می آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا زاده رفت در لیست بسیجیان لشکر 31 عاشورا.


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , ولایت مداری , شجاعت و مقاومت , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مقالات و تحلیلها , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , زندگی نامه شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , نام آوران , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/06/07


شهیدی که قاسم سلیمانی را نجات داد

 

 در عملیات کربلای ۵، «قاسم سلیمانی» فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله در محاصره‌ی دشمن گیر می‌کند. با بی‌سیم همراه با داد و فریاد به قرارگاه می‌گوید: «عراقی‌ها ما رو محاصره کردن. تو چند متری‌مون هستن... بعید می‌دونم کسی از ما زنده بمونه... دیدار به قیامت!». سردار اسدی فرمانده لشکر المهدی در محور کناری لشکر ثارالله بی سیم را برمی‌دارد و می‌گوید: «قاسم! قاسم! جعفر!» جواب می‌دهد: «جعفر به گوشم!» می‌گوید: «اشلو رو برات می‌فرستم.» جواب می‌دهد:«هر کاری می‌کنی زودتر جعفر جان!»

 

مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر لشکر المهدی که معروف به اشلو بود به همراه نیروهایش خود را به پشت نهر جاسم در محدوده‌ی پنج ضلعی می‌رساند. با نیروهای عراقی درگیر می‌شود و می‌تواند محاصره‌ی آن‌ها را بشکند و دشمنان را به عقب براند و بچه‌های لشکر ثارالله از محاصره‌ی دشمن بیرون بیایند.

تنها فرماندهی که امام پیشانی‌اش را بوسید.

مرتضی جاویدی همچنین در عملیات والفجر ۲ رشادت‌های بسیاری خلق کرد و به همراه نیروهایش در محاصره‌ی دشمن مقاومت جانانه‌ای می‌کند تا به قول خودش احد تکرار نشود.



بعد از عملیات والفجر ۲ فرماندهان جنگ به محضر امام می‌روند. محسن رضایی و صیادشیرازی گزارشی از عملیات می‌دهند و به رشادت‌ و قابلیت مرتضی جاویدی و نیروهایش اشاره می‌کنند. امام با شنیدن سخنان صیاد از جا برمی‌خیزد و تمام قد می‌ایستد و شهید جاویدی را در بغل می‌گیرد. همه‌ی نگاه‌ها به امام بود و لب‌های مبارک‌شان که بر پیشانی مرتضی می‌نشیند و مرتضی در حالی که اشک می‌ریخته است شروع به بوسیدن دست و بازو و صورت امام می‌کند.

 

🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱

ادای احترام صیاد شیرازی به اشلو

صیادشیرازی در یکی از سفرهایش به شیراز، سراغ مزار مرتضی را می‌گیرد تا می‌رسد به شهر فسا و بعد روستای جلیان. همراهان صیاد می‌گویند از فاصله‌ی ۵۰ متری مزار، از ماشین پیاده می‌شود. لباسش را مرتب می‌کند و با احترام کامل نظامی با قدم آهسته به سمت مزار می‌رود و آنجا دست راست را به گوشه‌ی کلاه نظامی می‌چسباند و فاتحه می‌خواند و هرچه بچه‌های سپاه فسا که از حضورش خبردار شده بودند از او می‌خواهند ناهار را آنجا بماند، می‌گوید من در ماموریتم و فقط به احترام مردی که امام به پیشانی‌اش بوسه زد، به اینجا آمده‌ام و باید بروم.

اشلو در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.

در رابطه با زندگی این سردار شهید کتاب «تپه جاویدی و راز اشلو» به قلم «اکبر صحرایی» توسط انتشارات ملک اعظم منتشر شده است.

خاطرنشان می‌سازد روایت‌های فوق از دو کتاب «تپه جاویدی و راز اشلو» و «هدایت سوم» خاطرات سردار محمدجعفر اسدی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس آمده است.

 

    منبع : جام نیوز

 


:: موضوعات مرتبط: شجاعت و مقاومت , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , خاطرات شهدا , سیره شهدا , سرداران شهید ,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/06/06
 

ماجرای كانال كمیل

از یكی از مسئولین اطلاعات پرسیدم: "یعنی چی گردانها محاصره شدن آخه عراق كه جلو نیومده اونها هم كه توی كانال سوم و دوم هستن". اون فرمانده هم جواب داد: "كانال سومی كه ما تو شناسایی دیده بودیم با این كانال فرق داره، این كانال و چند كانال فرعی دیگه رو عراق ظرف همین دو سه روز درست كرده. این كانالها درست به موازات خط مرزی بود ولی كوچكتر و پر از موانع. "بعد ادامه داد: " گردانهای خط‌شكن برای اینكه زیر آتیش دشمن نباشن رفتن داخل كانال. با روشن شدن هوا تانكهای عراقی هم جلو اومدن و دو طرف كانال روبستن. عراق هم همین طور داره رو سر اونها آتیش می‌ریزه".
بعد كمی مكث كرد و ادامه داد: "می‌دونی عراق شانزده نوع مانع سر راه بچه‌ها چیده بود . می‌دونی عمق موانع نزدیك چهار كیلومتر بوده، می‌دونی منافقین تمام اطلاعات این عملیات رو به عراقی‌ها داده بودن.
" خیلی حالم گرفته شد ، با بغض گفتم: "حالا باید چیكار كنیم"
گفت: "اگه بچه‌ها بتونن مقاومت كنن یه مرحله دیگه از عملیات رو انجام می‌دیم و اونها رو می‌یاریم عقب"
در همین حین بیسیم‌چی مقر گفت: "از گردان‌های محاصره شده خبر اومده"، همه ساكت شدند، بیسیم‌چی گفت: "میگه برادر یاری با برادر افشردی دست داد". این خبر كوتاه یعنی فرمانده گردان حنظله به شهادت رسید. عصر همان روز هم خبر رسید حاج حسینی و ثابت‌نیا، معاون و فرمانده گردان كمیل هم به شهادت رسیدند. توی قرارگاه بچه‌ها همه ناراحت بودند و حال عجیبی در آنجا حاكم بود.

***  ادامه مطلب را ببینید

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , ولایت مداری , مظلومیت و صبر , شجاعت و مقاومت , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , کارنامه عملیات ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , سیره شهدا , فرهنگ جبهه , عملیات ها , فکه , مناطق عملیاتی ,
:: بازدید از این مطلب : 1412
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1393/06/03
 

http://s5.picofile.com/file/8114253584/AVINI.jpg

مرتضی دل‌بسته بود ناله‌های شبانه‌اش دردی جانکاه در دل داشت،که با هق‌هق گریه می آمیخت

سید بارها و بارها برایمان از شهادت گفت:

از رفتن به سوی نور، پرواز کردن، بـی دل شدن، سجده‌گاه خویش را با خون سرخ نمودن،
و راهی بـی پایان تا اوج هستی انسان گشودن.

به یاد دارم که در مورد زندگـی و مرگ گفت: زندگـی کردن با مردن معنـی مـی یابد، کلید ماجرا در مردن است، نه زندگـی کردن ...

◥چگونه مردن برایش مهم بود؛ و خداوند آرزویش را به سر منزل مقصود رساند ◣


476255_ZtT7w700.jpg

حضرت آیت الله خامنه ای:

آن روز ها دروازه ای به شهادت داشتیم و حال معبری تنگ

هنوز برای شهید شدن فرصت هست

دل را باید صاف کــرد ....
sidJcW_535.jpg

دلــــــــــ  نوشـت:

خدایـــــــا ... !

تو خود دلم را صـاف کن ...!

آمیـــن یا رب العالمین

:: موضوعات مرتبط: ولایت مداری , عشق و عرفان , سخنان ابرار , شعر و دلنوشته , سخنان شهدا , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , یاد یاران , سیره شهدا , شهید آوینی , رهنمودها ,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/05/16

http://ramin1389.persiangig.com/image/shohada/www.javadghorban.parsiblog.com%3D.JPG

ابراهیم واقعا که بود کسی که بعد از شهادتش به نقاش عکس خود عنایت داشت کسی که نماز شبش ترک نمی شد کسی که تنهایی در دل شب های کردستان کمین می زد تا اسیر بگیرد کسی که چندین کیلومتر دوستش را از درون مرز عراق و از بین کوه های کوهستانی کردستان بر دوش گرفت و عقب آورد کسی که در مسابقه انتخابی تیم ملی کشتی به خاطر اینکه مادر حریفش را خوشحال کند به او باخت کسی که برای تقویت جسم خود دوستانش را در خیابان های تهران بردوش می گرفت و می دوید کسی که از هنگام ورزش ادعیه را از حفظ می خواند و اشک می ریخت کسی که وسط بازی والیبال اذان می گفت و نماز اول وقت می خواند و بعد بازی را ادامه می داد کسی که با یک اذان پیروزی لشکر اسلام را حتمی کرد کسی که اگر روزی توفیق یاری نیازمندی را پیدا نمی کرد چشمانش پر از اشک می شد کسی که در مراسم سوگواری حضرت زهرا از شدت غم بیهوش شد کسی که ...

کسی که در زمین رنگ خدایی گرفت ...

به راستی ابراهیم به خود رنگ خدایی زده بود رنگی که فقط خدا آن را می شناسد

سرّ ابراهیم با حضرت زهرا سلام الله علیها چه بود که هر دو بی نشان رفتند

بدن مطهر شهید ابراهیم هادی هنوز یافت نشده است و آخرین باری که ایشان را دیدند در کانال کمیل مشغول جنگ با دشمن و پرستاری از مجروحین بوده - مزار یادمان وی در بهشت زهرا تهران می باشد

 

در اینجا خاطره ای از شهید ابراهیم هادی می خوانید؛(به روایت دوستان ایشان)


یکبار حرف از نماز بود ابراهیم گفت
:

"زمانی که پدرم از دنیا رفت خیلی ناراحت بودم.شب آن روز به حالت قهر نمازم را نخواندم و خوابیدم.

به محض اینکه خوابم برد  پدرم را در عالم رویا دیدم!

درب خانه را باز کرد.مستقیم و با عصبانیت به سمت من آمد.روبروی من ایستاد.

برای لحظاتی به من خیره شد همان لحظه از خواب بیدار شدم

نگاه پدرم حرفهای زیادی داشت.

هنوز نماز قضا نشده وضو گرفتم و نمازم را خواندم"


http://imamkhomeini.ghasam.ir/images/news/11877/gallery/8525.jpg
 

 

 

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , شهدای گمنام , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , خاطرات شهدا , درس های جبهه , فرهنگ جبهه , سیره شهدا , شهدای گمنام , نام آوران ,
:: بازدید از این مطلب : 169
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/05/10

خیره شده بود به آسمان


حسابی رفته بود تو لاک خودش !


- چی شده محمد؟


با بغض گفت :


" بالاخره نفهمیدم ارباً اربا یعنی چی ؟


می گن آدم مثل گوشت کوبیده می شه !


یا باید بعد از عملیات (کربلای 5) برم کتاب بخونم و بفهمم

!

یا همین جا توی خط بهش برسم ..."


تو بهشت زهراء که می خواستن دفنش کنن


دیدم جواب سئوالش رو گرفته !

                                                

       با گلوله ی توپی که خورده بود رو سنگرش !   

 
 

93.gif93.gif93.gif93.gif

 

" شادی روح  شهید سید محمد شکری  صلوات"


16%20copy.jpg


:: موضوعات مرتبط: توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سخنان شهدا , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: سیره شهدا ، فرهنگ جبهه ، درس های جبهه ، خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , خاطرات شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 319
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/05/09

 

«حاج‌جعفر نظری» از جستجوگران نور در منطقه شرهانی است که حرف‌های خواندنی بسیاری از تفحص شهدا دارد.

یکی از خاطرات این رزمنده را در ادامه می‌خوانیم:

خیلی وقت بود که توی منطقه عملیات محرم مشغول تفحص شهدا بودم؛ دیگر عشایر منطقه هم من رو می‌شناختند و اگر پیکر شهیدی را می‌دیدند، خبرم می‌کردند؛ یک روز یکی از عشایر چوپان به نام «غلامی» با بنده تماس گرفت.

شهید تفحص شده در منطقه شرهانی

ـ سه تا شهید پیدا کردم سریع بیا پیکر‌ها را ببر.

ـ باشه میام.

ـ نه الان خودت را برسان؛ با تو کار دارم.

تعجب کردم که چرا این قدر اصرار می‌کند؛ خودم را به جایی که گفته بود رساندم؛ سه شهید را دیدم.

شهید تفحص شده در منطقه شرهانی با سربند «عاشقان شهادت»

غلامی می‌گفت: «چند وقت این شهدا را این جا دیدم، هر وقت خواستم به شما زنگ بزنم بیایید، موفق نشدم. تا اینکه شب گذشته در عالم خواب خانمی را دیدم که البته اجازه نگاه کردن به صورتش را نداشتم، ایشان به من فرمودند: چرا تماس نمی‌گیری بیایند بچه‌های من را ببرند. از خواب بیدار شدم، حیران بودم، نمی‌دانستم این خانم که بود. خواب را برای مادرم تعریف کردم؛ مادرم گفت: ایشان خانم حضرت زهرا(س)، مادر شهدا بودند. سریع برو و به مأمور تفحص منطقه بگو بیایند و شهدا را ببرند».

این شهدا اعزامی از بابلسر بودند.


:: موضوعات مرتبط: عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , عطر تفحص , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , عجائب و امدادهای غیبی , سیره سهدا , درس های جبهه , شهدای تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 110
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1393/05/05
6fd0af5c33889660a68f84803afc0b38-425
═══════════ ♥ೋღ☃ღೋ♥ ═════════════

با اینکه جانباز جبگ بودم نتونستم پسرم رو خوب تربیت کنم

کم کم نمازش رو هم ترک کرده بود!

هر وقت بهش میگفتم:چرا اینجوری میکنی ؟

میگفت: شما نسلت با من فرق میکنه ما رو درک نمیکنی!!

گفتم:حداقل به احترام من جانباز برا حفظ آبروی پدرت این کارا رو نکن!!

توجه ای نمیکرد!!

هر کاری کردم نشد

عصبانی رقتم سر قبر شهید زین الدین شروع کردم گریه کردن

بهش گفتم:

ببین آقا مهدی تو فرمانده ی من بودی من به فرمان تو اومدم جبهه
همون موقعی که میتونستم پیش پسرم باشم،
همون موقعی که متونستم تربیتش کنم تا اینجوری نشه

ببین آقا مهدی اگه درستش کردی که بازم نوکرتم
اگه نه که میرم همه جا جار میزنم که همه ی این چیزایی که میگید بی خود بوده!!

اون شب دیدم نصف شب چراغ اتاق پسرم روشن شد

رفتم پشت در دیدم صدایی نمیاد

برگشتم

شب دوم هم همینطور

شب سوم طاقت نیاورد رفتم تو دیدم داره نماز شب میخونه

تموم که شد گفتم پسرم چی شده که؟!!

گفت:

بابا هیچی نپرس فقط بدون کار خودت رو کردی!!

این شبا شهید زین الدین من و برا نماز شب بیدار میکنه!!

من پشت شهید زین الدین نماز میخونم!!


برای شادی روح شهــــــــــدا صلوات بفرستید.

:: موضوعات مرتبط: عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , سرداران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , عجائب جبهه , سرداران شهید , شهید زین الدین , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 105
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/05/03

خواب امام علی (ع)

 

فرمانده عملیات یکی از گروهان های لشگر  المهدی بود

.

 

روزی پس از ادای نماز صبح

 

رو به یکی از برادران روحانی میکنه و میگه:

 

آقا ! اگه کسی خواب امام علی (ع) رو ببیند،

 

چه تعبیری دارد؟

 

روحانی در پاسخ می گوید :

 

باید دید چه خوابی دیده و ماجرا چگونه بوده است!

 

...............................

 

حمزه دیگر چیزی نمی گوید ؛

 

اما دوساعت بعد در یکی از محور های عملیاتی

 

درحالی که فرق سرش شکافته شده بود ، به شهادت می رسد

 

شادی روح شهدا صلوات

 

شهید حمزه خسروی

 


[تصویر: 1367763843896632_large.jpg]

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , نام آوران , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 129
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/04/28

اولين بار بود که می رفتم جبهه

شب قدر كه رسيد ، به اتفاق چند تا از بچه ها رفتیم مراسم احیاء

جمعیت رو که دیدیم تعجب کردیم

از مجموع 350 نفر افراد گردان ، فقط بيست نفر اومده بودن

شب دوم هم همين طور بود

برام سؤال شده بود كه چرا بچه ها برا احيا نیومدن

با خودم گفتم نكنه خبر نداشته باشن...؟!

 ... از محل برگزاری احیاء اومدم بیرون

پشت مقر ما صحرايي بود كه شيارها و تل زيادي داشت

به سمت صحرا حركت كردم

نزديك شيارها که رسيدم ، ديدم در بين هر شيار، رزمنده اي رو به قبله نشسته

قرآن رو روی سرش گرفته و زمزمه مي كنه

مراسم احياء از بلندگو پخش ميشد

بچه ها صدا رو می شنيدن و توی تنهايی و تاريكی حفره ها ، با خدا راز و نياز می كردن

تازه فهمیدم داستان اون جمعیت کم توی محل برگزاری مراسم چیه...

                                                       راوی: شهید رضا صادقی یونسی


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , خاطرات و داستان ها , سخنان شهدا , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات جبهه , سیره شهدا , درس های جبهه , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 149
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/04/20


همسرم! ملیحه جان

بسم الله الرحمن الرحیم
همسرم !
راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد…
ملیحه جان!
همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد…

ملیحه جان!
اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران – امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن . هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری…
ملیحه جان!
در این دنیا فقط پاکی، صداقت، محبت به مردم، جان دادن در راه وطن و عبادت باقی میماند! تا میتوانی به مردم کمک کن…

حجاب !!!
حجاب را خیلی زیاد رعایت کن.


اگر شده نان خشک بخور ولی دوستت، فامیلت، … را که چیزی ندارد و کسی که بیچاره است را از بدبختی نجات بده. تا میتوانی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن.
همیشه سنگین باش ، زود از کسی ناراحت نشو، از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر…

ملیحه!
باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی، همیشه با ایمان باشی، همیشه به مردم کمک کنی و به همه محبت کنی.
در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست…



قسمت هایی از وصیت نامه شهید عباس بابایی…

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , وصیت شهدا , سیره شهدا , سرداران , بانوان ایثارگر , خانواده ایثارگران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: وصیت شهدا , سرداران , شهید بابایی , درس های جبهه , فرهنگ جبهه , سیره شهدا , در مسیر شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 257
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/04/13

ahmad-motevaselian-2.jpg

 

حاج احمد در آخر صحبت‌هایش، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود،

 

گفت: خدایا! راضی نشو که حاج احمد زنده باشد

 

و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما، در دست دشمن باقی مانده.

 

خدایا! اگر بنابراین است که خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ حاج احمد را برسان!

 

دانشجوی مهندسی برق دانشگاه علم و صنعت باشی

 

و بروی زیر رگبار گلوله عجیب نیست؟

 

آدم باید خیلی کله شق باشد که همه چیز را ول کند

 

و بزند به بیابان، میان بسیجی های خاکی.

 

حاج احمد متوسلیان را می گویم.

 

فرمانده لشگر ۲۷ محمد رسول الله



68.gif 125.gif 68.gif

 

haj-ahmad.jpg

 

حاج احمــــــــد...

دلـــــ دوکوهــه برایت تنگ است....

دلــــــ بسیجی ها، بی تو چرا دروغ! سخت می گذرد به ما!

این همه سخنران، هیچ کدامش تــــــــو نیستی....

این همه جبهـــــه، در هیچ کدامش تو نیستی....

این همه جنگ، جناب فـــــــــرمانده! نیستی، نیستی، نیستی!

بی تو ما «این عمار» شنیدیم باز هم از علی....

چقدر باید تلفـــــــــات دهیم تا برگردی پیشمان؟!

می شنوی… می بینی…


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , بصیرت و سیاست , شجاعت و مقاومت , شعر و دلنوشته , سخنان شهدا , سیره شهدا , سرداران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , جنگ نرم , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: سرداران , شهید متوسلیان , یاد یاران , دلنوشته , فرهنگ جبهه , سخنان شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 138
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 8
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1393/04/10

کربلای پنج از علمیات های مهم و طولانی دوران دفاع مقدس بود.در این عملیات شیرازه ارتش عراق به لرزه درآمد.صدها تیپ و گردان آنها از بین رفت.سران استکبار هر آنچه که عراق برای جنگ با ایران احتیاج داشت در اختیار گذاشته بودند.

از بمب های خوشه ای و شیمیایی گرفته تا پیشرفته ترین تانکها و هواپیماها.دولت های مرتجع عربی هم پول و نیروی انسانی در اختیار صدام گذاشته بودند.

یکی از سخترین مراحل این عملیات تصرف و نگهداری منطقه ای بود به نام سه راه شهادت.هر نیمه شب خاکریز اطراف سه راه کامل می شد.صبح روز بعد تانک های عراق آنقدر شلیک می کردند تا خاکریز محو می شد.

آنگاه هر جنبنده ای که به سمت سه راه می آمد در دید مستقیم دشمن بود.اطراف سه راه پر بود از خودروهای سوخته.برای همین ارسال تدارکات و مهمات با مشکل روبرو بود.

در یکی از روزهای بارش خمپاره عراق بر روی منطقه سه راه شدت گرفت.بچه ها داخل سنگرها بودند اما حدود بیست نفر از بچه ها به شدت مجروح شدند.ساعتی بعد یک نفربر خود را به منطقه سه راه شهادت رساند.بعد از تخلیه بار مجروحین را سوار نفربر کردیم، راننده می گفت:دیگر جا ندارم ولی ما اصرار کردیم که این یکی را هم سوار کن!

همه مجروحین را پشت نفربر جا دادیم.دیگر هیچ جایی در پشت نفربر نبود.در را بستیم و راننده حرکت کرد.خاکریزی وجود نداشت.راننده باید سریع از این منطقه عبور می کرد.

از داخل سنگر به دور شدن نفربر نگاه می کردیم.یکدفعه رنگ از چهره همه ما پرید.گلوله تانک عراقی به کمر نفربر اصابت کرد.

نفربر در شعله های آتش می سوخت.هیچ راه خروجی برای آن مجروحین وجود نداشت.چند نفر می خواستند به کمک آنها بروند اما بارش رگبار تیربارهای عراقی ها آنها را زمین گیر کرد.

صدای ناله و مرگ را برای اولین بار در آنجا شنیدم.مجروحین داخل نفربر از عمق جان فریاد می زدند و می سوختند.

اشک می ریختیم ناله می کردیم.هیچ کاری از دست ما ساخته نبود.سوختن بهترین دوستانمان را فقط از دور نگاه می کردیم.با خود می گفتیم:ای کاش همه مجروحین را سوار نمی کردیم ای کاش...

بوی گوشت سوخته فضا را پر کرده بود.صدای گریه بچه ها قطع نمی شد. با تاریک شدن هوا سراغ نفربر رفتیم.در را باز کردیم آنچه می دیدیم باور نکردنی بود.

لایه ای از خاکستر و استخوان های سوخته کف نفر بر را گرفته بود.هیچ عامل مشخصه ای از آن همه دلاور وجود نداشت.

همه از بین رفته بودند هیچ چیز از آنها باقی نمانده بود.

اسامی آنها به عنوان شهدای مفقودالجسد ثبت شد.شهدای که در راه اسلام از همه وجود خود گذاشتند.

در وصیت نامه یکی از شهدا نوشته بود:
آیا می دانید که این انقلاب و اسلام و این آزادی چگونه به دست ما رسیده است!؟

 


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , مظلومیت و صبر , خاطرات و داستان ها , کارنامه عملیات ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , مقالات و تحلیلها , سیره شهدا , شهدای گمنام , در مسیر شهدا , جنگ نرم , تصاویر شهدا , زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسب‌ها: خاطرات جبهه , یاد یاران , عملیات ها , کربلای پنج , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 216
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/03/31

خاطراتی از زندگی یک اسطوره

امروز 31 خرداد سالگرد شهادت دکتر چمران است. بدین مناسبت تصمیم گرفتیم خاطراتی کوتاه از این شهید را نقل کنیم.
ادامه مطلب را ببینید

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , اخلاق اسلامی در جبهه , ایثار و فداکاری , شجاعت و مقاومت , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , سرداران , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , شهید چمران , سرداران , درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 187
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 11
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/02/05

 

 

محمد ؛ آنقدر در والفجر آرپی جی زده بود که از هر دو گوشش ، همین طور خون شره می کرد.

 

اسماعیل ؛ غیرتش قبول نکرد که صبح به صبح کرکره مغازه خواربار فروشی اش را بالا بکشد و از پشت شیشه ، تشییع جنازه شهدای محلش را تماشا کند.

 

بهرام ؛ وقت خواستگاری شرط کرد که تا پایان جنگ – هر چند سال که طول بکشد – پای دین و میهنش خواهد ایستاد.جنازه اش را درست در روز پایان جنگ آوردند.

 

امین ؛ فقط توانست عکس دوقلوهای زیبایی که خدا به او داده بود را ببیند. دو روز قبل از آن که به مرخصی برود و کودکانش را در آغوش بکشد ، ترکش توپ ، گردنش را زد.

 

سید محسن ؛ در شب عملیات ، داوطلب شد تا از روی میدان مین رد شود و راه را باز کند.خودش تکه تکه شد.


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , شجاعت و مقاومت , شعر و دلنوشته , سیره شهدا , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , فرهنگ جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 161
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/02/05
39bbfea5f0d2d0a6999771a06542c519-425

و دستـــ هـا قلـم شـدنـد

تـا مـن امـروز...

آسـوده دست بـه قلـم شـدم!

:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , شجاعت و مقاومت , شعر و دلنوشته , جملات حماسی , سیره شهدا , عطر تفحص , شهدای گمنام , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , در مسیر شهدا , درس های جبهه , شهدای تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 187
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/01/22

به روایت  شهید صیاد شیرازی:

 شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون به کرمانشاه رساندم و صحنه پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم.چنان جو پریشانی و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند. از طرفی جاده کرمانشاه به بیستون از خوردوهایی که در انتظار جابه جایی بودند، مملو بود و ترافیک سنگینی ایجاد شده بود.بر این اساس با یک فروند هلی کوپتر از فرودگاه به سمت یکی از قرارگاههای تاکتیکی سپاه پاسداران مستقر در طاق بستان حرکت کردیم.
نیمه شب چهارم تیر ماه بود و تا ساعت یک ونیم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست آوریم که چه کسی است که همین طور در حال پیشروی است. ساعت 5 به پایگاه رفتم. همه را آماده و مهیا برای توجیه دیدم. پس از توجیه خلبانان تاکید کردم وضعیت خیلی اضطراری است. چاره‌ای نداریم هلی‌کوپترهای کبری باید آماده باشند. یک تیم آتش آماده شد ابتدا خودم با یک هلی کوپتر 214 برای شناسایی دقیق و هماهنگی به سمت مواضع حرکت کردم و به این ترتیب اولین عملیات را علیه نیروهای مهاجم و منافق آغاز کردیم.
صبح روزپنج مرداد عملیات با رمز یا علی (ع) آغاز شد. در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود. جاده به زودی انباشته از ادوات سوخته شد.
همزمان با عملیات هوانیروز علاوه بر گروه‌های مردمی، تعدادی از لشکرهای سپاه نیز که از جنوب به غرب آمده بودند، وارد عملیات شدند. راه از هر سو به روی بازماندگان کاروان بسته شده بود و آنان به سختی می‌توانستند به عقب برگردند. بعضی از آنها به روستاها پناه بردند و بعضی هایشان با خوردن قرص سیانور به زندگی خود خاتمه داده بودند.
عملیات که تمام شد در جاده کرمانشاه - اسلام آباد غرب هزاران کشته از آنان به جا مانده بود. اجساد پسران و دخترانی که با ملت خود بسیار ناجوانمردانه رفتارکرده بودند. کسانی که روز تنهایی میهن به یاری اردوی خصم شتافته بودند.حالا من از این عملیات نتیجه می گیرم که چقدر خداوند متعال ما را و رزمندگان اسلام و انقلاب را دوست دارد که در هرزمان طوری مقدر می کند که بسیاری از مشکلات ما باید با حالت سرافرازانه حل شود.
خداوند می فرماید: بجنگید تا آن کفار که من می خواهم به دست شما عذابشان بدهم و به ما قول و وعده می دهد تا آنها را خوار کند و به شما پیروزی وعده می دهد و قلبهای شما را شفا بخشد. کدام قلب ها؟ قلبهایی که قبل از این عملیات گرفته و غم زده بود.
رزمندگان اسلام قلب و دلشان با امامشان برای همیشه گره خورده بود. امام اشاره‌ای دارند که پذیرش قطعنامه مثل نوشیدن زهر بود برای رزمندگان اسلام که سالها فداکاری کرده بودند. در حالی که هشت سال تلاش شده بود بعد از آن ما دلمان می خواست به صورتی دیگر نبرد تمام می شد. دلمان گرفته بود. اما خداوند با این پیروزی بزرگ و با این کشتار دسته جمعی بدترین و خبیث ترین دشمنانمان به دست ما ، موجب رضایت خاطر رزمندگان اسلام شد و پایان نبرد هشت ساله دفاع مقدس با این عملیات درخشان مرصاد انجام گرفت


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , شجاعت و مقاومت , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , کارنامه عملیات ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , سرداران , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , شهید صیاد شیرازی , فرهنگ جبهه , عملیات ها , عملیات مرصاد ,
:: بازدید از این مطلب : 140
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1393/01/12
تمام من سوخت...جانم آتش گرفت در نبودنتان...
حضور ندارید و لحظه به لحظه سنگینی دوری شما بر شانه های ضعیف من حس می شود!
ای شهیدان...
بدون شما من هیچم و با وجود شما...همیشه جانی تازه در تن دارم...
مرا ببخشید که خوب نمی نویسم...شرمنده ام که دستانم خوب برایتان دیوانگی نمی کنند!!
شرمنده ام...
برای نگاهی که به چشمانمان دوختید و دانستید نگاه شما با دل ما چه می کند!
خجلت و خجلت و خجلت...!!!
که اگر نبود این واژه ی خجلت تا مرا در آغوش بکشد...نمیدانستم سرم را به جای گذاشتن روی شانه های پر بخشش خدا...........باید کجا میگذاشتم تا اشک های من حقیر برای غربت تان حــــــــــرام نشود!!!
وقتی یاد لب های خشک و تشنه تان می کنم...با اشک هایم غبطه میخورم به جان دادنتان....که روی پای حسین(ع) و در دامن ارباب جان سپردید....
به عشق ارباب تشنه جان دادید..............
و اکنون لب های من در حسرتند...حسرت های دلم را به دوش میکشند...
در حسرت جراعه ای پاکی...جرعه ای زلالی روح خسته و فسرده ام...
و تشنه یک بوسه بر مزار شما.........
مرا بخوانید...مرا بخوانید به سمت فکه...آه فــکه...سرزمین گمنام ها..............
و مرا بخوانید به سوی غربت اروند....و به سوی عظمت دو کوهه...........
و غروب شلمچه.....
خود میدانم...و خــــــــــــــوب میدانم لایق دیدار نیستم..ولی عاشق ام...عاشق خاکی آشنا که روزی شما همه چیز خود را فدا کردید و قدم در آن نهادید....
و در آن با خـــــــــــــدا عشق بازی کردید....
دلتنگی امان لحظه هایم را بریده...و چشمانم را بی تاب کرده است...
شرمندگی ام پذیرا باشید و مرا بخوانید..........
و چقدر این انتظار شیرین و دلنشین است....!!!

Moayyedi9_30125836.jpg
::دلنوشته از اونترنتی::

 

 

:: موضوعات مرتبط: شعر و دلنوشته , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , دلنوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 135
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تعداد صفحات : 5


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
نگاهم " یـــــاد یـــــــاران " کـرده اینک دلمـــ ســـر در گـریــــــبان کرده ا ینک غمـــ و فریــــاد من از این و آن نیست دلم " یـــاد شـــــهیدان " کـــرده اینک ===================== چه بسیار فرق است بین " یا حسین " گفتن و " با حسین " بودن ! همۀ کوفیان " یا حسین " گفتند اما اندکی از آنان " با حسین " ماندند ... و عاقبت بجای حسین ، سرش را بالا بردند...
منو اصلی
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه