|
السلام علیک یا صاحب الزمان |
|
اولین ساعات زیارتگاه شلمچه
السلام علیکم یا انصار ابی عبد الله الحسین و رحمة الله و برکاته
عاشقان عاشق بلایند. دُرَّ حیات در احتجاب صدف عشق است و آن
را جز در اقیانوس بلا نمی توان یافت؛ در ژرفای اقیانوس بلا . عاشقان غواصان این
بحرند و اگر مجنون نباشد چگونه به دریا زنند ؟
|
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1398/11/16
|
بانو فاطمه اسماعیل نظری:مرا در برابر شوهرم شکنجه دادند!
□ چند سال داشتید که برای نخستین بار توسط ساواک دستگیر شدید و به چه دلیلی؟
بسم الله الرحمن الرحیم.
حدود 20، 21 سال داشتم که در مهر ماه سال 1354، دستگیر شدم. در شانزده سالگی با آقای اکبر عزیزی همدانی ازدواج کردم. ایشان در کارخانه فیلکو کار میکرد و انسان بسیار متفکر و اهل مطالعهای بود. از طریق یکی از همکارانش با گروه حزبالله آشنا شد و بعد از ازدواج، سازمان یک نفر را فرستاد که با من عربی و قرآن کار کند! در خانه ماشین تایپ هم داشتیم و مطالب سازمان را تایپ میکردم.
□ بیشتر روی چه مباحثی کار میکردید؟
مطالعات ما بیشتر در باره مسائل عقیدتی بود و غالباً به جلسات سخنرانی دکتر شریعتی، شهید مطهری، شهید بهشتی و شهید هاشمینژاد میرفتیم. در سال 1352 ارتباطمان با سازمان قطع شد، ولی در سال بعد از طریق پسرخالهام مهدی بخارایی- برادر شهید محمد بخارایی که حسنعلی منصور را ترور کرد- به سازمان وصل شدیم. در همان سال یکی از افراد سازمان، زیر شکنجه تاب نیاورد و همه ما را لو داد! یادم هست ساعت از نیمه شب گذشته بود که ریختند و ما را دستگیر کردند. مرا به زندان انفرادی انداختند و شوهرم را بردند که شکنجه کنند. هوا خیلی سرد بود و من هم از سرما و هم از شدت اضطراب میلرزیدم. در سلول هم فقط یک زیلوی خونآلود و چرک انداخته بودند و ناچار شدم همان را دور خودم بپیچم که کمی گرم شوم! تا صبح صدای فریاد کسانی را که شکنجه میکردند، میشنیدم و میلرزیدم! موقع سحر صدای اذان به گوشم خورد و احساس کردم آرام گرفته و گرم شدهام. هنوز هم وقتی آن اذان را میشنوم، همان احساس دلگرمی به سراغم میآید.
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
بصیرت و سیاست ,
ولایت مداری ,
مظلومیت و صبر ,
شجاعت و مقاومت ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
وقایع و حوادث ,
نام آوران ,
بانوان ایثارگر ,
جانبازان و آزادگان ,
نگارستان خون ,
عکس های متفرقه ,
:: برچسبها:
خاطرات انقلاب ,
یاد یاران ,
زنان ایثارگر ,
آزادگان ,
:: بازدید از این مطلب : 89
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1397/04/15
|
●گزیدهای از بیانات رهبر انقلاب درباره حاج احمد متوسلیان بهمناسبت سالگرد ربوده شدن فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسولالله (صلیاللهعلیهوآله) در لبنان ۱۴ تیر ۶۱ رهبر انقلاب: ♧خداوند متعال حاج_احمد_متوسلیان را هم مشمول لطف و بركات خودش قرار دهد و خبر خوشى از ایشان به همهمان برسد. ایشان عنصر بسیار بااخلاص و فانى در راه خدا بود. من به #مریوان كه رفتم، ایشان فرمانده بود. ولى مثل یك سپاهى و یك فرد عادى، دوندگى مىكرد. هیچ منش فرماندهى به خودش نمىگرفت. بسیار بااخلاص و مؤمن بود. وقتى قرار شده بود به این مأموریت اخیر برود - كه دیگر بعد از آن، خبرى از ایشان نداریم - آن قدر خوشحال بود كه به اصطلاح در پوست نمىگنجید. این را من در حاج احمد متوسلیان دیدم. ۷۸/۱۰/۱۱ ♧ ما منتظریم آقاى حاج احمد متوسلیان بیاید. نگویید شهید؛ ما از شهادتش خبر نداریم. خداوند فرزند شما را - هرجا كه هست و در هر حالى كه هست - مشمول لطف و فضل خود قرار دهد. ما آرزو مىكنیم خداوند این جوان_مؤمن و صالح را برگرداند. آقاى حاج احمد متوسلیان با همین آقاى حاج همت هم دوست و رفیق و همكار بودند. خداوند همه شان را مشمول لطف خودش قرار دهد. ۷۵/۹/۲۵ ♧همین سردار عالیمقام، جاوید_نشان، آقای حاج احمد متوسلیان که من از نزدیک این مرد برجسته را میشناختم و کار او، روحیهی او و تلاش او را دیدهام و او یکی از برجستگان_دفاع_مقدس بود به نظر من بخصوص شما جوانهای عزیز، شرح_حال این برجستگان را که خیلی درسها به ما میآموزد، بخوانید؛ خصوصاً در آن بخشی که مربوط به عملیات این سردار عزیز هست؛ چه در غرب، چه در فتح_المبین، چه در بیت_المقدس.۸۷/۰۹/۲۴
ما منتظریم... رهبرانقلاب: نگویید شهید ؛ ما منتظریم حاج احمد متوسلیان انشاءالله بیاید. «صلوات و سلام خداوند بر رزمنده بااخلاص بینشان حاج احمد متوسلیان»
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
ایثار و فداکاری ,
ولایت مداری ,
مظلومیت و صبر ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
سرداران ,
تداوم ایثار ,
مدافعان حرم ,
نگارستان خون ,
:: برچسبها:
سرداران ,
یاد یاران ,
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
حاج احمد متوسلیان ,
:: بازدید از این مطلب : 160
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 15
|
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1396/10/28
|
:: موضوعات مرتبط:
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
پیام شهید ,
سخنان شهدا ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
شهدای روحانی ,
نگارستان خون ,
تصاویر شهدا ,
عکس نوشته ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
سیره شهدا ,
شهدای روحانی ,
:: بازدید از این مطلب : 166
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 15
|
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1396/10/28
|
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
بصیرت و سیاست ,
ولایت مداری ,
شجاعت و مقاومت ,
رهنمودهای جهادی ,
مقالات و گفته ها ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
تاریخ دفاع مقدس ,
مقالات و تحلیلها ,
پیام شهید ,
:: برچسبها:
زندگی نامه شهدا ,
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
مناسبت ها ,
خاطرات شهدا ,
درس های جبهه ,
سراداران ,
:: بازدید از این مطلب : 176
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 15
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1396/10/08
|
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
محبت و اخوت ,
عشق و عرفان ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
سرداران ,
شهدای روحانی ,
تداوم ایثار ,
در مسیر شهدا ,
نگارستان خون ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 186
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 20
|
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1396/09/09
|
:: موضوعات مرتبط:
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
تداوم ایثار ,
خانواده ایثارگران ,
مدافعان حرم ,
نگارستان خون ,
عکس های متفرقه ,
شهدای مدافع حرم ,
:: برچسبها:
خانواده شهدا ,
شهدای مدافع حرم ,
:: بازدید از این مطلب : 184
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 25
|
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1396/03/03
|
سوم خرداد؛ روزی به وسعت همه تاریخ ایران
فتح خرمشهر نه يك واقعه نظامی، بلکه يك مفهوم انساني است؛ تاریخ ايران مملو از حوادث تلخ و شيرين و فراز و نشيبهاي مختلف است. از 22 بهمن سال 57 به اين سو حركت تاريخ در ايران ديگر گونه میشود. اگر تا پيش از اين زمان ، تاریخ معاصر ما با شكست و سقوط و عقبنشيني و از دست رفتن بخشهاي مختلف كشور و تسليم شدن در برابر قدرتهاي بيگانه آغشته شده بود، با پيروزي انقلاب اسلامي جريان تاريخ در ايران مسير متفاوتي را در پيش گرفت. از اين به بعد بود كه پيروزي، سربلندي، مقاومت و تاراندن مهاجمان و سرسختي براي حفظ حتي يك ميليمتر از خاك كشور، تبديل به رسم ايرانيان شد. براي نخستينبار درتاريخ معاصر، ايران وارد يك جنگ نابرابر و همهجانبه شد و اجازه نداد وجبي از خاك سرزمينمان اشغال شود. فتح خرمشهر، پاياني بود بر صدها سال به يغما رفتن خاك اين سرزمین كه به واسطه حماقت و خيانت پادشاهان بر تاريخ ما تحميل شد. حتي رژيم استبدادي- استعماري پهلوي نيز بخشهایی از کشورمان را به بیگانگان بخشید؛ از جمله بحرين. اين بار ملتي كه با دم مسيحايي امام خميني(ره) زنده شده بود، با تكيه بر توانمنديها و ايمان خود، تاريخ را تغيير داد و به اين ترتيب، سوم خرداد، روزي شد به وسعت همه تاريخ و خرمشهر، شهري شد به بزرگي يك ملت. به همین دلیل بود که فرمانده بزرگ این آزادسازی در سخنی تاریخی و تاریخساز فرمود: «فتح خرمشهر فتح خاك نيست، بلكه فتح ارزشهای اسلامی است.»
:: موضوعات مرتبط:
رهنمودهای جهادی ,
مقالات و گفته ها ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
تاریخ دفاع مقدس ,
مناطق حماسه ساز ,
مقالات و تحلیلها ,
تداوم ایثار ,
در مسیر شهدا ,
نگارستان خون ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
مناطق عملیاتی ,
تاریخ دفاع مقدس ,
:: بازدید از این مطلب : 127
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 42
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1396/02/08
|
در آرزوی شهادت
لحظه وصل عبد به معبود، عاشق به معشوق و نیستی به بینهایت، آنچنان زیبا و دلانگیز است که افلاکیان عاشق هشت سال دفاع مقدس، همواره بهدنبال چشیدن لذت چنین وصلی بودند. آنان بیهیچ ترس و واهمهای به زیر آتش گلولههای دشمن رفته و عاشقانه وجود خویش را در دفاع از حیثیّت و شرف کشور و اسلام عزیز فدا میکردند. شهید شیرودی یکی از رزمندگان دلیر و وارستهای بود، که همواره در جبهه، عاشقانه میجنگید و حماسه خلق میکرد. او تمام مأموریتهایش را به امید شهادت شروع میکرد، آن چنان که خود میگوید: «در هنگام رفتن به مأموریت حالت یک عاشق را دارم که به طرف معشوق میرود و در هنگام بازگشت، با وجود موفقیت غمگینم، چون احساس میکنم هنوز آنطور که باید، خالص نشدهام تا مورد قبول دعوت خدا قرار گیرم.» بهترین خاطره
شهید شیرودی دو هفته قبل از شهادت، بهترین خاطره خود را چنین تعریف میکند: «اوایل جنگ بود، عراق در یکی از جبههها با ۳ لشکر کامل حمله کرد. ما با کمترین وسایل و نفرات، این ۳ لشکر را همراه با ۸۰% وسایلشان از بین بردیم تا آنجا که باقیمانده اندک نفراتشان نیز مجبور به فرار شدند و این بهترین خاطره من است که در ۲۴ ساعت مقاومت مردانه، عراق را از آن فکری که سه روزه میخواست به تهران برسد آنچنان پشیمان کردیم که دیگر راهی برایش باقی نمانده بود.»
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
ولایت مداری ,
عشق و عرفان ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
تاریخ دفاع مقدس ,
وقایع و حوادث ,
پیام شهید ,
وصیت شهدا ,
سخنان شهدا ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
خاطرات شهدا ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 183
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 51
|
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1396/01/27
|
فاطمه (دختر شهید عماد مغنیه) می گوید: مادر من یک زن فوق العاده است، خبر شهادت بابا که رسید رفت و دو رکعت نماز خواند ... همه ی ما را مادر آرام کرد، بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند، وقتی دید در مواجه با پیکر بابا بی تاب شده ایم، خطاب به جنازه بابا گفت؛ الحمدالله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند... همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد که آرام شدیم. بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشییع برگزار می شد، یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند ... خبر شهادت جهاد را هم که شنید همین طور ... دلم سوخت وقتی برادرم جهاد را دیدم ... مثل بابا شده بود ... خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود، جای کبودی و خون مردگی ها ... تصاویر شهادت بابا و جهاد با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمی توانم تحمل کنم ... باز مادر غیر مستقیم من و مصطفی را آرام کرد. وقتی صورت جهاد را بوسید گفت: ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده؛ البته هنوز به ارباً اربا نرسیده ... باز خجالت آراممان کرد ...
:: موضوعات مرتبط:
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
سرداران ,
نام آوران ,
بانوان ایثارگر ,
تداوم ایثار ,
خانواده ایثارگران ,
شهدای جهان اسلام ,
در مسیر شهدا ,
جوانان نسل سوم ,
نگارستان خون ,
:: برچسبها:
خانواده شهدا ,
شهدای جهان اسلام ,
سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 166
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 56
|
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1396/01/21
|
آن شب علی پیراهن عربی ای را كه مادر از مكه برایش آورده بود، تن كرد و نمازش را با همان خواند . مادر وقتی او را در جامه ی سپید دید، لحظه ای خیال كرد او در زمین نیست. او را در صف سپید پوشانی دید كه لبیک گویان به آسمان می رفتند. قلبش ریخت. به خودش دلداری داد و فكر كرد از تأثیرات مراسم حج است. با این حال نتوانست تاب آورد و گفت: «علی جان، لباست را عوض كن سرما می خوری» ...
دهسال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی زمانی که ستوان علی صیاد شیرازی افسر گمنامی در لشکر تبریز بود، تیمسار یوسفی فرمانده لشکر در میان جمعی از نظامیان گفته بود: «نام این جوان را به خاطر بسپارید. من در ناصیه او آنقدر لیاقت میبینم که اگر بخت یارش باشد و از شر حاسدان در امان بماند، روزی فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران شود!» ... پیشبینی سرلشکر پیر سیزده سال بعد هنگامی تحقق یافت که ایران یکی از حساسترین لحظات تاریخی خود را میگذراند ...
در تاریخ 21 فروردین ماه 1378 صیاد شیرازی، صیاد دلها شد و از شهادت روزی اش شد. این شهادت به تعبیر رهبر انقلاب مرگ تاجرانه است و معیاری است برای نمایش کوردلی بیش از پیش منافقان. متن زیر شرح ماوقعی است از شهادت صیاد شیرازی که به نقل از کتاب «در کمین گل سرخ» در ادامه میآید:
روز هیجده فروردین، مادر از حج برگشت، در فرودگاه مشهد وقتی او علی را در میان فرزندان و استقبال كنندگانش ندید ، دلش به تلاطم افتاد و به جای همه ی پاسخ ها تنها پرسید : پس علی كجاست ؟ علی ؟
با قسم به هر چه كه پیش او عزیز بود ، فهماندند كه علی صحیح و سالم است اگر كه الان در آن جا نیست فقط به خاطر جلسهای است كه در تهران با فرماندهان عملیات ثامنالائمه دارد . اما دل مادر آرام و قرار نداشت . نگران علی بود . آیا دل مادر از چیزی خبر داشت ؟
ساعتی بعد كار مادر به بیمارستان كشید. اطرافیان این را به حساب ضعف جسمانی او گذاشتند. مسبوق به سابقه بود . به همین خاطر اگر اصرار علی نبود حتی به حج هم نمی توانست برود .
نیمه های شب بود كه چشم های مادر باز شد. علی بالای سرش بود. فقط شنید : «عزیز جان!» باز از هوش رفت . اما صبح كه به هوش آمد ، كسی متوجه اش نشد. احساس كرد حالش بهتر شده است. علی كمی آن طرف تر با دكتر ها دور میز نشسته بودند و صبحانه می خوردند. دلش می خواست لحظاتی سیر پسرش را نگاه كند...
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
ولایت مداری ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
تاریخ دفاع مقدس ,
وقایع و حوادث ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
سرداران ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
شهید صیاد شیرازی ,
زندگی نامه شهدا ,
سرداران ,
سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 51
|
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1395/06/16
|
قناعت به جوراب پاره
شهید علیرضا ناهیدی، فرماندة تیپ ذوالفقار، در طول 29 ماهی که در جبهه بود، یک ریال هم حقوق نگرفت. همواره کفشهای کتانی به پا داشت. روزهای آخر بود که یک جفت پوتین از بیت المال گرفت. قرار بود برای جلسه ای قبل از عملیات به قرارگاه برویم. همة فرماندهان در آنجا بودند. ناگهان متوجه شدم جوراب او خیلی مناسب نیست. گفتم: برادر! من یک جفت جوراب به شما می دهم، با این وضع خیلی نامناسب است که در جلسه شرکت کنید.
به من نگاه تندی کرد و گفت: همین جوراب خوب است. آنها با اطلاعات و آگاهیهای من کار دارند، نه با جورابم. اگر با جورابم جلسه دارند، امر دیگری است.[1]
برادر کوچک شما، عباس
روزی هنگام مرخصی به زادگاهم رفتم. پس از مراجعت به پایگاه، خانواده ام را مقابل منزل پیاده کرده، برای انجام کاری، خواستم بیرون از پایگاه بروم؛ ولی ماشین روشن نشد، مجبور شدم آن را تا مسافت زیادی هُل بدهم و تا مقابل مسجد پایگاه بکشانم. شخصی از مسجد بیرون آمد و به من سلام کرد. وقتی فهمید ماشین روشن نمی شود، گفت: در ماشین طناب داری؟
پرسیدم: طناب برای چه می خواهی؟ گفت: می خواهم ماشین را بکسل کنم. گفتم: شما که ماشین نداری... گفت: عیبی ندارد، اگر طناب داری، به من بده.
بعد از آنکه طناب را گرفت، یک سرش را به ماشین و سر دیگرش را به کمر خود بست و ماشین را کشید. من از این جریان ناراحت شدم و خیلی اصرار کردم که آن کار را نکند؛ ولی نتوانستم مانع او بشوم. به هر ترتیب تا مسافتی ماشین را کشاند. ناگهان متوجه شدم چند خودروی سواری و نظامی کنار ما ایستاده اند و همگی به آن شخص می گویند: «جناب سرهنگ! سلام، کمک نمی خواهید»؟
وقتی دیدم همه او را سرهنگ خطاب کردند، از خجالت عقب عقب رفته، داخل جوی آب افتادم.
ایشان مرا بیرون آورد و خنده کنان گفت: «چرا داخل جوی آب رفتی؟ می خواهی شنا کنی؟
من با ترس و خجالت گفتم: جناب سرهنگ! ببخشید، شما را نشناختم! گفت: به من نگو جناب سرهنگ، من هم آدمی مثل تو هستم.
وقتی از ایشان اسمش را پرسیدم، گفت: برادر کوچک شما، عباس بابایی هستم.
تا گفت عباس بابایی، فهمیدم فرماندة پایگاه است. تمام بدنم بخاطر خجالت و شرمندگیِ توأم با ترس، از عرق خیس شد....[2]
گریز دو سردار از سرداری سپاه
بعد از فرار بنی صدر، قرار شد فرد دیگری از درون سپاه فرماندة این ارگان شود. به نظر من نخستین گزینه برای این مهم، سردار محمد بروجردی بود. او در آن موقع در کردستان بود. با او تماس گرفته، درخواست کردم به تهران بیاید؛ قبول نکرد. به ناچار به سرعت به کردستان رفتم. چند ساعت تا حدود 2:30 بعد از نیمه شب با او در این باره صحبت کردم که اصلاً زیر بار نرفت. قرار شد بخوابیم و صبح من به تهران بازگردم. تازه خوابیده بودم که با صدای هق هق گریة محمد بیدار شدم؛ اما تظاهر به بیداری نکردم. دیدم می گوید: «خدایا! چگونه شکرت را بگزارم که همین قدر هم حبّ دنیا رادر دل من قرار ندادی.»
هر چند که پیشنهاد فرماندهی سپاه، برای دنیا نبود؛ اما محمد طالب آن هم نبود. سپس من بلند شدم و نشستم. گفتم: یعنی تا اینجا؟
گفت: حاج محسن! اینجا بیش تر می توانم خدمت کنم و احساس می کنم از اینجا به خدا نزدیک تر هستم تا فرماندهی سپاه.
گزینة بعدی سردار کلاه دوز بود. در تهران با مسئولان در باغ شیان گرد آمده، دربارة او به رایزنی پرداختیم تا فرماندهیِ کلاه دوز رأی آورد. می خواستیم فردای آن شب خدمت حاج احمد آقا (خمینی) برویم تا نظر شورای فرماندهی سپاه رادر مورد آقای کلاه دوز اعلام کنیم. صبح زود در هوای گرگ و میش زنگ محلی را که در آن بودیم، زدند. وقتی در را باز کردم، دیدم کلاه دوز است. عبایی به دوش انداخته بود و قرآنی هم زیر عبا در دست داشت. گفت: فلانی! تو را به این قرآن مرا فرمانده نکن!
گفتم: پس چرا دیشب حرف نزدی؟! گفت: شما نگذاشتید من حرف بزنم.[3]
هدیة بزرگ خدا
عراق در عملیات «بیت المقدس» به پاتک سنگینی دست زد. بسیاری از نیروهای تیپ «محمد رسول الله9» و تیپ «نجف اشرف» زخمی و شهید شدند.
فشار دشمن لحظه به لحظه افزوده می شد. از احمد کاظمی[4] خواستم برای حفظ نفر بری که در آن بود از لودر بخواهد اطراف خودرو، خاکریز بزند.
در این بین که اوضاع خیلی بحرانی شده بود، نفر بر دیگری به حاج احمد نزدیک شد، به او گفت: من از نیروهای ارتش هستم. با موشک «تاد» به کمک شما آمده ام! با شنیدن این پیام، گویی از جانب خدای رحمان به من هدیة بزرگی رسید.
احمد از آن ارتشی خواست جلوی نفربر فرماندهی رفته، به سمت تانکهای دشمن شلیک کند.
موشکهای تاد یکی پس از دیگری به تانکهای دشمن اصابت کرد و از هفت گلولة آن، شش تانک به آتش کشیده شد. بی درنگ مسیر حرکت تانکهای دیگر تغییر پیدا کرد. با این هدیة بزرگ الهی، خطِ در حال سقوط حفظ شد.[5]
[1]. راوی: همرزم شهید، ر.ک: همپای ذوالفقار، ص50.
[2]. راوی: حمید احمدی، ر.ک: سروهای سرخ، ص206 204.
[3]. راوی: محسن رفیق دوست، ر.ک: فرهنگ پایداری، ش7، ص135 و 136.
[4]. سرلشکر احمد کاظمی در تاریخ 19/10/84 به شهادت نایل گردید. کاظمی در عرصه دفاع مقدس به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران خدمات بسیار زیادی نمود و رشادتهای فراوانی به خرج داد.
[5]. راوی: سردار اسدی، ر.ک: فاتحان خرمشهر (8)، ص 64 و 65 (مساح، بنیاد حفظ آثار، تهران، اول: 87).
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
ایثار و فداکاری ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
عشق و عرفان ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
تاریخ دفاع مقدس ,
وقایع و حوادث ,
مناطق حماسه ساز ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
سیره شهدا ,
یاد یاران ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
سرداران ,
:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 50
|
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1395/05/14
|
از ویژگیهای ابراهیم این بود که معمولاً کسی از کارهایش مطلع نمیشد. بجزکسانی که همراهش بودند و خودشان کارهایش را مشاهده میکردند. اما خود ابراهیم جز در مواقع ضرورت از کارهایش حرفی نمیزد
عباس هادی می گوید: از ویژگیهای ابراهیم این بود که معمولاً کسی از کارهایش مطلع نمیشد. بجزکسانی که همراهش بودند و خودشان کارهایش را مشاهده میکردند. اما خود ابراهیم جز در مواقع ضرورت از کارهایش حرفی نمیزد و همیشه این نکته را اشاره میکرد که: « اگر کار برای رضای خداست، گفتن نداره » و یا « مشکل کارهای ما اینه که برای رضای همه کار میکنیم، به جز خدا » حضرت علی (ع) نیز می فرماید: « هر کس قلبش را ( و اعمالش را از غیر خدا ) پاک ساخت مورد نظر خدا قرار خواهد گرفت. » غرر الحکم ص ۵۳۸ عرفای بزرگ نیز در سرتاسر جملاتشان به این نکته اشاره میکنند که اگر کاری برای خدا بود ارزشمند میشود. و انسان باید هر کاری حتی مسائل شخصی خودش را برای رضای خدا انجام دهد. یا اینکه میفرمودند: « هر نَفَسی که انسان در دنیا برای غیر خدا کشیده باشد در آخرت به ضررش تمام میشود. » در دوران مجروحیت ابراهیم به یکی از زورخانههای تهران رفتیم و در گوشهای نشستیم. با وارد شدن هر پیشکسوت صدای زنگ مرشد به صدا در میآمد و کار ورزش چند لحظهای قطع میشد. تازه وارد هم دستی از دور برای ورزشکاران نشان میداد و با لبخندی بر لب درگوشهای مینشست، ما هم به کارهای ورزشکارها و مردم نگاه میکردیم. ابراهیم در حالی که با دقت به حرکات مردم نگاه میکرد برگشت و آرام گفت: ” این مردم که اینطوری از صدای زنگ خوشحال میشن رو ببین». بعد ادامه داد:” بعضی از این آدمها عاشق زنگ زورخونهاند. اینها اگر اینقدر که عاشق این زنگ بودند عاشق خدا میشدند دیگر روی زمین نبودند. تو آسمونها راه میرفتند» بعد گفت: دنیا هم همینه، تا آدم عاشق دنیاست و به این دنیا چسبیده حال و روزش همینه، اما اگه سرش رو به سمت آسمون بیاره و کارهاش رو برای رضای خدا انجام بده. مطمئن باش زندگیش عوض میشه و تازه معنی زندگی کردن رو میفهمه
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
عشق و عرفان ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
تاریخ دفاع مقدس ,
وقایع و حوادث ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
نام آوران ,
شهدای گمنام ,
تداوم ایثار ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
سیره شهدا ,
نام آوران ,
شهید ابراهیم هادی ,
:: بازدید از این مطلب : 160
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 50
|
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1395/02/08
|
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
سرداران ,
نام آوران ,
بانوان ایثارگر ,
شهدای روحانی ,
نگارستان خون ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
سرداران ,
:: بازدید از این مطلب : 100
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
نویسنده : باز مانده
شنبه 1394/11/10
|
وقتی امام ره فرمود خط، باید حفظ شود حاج ابراهیم هیچ چیز جز فرمان حضرت امام ره جلوی چشمش نمی آمد، بعد از یه مدت با ظاهری خسته و سر و صورت خاکی اومد، گفتم ابراهیم ترو خدا چیزی بخور،
گفت: من تو این دنیا سهمی ندارم...... هنوز فرمان امام رو زمینه.......
آیا ما برای فرمان امام حاضر کاری کردیم ؟!
دلیل غربتشان اهل خاک بودن ماست
نه بی مزار شدن ها ، نه بی پلاکی ها
به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند
زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
بصیرت و سیاست ,
ولایت مداری ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
پیام شهید ,
سخنان شهدا ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
سرداران ,
تداوم ایثار ,
در مسیر شهدا ,
نگارستان خون ,
:: برچسبها:
فرهنگ جبهه ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
شهید همت ,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1394/11/09
|
▂ ▃ ▄ ▅ ▆ ▇ █ ♦ داستان تحول شهید احمد علی نیری ♦ █ ▇ ▆ ▅ ▄ ▃ ▂
از زبان خود شهید:
یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید. از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم … می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و رب الملائکه والروح… از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…”
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
عشق و عرفان ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
نام آوران ,
تداوم ایثار ,
در مسیر شهدا ,
نگارستان خون ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1394/11/09
|
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
ایثار و فداکاری ,
مظلومیت و صبر ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
فرهنگ و ادب ,
شعر و دلنوشته ,
جملات حماسی ,
تاریخ دفاع مقدس ,
وقایع و حوادث ,
مناطق حماسه ساز ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
:: برچسبها:
خارات شهدا ,
یاد یاران ,
دلنوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 106
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1392/05/29
|
آيا تاكنون پاي صحبتهاي يك شهيد نشستهايد كه روايتي شنيدني از لحظات حماسهآفريني رزمندگان را برايتان تعريف كند؟ حالا اگر اين شهيد خود روايتگر لحظات ناب شهادت شهداي ديگر باشد چه؟
آن وقت اگر شما به جاي نويسنده اين متن باشيد بايد حساب كنيد در يك خط چند بار واژه مقدس شهيد را تكرار كنيد: «شهيدي كه روايتگر لحظات شهادت شهداي ديگر است» يعني همان تيتري كه ما براي اين مطلب برگزيدهايم و شما را دعوت ميكنيم تا شنونده صحبتهاي شهيد رضا پورخسرواني، شنواي لحظات ناب شهادت شهيدان مصطفي اسداللهي زوج، مهدي نظيري و محسن رجبي باشيد. آنچه ميخوانيد تنها بخشي از خاطرات و زندگينامه 500 شهيد مخابراتي (بيسيمچي) ميباشد كه به همت مسئولان يادواره شهداي فاوا سپاه استان فارس تقديم حضورتان ميگردد.شهيد رضا پورخسرواني در سال 1344 در شيراز به دنيا آمد. او در عمليات قدس3 شاهدي بود بر شهادت سه تن از همرزمانش كه در خلال هفت ماه باقيمانده عمر شريف خود اين روايت را با زباني شيوا بازگو كرد و عاقبت خود نيز در بهمن 1364 در فاو و طي عمليات والفجر8 به شهادت رسيد. تا باز شاهدي ديگر روايتگر شهادت او باشد. مطالب ذيل گزيدهاي از خاطرات شهيد پورخسرواني است.
ادامــــه مطــــــلب را ببینید
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
شجاعت و مقاومت ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
سخنان دیگران ,
سخنان شهدا ,
سیره شهدا ,
نام آوران ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
درس های جبهه ,
فرهنگ جبهه ,
یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 162
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
|
|