|
السلام علیک یا صاحب الزمان |
|
اولین ساعات زیارتگاه شلمچه
السلام علیکم یا انصار ابی عبد الله الحسین و رحمة الله و برکاته
عاشقان عاشق بلایند. دُرَّ حیات در احتجاب صدف عشق است و آن
را جز در اقیانوس بلا نمی توان یافت؛ در ژرفای اقیانوس بلا . عاشقان غواصان این
بحرند و اگر مجنون نباشد چگونه به دریا زنند ؟
|
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1398/11/16
|
بانو فاطمه اسماعیل نظری:مرا در برابر شوهرم شکنجه دادند!
□ چند سال داشتید که برای نخستین بار توسط ساواک دستگیر شدید و به چه دلیلی؟
بسم الله الرحمن الرحیم.
حدود 20، 21 سال داشتم که در مهر ماه سال 1354، دستگیر شدم. در شانزده سالگی با آقای اکبر عزیزی همدانی ازدواج کردم. ایشان در کارخانه فیلکو کار میکرد و انسان بسیار متفکر و اهل مطالعهای بود. از طریق یکی از همکارانش با گروه حزبالله آشنا شد و بعد از ازدواج، سازمان یک نفر را فرستاد که با من عربی و قرآن کار کند! در خانه ماشین تایپ هم داشتیم و مطالب سازمان را تایپ میکردم.
□ بیشتر روی چه مباحثی کار میکردید؟
مطالعات ما بیشتر در باره مسائل عقیدتی بود و غالباً به جلسات سخنرانی دکتر شریعتی، شهید مطهری، شهید بهشتی و شهید هاشمینژاد میرفتیم. در سال 1352 ارتباطمان با سازمان قطع شد، ولی در سال بعد از طریق پسرخالهام مهدی بخارایی- برادر شهید محمد بخارایی که حسنعلی منصور را ترور کرد- به سازمان وصل شدیم. در همان سال یکی از افراد سازمان، زیر شکنجه تاب نیاورد و همه ما را لو داد! یادم هست ساعت از نیمه شب گذشته بود که ریختند و ما را دستگیر کردند. مرا به زندان انفرادی انداختند و شوهرم را بردند که شکنجه کنند. هوا خیلی سرد بود و من هم از سرما و هم از شدت اضطراب میلرزیدم. در سلول هم فقط یک زیلوی خونآلود و چرک انداخته بودند و ناچار شدم همان را دور خودم بپیچم که کمی گرم شوم! تا صبح صدای فریاد کسانی را که شکنجه میکردند، میشنیدم و میلرزیدم! موقع سحر صدای اذان به گوشم خورد و احساس کردم آرام گرفته و گرم شدهام. هنوز هم وقتی آن اذان را میشنوم، همان احساس دلگرمی به سراغم میآید.
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
بصیرت و سیاست ,
ولایت مداری ,
مظلومیت و صبر ,
شجاعت و مقاومت ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
وقایع و حوادث ,
نام آوران ,
بانوان ایثارگر ,
جانبازان و آزادگان ,
نگارستان خون ,
عکس های متفرقه ,
:: برچسبها:
خاطرات انقلاب ,
یاد یاران ,
زنان ایثارگر ,
آزادگان ,
:: بازدید از این مطلب : 90
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1396/10/28
|
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
بصیرت و سیاست ,
ولایت مداری ,
شجاعت و مقاومت ,
رهنمودهای جهادی ,
مقالات و گفته ها ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
تاریخ دفاع مقدس ,
مقالات و تحلیلها ,
پیام شهید ,
:: برچسبها:
زندگی نامه شهدا ,
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
مناسبت ها ,
خاطرات شهدا ,
درس های جبهه ,
سراداران ,
:: بازدید از این مطلب : 176
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 15
|
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1396/10/14
|
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
بصیرت و سیاست ,
شجاعت و مقاومت ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
بانوان ایثارگر ,
شهدای روحانی ,
تداوم ایثار ,
خانواده ایثارگران ,
مدافعان حرم ,
نگارستان خون ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
سیره شهدا ,
خانواده شهدا ,
شهدای مدافع حرم ,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 15
|
نویسنده : باز مانده
شنبه 1396/05/07
|
خلبان شهید عباس دوران، مردی که بغداد را لرزاند عباس دوران ۲۰ مهر ماه سال ۱۳۲۹ در شهرستان شیراز دیده به جهان گشود. وی دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را در شیراز گذراند و پس از گذراندن دوران ابتدایی پای به دبیرستان نهاد. عباس دوران در سال ۱۳۴۸ موفق به اخذ مدرک دیپلم طبیعی از دبیرستان سلطانی شیراز شد. وی در همین سال به استخدام فرماندهی مرکز آموزش هوایی درآمد. در سال ۱۳۴۹ به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوران مقدماتی پرواز در ایران، در سال ۱۳۵۱ برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا رفت. عباس دوران ابتدا در پایگاه «لکلند» دوره تکمیلی زبان انگلیسی را طی کرد و سپس در پایگاه «کلمبوس» در ایالت می سی سی پی موفق به آموختن فن خلبانی و پرواز با هواپیماهای بونانزا، تی۴۱ - تی ۳۷ گردید. با شروع جنگ تحمیلی سر از پا نشناخته به دفاع از کیان جمهوری اسلامی ایران پرداخت و با ۱۰۳ سورتی پرواز جنگی در طول عمر کوتاه اما پر بارش، یکی از قهرمانان دفاع مقدس شناخته شد. خلبان عباس دوران همواره به دوستان و همکارانش تاکید میکرد که هرگز تن به ذلت نخواهد داد و اگر در حین پرواز مورد اصابت موشک دشمن قرار گیرد، هواپیمای سانحه دیده را بر سر دشمن زبون خواهد کوبید. وی همان طور که گفته بود بر این پیمان خویش صادقانه ایستاد و جان فدا کرد. شهید عباس دوران در هفتم آذر ۱۳۵۹ در عملیات «مروارید» حماسهای بزرگ آفرید و به کمک خلبان شهید حسین خلعتبری پنج فروند ناوچه عراقی را در حوالی اسکله الامیه و البکر منهدم ساخت و بقایای آن را به قعر آبهاب نیلگون خلیج فارس فرستاد. وی سرانجام در سحر گاه روز ۳۰ تیر ماه سال ۱۳۶۱ که لیدری دسته پرواز را به عهده داشت، به قصد ضربه زدن به شبکه دفاعی و امنیتی نفوذ ناپذیر مورد ادعای صدام، با پنج نفر از زبدهترین خلبان نیروی هوایی در حالی که هنوز ستیغ آفتاب ندمیده بود، با ارادهای پولادین به پالایشگاه الدوره یورش بردند و چندین تن بمب هواپیماهای خود بر قلب دشمن حاکمان جنگ افروز عراق ریختند و پس از نمایش قدرت و شکستن دیوار صوتی در آسمان بغداد، هنگام بازگشت، هواپیمای لیدر مورد اصابت موشک دشمن واقع شد و شهید دوران اگر چه اجازه ترک هواپیما را به همرزم خلبانش؛ ستوانیکم منصور کاظمیان در عقب کابین داد، اما خود به رغم اینکه میتوانست با استفاده از چتر نجات سالم فرود آید، صاعقهوار خود و هواپیمایش را بر متجاوزان کوبید و بدین ترتیب مانع از برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها به ریاست صدام در بغداد شد. پس از سالها انتظار در تیرماه ۱۳۸۱ بقایای پیکر شهید دوران توسط کمیته جستجوی مفقودین به میهن منتقل شد و در پنجم مرداد ۱۳۸۱ طی مراسمی رسمی با حضور مسئولان کشوری و لشکری، خانواده شهید و بستگان در میدان صبحگاه ستاد نیروی هوایی، بر دوش همرزمان خلبانش تشییع شد. پیکر مطهر آن شهید تیز پرواز سپس برای خاک سپاری با یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ به زادگاهش شیراز منتقل شد. شهید خلبان عباس دوران به هنگام شهادت ۳۲ سال داشت و امیررضا تنها یادگار اوست.
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
تاریخ دفاع مقدس ,
کارنامه عملیات ها ,
مناطق حماسه ساز ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
سرداران ,
نگارستان خون ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
فرهنگ جبهه ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
شهید عباس دوران ,
:: بازدید از این مطلب : 150
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 30
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1395/11/01
|
خوشا آن روز را که سنگری بود
شبی ، میدان مینی ، معبری بود
که شوری بود ، سودا و سری بود
خوشا روزی که دل را دلبری بود
خوشا آن روزها در خط اروند
که قدری بی نشان بودیم آن روز
و با صاحب زمان(عج) بودیم آن روز
و کاش آن روزگاران گم نمی شد
هوای خوب باران گم نمی شد ...
صفای جبهه ها می ماند ای کاش
من بال و پر شهید را می بوسم
پا تا به سر شهید را می بوسم
دستم نرسد اگر به دامان شهید
دست پدر شهید را می بوسم
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
فرهنگ و ادب ,
شعر و دلنوشته ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
تداوم ایثار ,
خانواده ایثارگران ,
نگارستان خون ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
فرهنگ جبهه ,
سیره شهدا ,
درس های جبهه ,
یاد یاران ,
خانواده شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 167
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 62
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/09/07
|
«قافله ی عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: "کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ اَرضٍ کربلا ..." این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد. ....... و تو ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه ی بشریت، پای به سیاره ی زمین نهاده ای، نومید مشو، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه ی خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دل بستگی هایش هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکانِ ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله ی سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی ...»
شهید سید مرتضى آوینى
:: موضوعات مرتبط:
مظلومیت و صبر ,
شجاعت و مقاومت ,
شعر و دلنوشته ,
جملات حماسی ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
نام آوران ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
درس های جبهه ,
سیره شهدا ,
شهید آوینی ,
:: بازدید از این مطلب : 127
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 10
|
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/06/29
|
از کنار آشپزخانه رد می شدم. دیدم همه این طرف آن طرف می دوند ظرفها را می شویند. گونی های برنج را بالا و پایین می کنند. گفتم « چه خبره این جا ؟ » یکی کف آش پزخانه را می شست. گفت « برو. برو. الآن وقتش نیس. » گفتم «وقت چی نیس؟ » توی دژبانی، همه چیز برق می زد. از در و دیوار تا پوتین ها و لباس ها.شلوارها گتر کرده. لباس ها تمیز، مرتب. از صبح راه افتاده بود برای بازدید واحدها. همه این طرف آن طرف می دویدند.
ادامــــــه مطــــــلب را ببینید
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
محبت و اخوت ,
مظلومیت و صبر ,
شجاعت و مقاومت ,
خاطرات و داستان ها ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
خانواده ایثارگران ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
سرداران ,
خاطرات شهدا ,
شهید باکری ,
درس های جبهه ,
فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 207
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/06/28
|
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
ولایت مداری ,
محبت و اخوت ,
شجاعت و مقاومت ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
وقایع و حوادث ,
مناطق حماسه ساز ,
سخنان شهدا ,
سیره شهدا ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
نام آوران ,
سرداران ,
سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 179
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/06/14
|
آقای خامنه ای بگویید روضه حضرت قاسم نخوانند در یکی از روزهای سال 1362 ، زمانی آیت الله خامنه ای ، رییس جمهور وقت ، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری ، واقع در خیابان پاستور خارج می شد ، در مسیر حرکتش تا خودرو ، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد.صدا از طرف محافظ ها بود که چند تای شان دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی می گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد : «آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم» . رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده ؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو.ٰ» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود ، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد ، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: « حاج آقا شما وایسید ، من می رم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش ، آن ها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغی. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا ! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره . بچه ها می گن با عز و التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم ، حالا می گه می خوام باهاش حرف هم بزنم«. رییس جمهور گفت: « بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست». لحظاتی پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سرتیم محافظان ، خودش را به رییس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش ، خیس اشک بود . هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت: «سلام بابا جان! خوش آمدی» پسر با صدایی که از بغض و هیجان می لرزید ، به لهجه ی غلیظ آذری گفت: « سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» رییس جمهور دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دست گرفت و گفت :« سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان داد. رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سرتیم محافظان گفت :« اینم آقای خامنه ای! بگو دیگر حرفت را » ناگهان رییس جمهور با زبان آذری سلیسی گفت: « شما اسمت چیه پسرم؟» پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود ، با هیجان و به ترکی گفت:« آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»
آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست رو ی شانه او گذاشت و گفت:« افتخار دادی پسرم. صفا آوردی . چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچه ی کجای اردبیل هستی؟» مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: « انگوت کندی آقا جان! » رییس جمهور پرسید: « از چای گرمی؟» مرحمت انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد تندی گفت: « بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم» .آقای خامنه ای گفت: « خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.» مرحمت گفت: « آقا جان! من از ادربیل آمدم تا این جا که یک خواهشی از شما بکنم.» رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: « بگو پسرم. چه خواهشی؟» -آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند! -چرا پسرم؟ مرحمت به یک باره بغضش ترکید و سرش را پایی انداخت و کلماتی بریده بریده گفت: « آقا جان ! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم . هر چه التماسش میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم. اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خوانند؟ » حالا دیگر شانه های مرحمت آشکارا می لرزید. رییس جمهور دلش لرزید. دستش را دوباره روی شانه مرحمت گذاشت و گفت:« پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است» مرحمت هیچی نگفت. فقط گریه کرد و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می رسید. رییس جمهور مرحمت را جلو کشید و در آغوش گرفت و رو به سرتیم محافظانش کرد و گفت :« آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ... تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش.بعد هم یک ترتیبی هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگویید» آقای خامنه ای خم شد ، صورت خیس از اشک مرحمت را بوسید و گفت : « ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن. سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و... کمتر از سه روز بعد ، فرمانده سپاه اردبیل ، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. می توانست باز هم مرحمت را سر بدواند و لی مطمئن بود که می رود و این بار از خود امام خمینی حکم می آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا زاده رفت در لیست بسیجیان لشکر 31 عاشورا.
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
ولایت مداری ,
شجاعت و مقاومت ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
وقایع و حوادث ,
مقالات و تحلیلها ,
سیره شهدا ,
نام آوران ,
در مسیر شهدا ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
زندگی نامه شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
نام آوران ,
سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 127
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 6
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/06/07
|
شهیدی که قاسم سلیمانی را نجات داد
در عملیات کربلای ۵، «قاسم سلیمانی» فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله در محاصرهی دشمن گیر میکند. با بیسیم همراه با داد و فریاد به قرارگاه میگوید: «عراقیها ما رو محاصره کردن. تو چند متریمون هستن... بعید میدونم کسی از ما زنده بمونه... دیدار به قیامت!». سردار اسدی فرمانده لشکر المهدی در محور کناری لشکر ثارالله بی سیم را برمیدارد و میگوید: «قاسم! قاسم! جعفر!» جواب میدهد: «جعفر به گوشم!» میگوید: «اشلو رو برات میفرستم.» جواب میدهد:«هر کاری میکنی زودتر جعفر جان!»
مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر لشکر المهدی که معروف به اشلو بود به همراه نیروهایش خود را به پشت نهر جاسم در محدودهی پنج ضلعی میرساند. با نیروهای عراقی درگیر میشود و میتواند محاصرهی آنها را بشکند و دشمنان را به عقب براند و بچههای لشکر ثارالله از محاصرهی دشمن بیرون بیایند.
تنها فرماندهی که امام پیشانیاش را بوسید.
مرتضی جاویدی همچنین در عملیات والفجر ۲ رشادتهای بسیاری خلق کرد و به همراه نیروهایش در محاصرهی دشمن مقاومت جانانهای میکند تا به قول خودش احد تکرار نشود.
بعد از عملیات والفجر ۲ فرماندهان جنگ به محضر امام میروند. محسن رضایی و صیادشیرازی گزارشی از عملیات میدهند و به رشادت و قابلیت مرتضی جاویدی و نیروهایش اشاره میکنند. امام با شنیدن سخنان صیاد از جا برمیخیزد و تمام قد میایستد و شهید جاویدی را در بغل میگیرد. همهی نگاهها به امام بود و لبهای مبارکشان که بر پیشانی مرتضی مینشیند و مرتضی در حالی که اشک میریخته است شروع به بوسیدن دست و بازو و صورت امام میکند.
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
ادای احترام صیاد شیرازی به اشلو
صیادشیرازی در یکی از سفرهایش به شیراز، سراغ مزار مرتضی را میگیرد تا میرسد به شهر فسا و بعد روستای جلیان. همراهان صیاد میگویند از فاصلهی ۵۰ متری مزار، از ماشین پیاده میشود. لباسش را مرتب میکند و با احترام کامل نظامی با قدم آهسته به سمت مزار میرود و آنجا دست راست را به گوشهی کلاه نظامی میچسباند و فاتحه میخواند و هرچه بچههای سپاه فسا که از حضورش خبردار شده بودند از او میخواهند ناهار را آنجا بماند، میگوید من در ماموریتم و فقط به احترام مردی که امام به پیشانیاش بوسه زد، به اینجا آمدهام و باید بروم.
اشلو در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
در رابطه با زندگی این سردار شهید کتاب «تپه جاویدی و راز اشلو» به قلم «اکبر صحرایی» توسط انتشارات ملک اعظم منتشر شده است.
خاطرنشان میسازد روایتهای فوق از دو کتاب «تپه جاویدی و راز اشلو» و «هدایت سوم» خاطرات سردار محمدجعفر اسدی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس آمده است.
منبع : جام نیوز
:: موضوعات مرتبط:
شجاعت و مقاومت ,
خاطرات و داستان ها ,
وقایع و حوادث ,
مناطق حماسه ساز ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
نام آوران ,
تصاویر شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
فرهنگ جبهه ,
خاطرات شهدا ,
سیره شهدا ,
سرداران شهید ,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/06/07
|
ماموریت های خارق العاده عقابان تیز پرواز ایران در هشت سال دفاع مقدس دوران هشت ساله دفاع مقدس سرشار از افتخار وبالندگی برای ایرانیان و رهروان اسلام ناب محمدی در سراسر تاریخ است. درمیان حماسه های بی نظیر رزمندگان اسلام، انجام ماموریت های خارق العاده و حیرت آور توسط خلبانان تیزپرواز ارتش جمهوری اسلامی ایران همچون خورشید می تابند. خلبانان جسور و شجاع ایران در این جنگ حماسه هایی خلق كردند كه فقط در افسانه ها و داستان های تخیلی ملل دیگر باید سراغ آنها را گرفت. گزارش آمارگونه از عملكرد این انسان های اسوه و اسطوره های زنده ی تاریخ گویای بخشی از این حماسه بزرگ است. ـ در طول 8 سال دفاع مقدس 149 فروند انواع هواپیماهای دشمنان شكار پنجه های قوی عقابان نیروی هوایی ارتش شدند. ـ دوربردترین شکار هوایی جهان توسط تامکت ایرانی و به وسیله موشک فونیکس به خلبانی امیر اصلانی با هدف قرار دادن جنگنده میراژ دشمن از فاصله 150 کیلومتری. ـ بی نظیرترین شکار هوایی تاریخ جنگ های هوایی درجهان با سرنگونی 4 فروند میگ-23 دشمن در یک پرواز ، توسط یک هواپیمای جنگی ایران و به وسیله تنها یک موشک فونیکس اتفاق افتاد. این كار عظیم را خلبان هوشنگ فرح آور انجام داد .دشمن سرنگونی 3 فروند از هواپیماهایش را تایید کرد. ـ شکار 19 هواپیمای عراقی تنها در ماه اول جنگ. ـ شکار 3 فروند میگ-23 توسط یک تامکت در یک پرواز در ماه اول جنگ. ـ شکار 4 فروند MiG-23MLA در یک روز و توسط یک تامکت در عملیات سلطان توسط صدقی در 7 آبان 59. ـ شکار 3 میراژ اف1 عراقی در یک روز توسط یک تامکت در 12 آذر1360. ـ شکار 3 میراژ و یک میگ-23 عراقی در یک روز توسط یک تامکت به خلبانی شهرام رستمی در 30 مهر 1360. ـ شکار 2 فروند MiG-23MF در یک روز توسط یک تامکت و تنها به ضرب یک موشک فونیکس. ـ شکار 2 میگ-23 و یک میگ-21 در یک روز و توسط یک تامکت در 30 آبان 1361. ـ شکار 2 میگ و یک سوخو در یک روز و توسط یک تامکت به وسیلة موشک فونیکس. ـ شکار 2 میراژ اف 1 در یک روز و توسط یک تامکت به خلبانی جمشید افشار در 15 مهر 1365. ـ شکار 4 میراژ اف1 در یک روز و توسط یک تامکت به وسیلة 2 موشك فونیکس و AIM-7 و AIM-9 در 29 بهمن 1365. ـ شکار 3 میراژ اف1 در یک روز و توسط یک تامکت به خلبانی امیراصلانی در یکم اسفند 1365. ـ شکار 3 میراژ اف1 عراقی در یک روز و توسط یک تامکت به خلبانی قیاسی در 20 بهمن 1366 . مجله فرانسوی Fuerza-Aerea آمار دیگری در مورد شكارهای عقابان ایرانی نوشته است.
در این مجله کل آمار پرنده های سرنگون شده دشمنان توسط تامکتهای ایرانی برابر 197 فروند است که البته گمان می رود این تعداد شامل پیروزیهای هوایی ثبت نشده یا تایید نشده هم باشد: 27 فروند میگ-21. 58 فروند میگ-23. 12 فروند میگ-25. 3 فروند میگ-27. 11 فروند سوخو-20. 13 فروند سوخو-22. 1 فروند میراژ-5 (متعلق به نیروی هوایی مصر). 44 فروند میراژ اف-1. 2 فروند سوپر اتاندارد (متعلق به نیروی دریایی فرانسه و در اجاره نیروی هوایی عراق). 4 فروند توپولوف-22. 2 فروند بمب افکن اچ6 دی (نوع چینی بمب افکن توپولف-16). 3 فروند بالگرد. 1 موشک اگزوست و 2 موشک کرم ابریشم سی 601. 15 فروند پرنده که نوع آنها تاکنون معلوم نگشته اند.
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
مقالات و گفته ها ,
خاطرات و داستان ها ,
کارنامه عملیات ها ,
وقایع و حوادث ,
مقالات و تحلیلها ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
خاطرات ,
درس های جبهه ,
فرهنگ جبهه ,
یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 235
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/06/06
|
ماجرای كانال كمیل از یكی از مسئولین اطلاعات پرسیدم: "یعنی چی گردانها محاصره شدن آخه عراق كه جلو نیومده اونها هم كه توی كانال سوم و دوم هستن". اون فرمانده هم جواب داد: "كانال سومی كه ما تو شناسایی دیده بودیم با این كانال فرق داره، این كانال و چند كانال فرعی دیگه رو عراق ظرف همین دو سه روز درست كرده. این كانالها درست به موازات خط مرزی بود ولی كوچكتر و پر از موانع. "بعد ادامه داد: " گردانهای خطشكن برای اینكه زیر آتیش دشمن نباشن رفتن داخل كانال. با روشن شدن هوا تانكهای عراقی هم جلو اومدن و دو طرف كانال روبستن. عراق هم همین طور داره رو سر اونها آتیش میریزه". بعد كمی مكث كرد و ادامه داد: "میدونی عراق شانزده نوع مانع سر راه بچهها چیده بود . میدونی عمق موانع نزدیك چهار كیلومتر بوده، میدونی منافقین تمام اطلاعات این عملیات رو به عراقیها داده بودن. " خیلی حالم گرفته شد ، با بغض گفتم: "حالا باید چیكار كنیم" گفت: "اگه بچهها بتونن مقاومت كنن یه مرحله دیگه از عملیات رو انجام میدیم و اونها رو مییاریم عقب" در همین حین بیسیمچی مقر گفت: "از گردانهای محاصره شده خبر اومده"، همه ساكت شدند، بیسیمچی گفت: "میگه برادر یاری با برادر افشردی دست داد". این خبر كوتاه یعنی فرمانده گردان حنظله به شهادت رسید. عصر همان روز هم خبر رسید حاج حسینی و ثابتنیا، معاون و فرمانده گردان كمیل هم به شهادت رسیدند. توی قرارگاه بچهها همه ناراحت بودند و حال عجیبی در آنجا حاكم بود. *** ادامه مطلب را ببینید
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
ولایت مداری ,
مظلومیت و صبر ,
شجاعت و مقاومت ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
کارنامه عملیات ها ,
وقایع و حوادث ,
مناطق حماسه ساز ,
سیره شهدا ,
نام آوران ,
عطر تفحص ,
تصاویر شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
عملیات ها ,
فکه ,
مناطق عملیاتی ,
:: بازدید از این مطلب : 1412
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 2
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/05/10
|
اتل متل یه بابا که اسم اون احمده
نمره جانبازی هاش هفتاد و پنج درصده
با اینکه زخمی شده
برات خالی میبنده
میگه من که چیزیم نیست
درد میکشه میخنده
به افتخار همه عزیزان جانبازی که همه ما مدیونشان هستیم...
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
شعر و دلنوشته ,
جانبازان و آزادگان ,
خانواده ایثارگران ,
عکس های متفرقه ,
:: برچسبها:
شعر و دلنوشته ,
جانبازان ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 144
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1393/05/08
|
درمیدان رزم حق علیه باطل اتفاق می افتاد که رزمــندگان اســلام
گــاهی با صحــنههای به یاد مــاندنی مــواجه میشــدند که تمام
فداکاریها در آن صحنهها ماندگار میشد، یکی از همین صحنهها
روایت رزمندهای در کتاب سورههای ایثار است از شهیدی که دهان
خودرا پر از گِل کرد تا مبادا صدای نالهاش موجب لو رفتن معبر شود.
* دهانش را پر از گِل کرده بود تا معبر لو نرود
برای شروع عملیات «کربلای 4» به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم، وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم که شهید «سعید حمیدیاصیل» هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشهای از معبر افتاده است اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که دهان شهید پر از گِل شده بود.
بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای نالهاش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود.
شهیدان «سعید و علی حمیدیاصیل» برادرانی بودند که در عملیات «کربلای 4» آسمانی شدند.
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
خاطرات و داستان ها ,
وقایع و حوادث ,
مناطق حماسه ساز ,
سیره شهدا ,
نام آوران ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
سیره شهدا ,
یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1393/05/05
|
پنجم مرداد، سالروز عملیات مرصاد-آخرین عملیات جنگ تحمیلی آخرین عملیات جنگ تحمیلی، نبردی بزرگ در جبهه غرب میان ایران و سازمان موسوم به مجاهدین خلق بود که در روز سوم مردادماه 1367 آغاز و پس از سه روز پایان یافت. صدام که در تعدادی از عملیاتهای خود در خرداد و تیرماه 1367 به پیروزی دست یافته بود، سرمست از این موفقیتهایش تصمیم گرفت تا پیش از تشدید فشارها و اجبار برای پذیرش آتشبس،حمله جدیدی را به خاک ایران طرحریزی و اجرا کند که برای این کار، نیروهای منافقین موسوم به ارتش مجاهدین را به کار گرفت.
ادامه مطلب را ببینید
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
کارنامه عملیات ها ,
وقایع و حوادث ,
مناطق حماسه ساز ,
مقالات و تحلیلها ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
عملیات ها ,
عملیات مرصاد ,
:: بازدید از این مطلب : 179
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/04/13
|
حاج احمد در آخر صحبتهایش، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود،
گفت: خدایا! راضی نشو که حاج احمد زنده باشد
و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما، در دست دشمن باقی مانده.
خدایا! اگر بنابراین است که خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ حاج احمد را برسان!
دانشجوی مهندسی برق دانشگاه علم و صنعت باشی
و بروی زیر رگبار گلوله عجیب نیست؟
آدم باید خیلی کله شق باشد که همه چیز را ول کند
و بزند به بیابان، میان بسیجی های خاکی.
حاج احمد متوسلیان را می گویم.
فرمانده لشگر ۲۷ محمد رسول الله
حاج احمــــــــد...
دلـــــ دوکوهــه برایت تنگ است....
دلــــــ بسیجی ها، بی تو چرا دروغ! سخت می گذرد به ما!
این همه سخنران، هیچ کدامش تــــــــو نیستی....
این همه جبهـــــه، در هیچ کدامش تو نیستی....
این همه جنگ، جناب فـــــــــرمانده! نیستی، نیستی، نیستی!
بی تو ما «این عمار» شنیدیم باز هم از علی....
چقدر باید تلفـــــــــات دهیم تا برگردی پیشمان؟!
می شنوی… می بینی…
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
بصیرت و سیاست ,
شجاعت و مقاومت ,
شعر و دلنوشته ,
سخنان شهدا ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
در مسیر شهدا ,
جوانان نسل سوم ,
جنگ نرم ,
تصاویر شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
سرداران ,
شهید متوسلیان ,
یاد یاران ,
دلنوشته ,
فرهنگ جبهه ,
سخنان شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 138
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 8
|
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/03/31
|
خاطراتی از زندگی یک اسطوره امروز 31 خرداد سالگرد شهادت دکتر چمران است. بدین مناسبت تصمیم گرفتیم خاطراتی کوتاه از این شهید را نقل کنیم.
ادامه مطلب را ببینید
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
شهید چمران ,
سرداران ,
درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 187
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 11
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/03/30
|
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
ولایت مداری ,
شجاعت و مقاومت ,
خاطرات و داستان ها ,
وقایع و حوادث ,
سیره شهدا ,
در مسیر شهدا ,
جوانان نسل سوم ,
نگارستان خون ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
خاطرات شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 162
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/03/16
|
یک افسر ارشد گارد ریاستجمهوری عراق در بازجویی اخیر خود با اعتراف به شکنجه با سوزاندن، قطع اعضای بدن و کشتار هزار اسیر ایرانی گوشهای دیگر از جنایات صدام معدوم علیه ملت ایران را فاش کرد.
این جنایتکار بعثی می افزاید: برروی برخی از اسرای تیرباران شده آهک یامواد شیمیایی یا اسید می پاشیدیم تا اثری از آنها باقی نماند.
به گزارش فارس، «علی البغدادی»، محقق و کارشناس عراقی با اعلام این مطلب گفت: این افسر بعثی از جلادان ماشین جنایت جنگی صدام علیه مردم عراق و ایران است که در پرونده خود اوراق سیاه بسیار زیادی دارد. البغدادی افزود: فرد دستگیر شده سرهنگ «عبدالرشید الباطن» نام دارد و بازپرس ویژه گارد ریاست جمهوری عراق در جنگ علیه ملت ایران بوده است. وی گفت: این سرهنگ بعثی به خوبی به زبان فارسی و فرهنگ و تاریخ ایران مسلط است و پیش از آغاز جنگ تحمیلی علیه ایران توسط استخبارات (اطلاعات) ویژه عراق و صدام برای تحصیل زبان فارسی به تهران اعزام میشود.
البغدادی تصریح کرد: سرهنگ عبدالرشید در بهار ۱۹۷۵ میلادی (اوایل دهه پنجاه شمسی) در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شده است و با آغاز جنگ و تجاوز بعثیها به ایران مأموریت مییابد اسرای ایرانی خط مقدم جبههها را بازجویی و از آنان کسب اطلاعات کند.
این پژوهشگر عراقی تأکید کرد: این افسر بعثی عراقی که چند بار مستقیم به صدام معدوم گزارش داده است، به خاطر جنایات جنگی بیشمار خود به دریافت مدال و نشان از سردار نگون بخت قادسیه رسیده است.
البغدادی افزود: عبدالرشید در بازجوییهای خود اعتراف کرده است که به دستور فرماندهان ارشد ارتش و به ویژه گارد ریاست جمهوری که از صدام دستور مستقیم داشتند، بیش از هزار اسیر ایرانی را کشته است.
وی افزود: این جنایتکار جنگی در جریان بازجوییهای خود اعتراف میکند که اسرای ایرانی را پیش از به شهادت رساندن شکنجههای شدید میداده است؛ برای مثال وی درباره یک اسیر ایرانی که بر اثر اصابت مین پایش را از دست داده بود، میگوید زمانی که این اسیر را بازجویی میکردم به علت مقاومتش شروع به قطع انگشتان دستانش نمودم پس از قطع هر انگشت و به فاصله هر دو دقیقه پس از قطع محل قطع شده را با فندک میسوزاندم تا اینکه تمام انگشتانش را بریدم، اما مقاومت حیرتآور او که بسیار جوان هم بود، من را خشمگین ساخت و با اره پای او را نیز قطع کردم، اما این اسیر ایرانی هیچ اطلاعاتی نداد.
این جنایتکار جنگی که در پروندهاش کشتار و اعدامهای فجیع شیعیان و کردهای عراقی نیز دیده میشود، در ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۵ و در سال پنجم جنگ نیز در یک قتل عامل اسرای ایرانی ۲۲ رزمنده جمهوری اسلامی ایران را که همگی زیر ۲۰ سال سن داشتند، با شلیک تیر خلاص بر سرشان به شهادت میرساند، در حالی که این اسیران همگی دستهایشان بسته بوده و قربانی وحشیگیری این جنایتکار جنگی شدهاند.
البغدادی در ادامه افزود: جنایات عبدالرشید الباطن در سالهایی به دستور صدام روی میداده است که رژیم منفور بعث مورد حمایتهای آمریکا، شوروی و کشورهای مدافع حقوق بشر اروپایی قرار داشته است.
وی از قول این جنایتکار بعثی میگوید: سرهنگ عبدالرشید تأیید میکند که صدام در اعدام بیش از ۴۵۰ اسیر ایرانی مستقیم و به همراه گروهی از همراهان همیشگی خود در تیم حفاظتش دست داشته است.
این کارشناس به نقل از این جنایتکار بعثی میافزاید: بر روی برخی از اسرای تیر باران شده آهک یا مواد شیمیایی یا اسید میپاشیدم تا اثری از آنها باقی نماند. البغدادی به نقل از این بعثی جنایتکار تصریح میکند که وی در بازجوییهای خود اعتراف کرده است، تا آنجا که در جریان بوده، ماشین جنگی جنایات صدام معدوم شش هزار اسیر ایرانی را به شکل فجیعی به شهادت رسانده است.
منبع : وبلاگ شوق شهادت
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
مظلومیت و صبر ,
شجاعت و مقاومت ,
خاطرات و داستان ها ,
جانبازان و آزادگان ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
خاطرات ,
آزادگان ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 137
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/02/05
|
محمد ؛ آنقدر در والفجر آرپی جی زده بود که از هر دو گوشش ، همین طور خون شره می کرد.
اسماعیل ؛ غیرتش قبول نکرد که صبح به صبح کرکره مغازه خواربار فروشی اش را بالا بکشد و از پشت شیشه ، تشییع جنازه شهدای محلش را تماشا کند.
بهرام ؛ وقت خواستگاری شرط کرد که تا پایان جنگ – هر چند سال که طول بکشد – پای دین و میهنش خواهد ایستاد.جنازه اش را درست در روز پایان جنگ آوردند.
امین ؛ فقط توانست عکس دوقلوهای زیبایی که خدا به او داده بود را ببیند. دو روز قبل از آن که به مرخصی برود و کودکانش را در آغوش بکشد ، ترکش توپ ، گردنش را زد.
سید محسن ؛ در شب عملیات ، داوطلب شد تا از روی میدان مین رد شود و راه را باز کند.خودش تکه تکه شد.
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
شعر و دلنوشته ,
سیره شهدا ,
تصاویر شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
فرهنگ جبهه ,
سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 161
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/02/05
|
و دستـــ هـا قلـم شـدنـد
تـا مـن امـروز...
آسـوده دست بـه قلـم شـدم!
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
شعر و دلنوشته ,
جملات حماسی ,
سیره شهدا ,
عطر تفحص ,
شهدای گمنام ,
در مسیر شهدا ,
جوانان نسل سوم ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
در مسیر شهدا ,
درس های جبهه ,
شهدای تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 187
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/01/22
|
انـور ( نگهبــان عراقـــی ) گفت : یــکی از خلبــان های شما رو آوردن همیــن بیمارستــان ، بــدجوری مجروح شده بــود ! ایــن خلبــان شما قرار بــود پل ارتباطی العماره بــه تنــومه را بمبــــــاران کنــه. امــا حیــن بمبــاران چنــد خانـم رو میبینــه که بچـــــه هاشون هم باهاشونــه و در حال عبور از پــــــل هستـن ، پــل رو بمبــاران نمی کنــه و یــه چرخ میزنــه تا عابریــن پیــاده از روی پــل رد بشن ! تــو چرخ زدن ، پدافنــد هوایــی عراق هواپیــما رو می زنــه و خلبــان با چتــر می افتــه و اسیــر ما میشه ! انــور در حالی که اشـــــک از چشمانش سرازیــر می شد گفت : شمــــا تــو جنــــگ هم انسانیــت داشتیــد ! • منبع کتاب پایــی که جا مانــد •
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
مظلومیت و صبر ,
شجاعت و مقاومت ,
خاطرات و داستان ها ,
وقایع و حوادث ,
نام آوران ,
جانبازان و آزادگان ,
عکس های متفرقه ,
:: برچسبها:
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
خاطرات جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 146
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/01/22
|
به روایت شهید صیاد شیرازی:
شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون به کرمانشاه رساندم و صحنه پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم.چنان جو پریشانی و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند. از طرفی جاده کرمانشاه به بیستون از خوردوهایی که در انتظار جابه جایی بودند، مملو بود و ترافیک سنگینی ایجاد شده بود.بر این اساس با یک فروند هلی کوپتر از فرودگاه به سمت یکی از قرارگاههای تاکتیکی سپاه پاسداران مستقر در طاق بستان حرکت کردیم. نیمه شب چهارم تیر ماه بود و تا ساعت یک ونیم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست آوریم که چه کسی است که همین طور در حال پیشروی است. ساعت 5 به پایگاه رفتم. همه را آماده و مهیا برای توجیه دیدم. پس از توجیه خلبانان تاکید کردم وضعیت خیلی اضطراری است. چارهای نداریم هلیکوپترهای کبری باید آماده باشند. یک تیم آتش آماده شد ابتدا خودم با یک هلی کوپتر 214 برای شناسایی دقیق و هماهنگی به سمت مواضع حرکت کردم و به این ترتیب اولین عملیات را علیه نیروهای مهاجم و منافق آغاز کردیم. صبح روزپنج مرداد عملیات با رمز یا علی (ع) آغاز شد. در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود. جاده به زودی انباشته از ادوات سوخته شد. همزمان با عملیات هوانیروز علاوه بر گروههای مردمی، تعدادی از لشکرهای سپاه نیز که از جنوب به غرب آمده بودند، وارد عملیات شدند. راه از هر سو به روی بازماندگان کاروان بسته شده بود و آنان به سختی میتوانستند به عقب برگردند. بعضی از آنها به روستاها پناه بردند و بعضی هایشان با خوردن قرص سیانور به زندگی خود خاتمه داده بودند. عملیات که تمام شد در جاده کرمانشاه - اسلام آباد غرب هزاران کشته از آنان به جا مانده بود. اجساد پسران و دخترانی که با ملت خود بسیار ناجوانمردانه رفتارکرده بودند. کسانی که روز تنهایی میهن به یاری اردوی خصم شتافته بودند.حالا من از این عملیات نتیجه می گیرم که چقدر خداوند متعال ما را و رزمندگان اسلام و انقلاب را دوست دارد که در هرزمان طوری مقدر می کند که بسیاری از مشکلات ما باید با حالت سرافرازانه حل شود. خداوند می فرماید: بجنگید تا آن کفار که من می خواهم به دست شما عذابشان بدهم و به ما قول و وعده می دهد تا آنها را خوار کند و به شما پیروزی وعده می دهد و قلبهای شما را شفا بخشد. کدام قلب ها؟ قلبهایی که قبل از این عملیات گرفته و غم زده بود. رزمندگان اسلام قلب و دلشان با امامشان برای همیشه گره خورده بود. امام اشارهای دارند که پذیرش قطعنامه مثل نوشیدن زهر بود برای رزمندگان اسلام که سالها فداکاری کرده بودند. در حالی که هشت سال تلاش شده بود بعد از آن ما دلمان می خواست به صورتی دیگر نبرد تمام می شد. دلمان گرفته بود. اما خداوند با این پیروزی بزرگ و با این کشتار دسته جمعی بدترین و خبیث ترین دشمنانمان به دست ما ، موجب رضایت خاطر رزمندگان اسلام شد و پایان نبرد هشت ساله دفاع مقدس با این عملیات درخشان مرصاد انجام گرفت.»
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
خاطرات و داستان ها ,
کارنامه عملیات ها ,
وقایع و حوادث ,
مناطق حماسه ساز ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
تصاویر شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
شهید صیاد شیرازی ,
فرهنگ جبهه ,
عملیات ها ,
عملیات مرصاد ,
:: بازدید از این مطلب : 140
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
|
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1393/01/03
|
آری ما از این موهبت برخوردار بودیم که انسان دیدیم.
ما یافتیم آنچه را که دیگران نیافتند.
ما همه ی افق های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کردیم.
ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل می یابد.
عشق را هم، امید را هم، ذوق را هم، شجاعت را هم، کرامت را هم،
عزت را هم، شوق را هم،
و همه ی آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیدند ما به چشم دیدیم.
ما دیدیم که چگونه کرامات انسانی در عرصه ی مبارزه به فعلیت می رسد.
ما معنای جهاد اصغر و اکبر را درک کردیم.
آنچه را که عرفای دلسوخته حتی بر سر دار نیافتند،
ما در شبهای عملیات آزمودیم.
ما فرشتگان را دیدیم که چه سان اوج و نزول دارند.
ما عرش را دیدیم. ما زمزمه ی جویبارهای بهشت را شنیدیم.
از مائده های بهشتی تناول کردیم و بر سر سفره ی حضرت ابراهیم نشستیم.
ما در رکاب امام حسین جنگیدیم. ما بی وفایی کوفیان را جبران کردیم.
و پادگان دوکوهه بر این همه شهادت خواهد داد...
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
مظلومیت و صبر ,
شجاعت و مقاومت ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
عشق و عرفان ,
شعر و دلنوشته ,
جملات حماسی ,
سخنان شهدا ,
سیره شهدا ,
نام آوران ,
عکس دفاع مقدس ,
زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسبها:
سیره شهدا ,
یاد یاران ,
شهید آوینی ,
فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 159
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/12/23
|
:: موضوعات مرتبط:
توسل و مناجات ,
ایثار و فداکاری ,
سرگرمی ها ، طنزها و شوخی ها ,
شجاعت و مقاومت ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
وقایع و حوادث ,
سیره شهدا ,
در مسیر شهدا ,
جوانان نسل سوم ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
فرهنگ جبهه ,
خاطرات شهدا ,
درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 144
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 8
|
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1392/12/13
|
ساپورت پوشان دهه 60: «رفقایی که سن و سالشان زمان ساپورت پوشیدنشان ، آن زمانی که هم سن و سال من و تو بودند. جوان بودند و زیبا…غواصی می پوشیدند البته فرقش این است که آن زمان قیمتش گران بود… اصلا گیر نمی آمد می گفتند اگر خواستید تیر بخورید. سرتان را جلو بگیرید نکند لباس پاره شود ها! جنازه های بیجانشان را از داخل لباس در می آوردند و جوان دیگری را ساپورت پوش می کردند …»
کربلا کعبهی عشق است و منم در احرام شد در این قبلهی عشاق دو تا تقصیرم دستم من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من داد از آن آب روان تصویرم باید این دیده و این دست کنم قربانی تا که تکمیل شود حج من و میقاتم
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
شعر و دلنوشته ,
جملات حماسی ,
سیره شهدا ,
در مسیر شهدا ,
جوانان نسل سوم ,
جنگ نرم ,
تصاویر شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
فرهنگ جبهه ,
یاد یاران ,
درس های جبهه ,
در مسیر شهدا ,
جنگ ,
جنگ نرم ,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/11/04
|
در دلم غوغاست ، شورشی بر پاست یاد یاران حزب روح الله ست یادگار خاک ، استخوان و پلاک بعدتان ماندیم ، با دلی غمناک دل من شبهای جمعه وقتی که پر شور میشه فاتحه میدم و دل من سراسر از نور میشه وا ویلا وا ویلا آی شهدا، آی شهدا وای خدایی ها ، کربلایی ها یادگار شما ، شیمیایی ها
صحن دل شده تنگ ، در زمونه ی ننگ می وزه امشب ، نسیم جبهه و جنگ یاد کرببلای ایران دل من در طلاتمه یاد درگیریا بخیر ، سر سربند فاطمه وا ویلا وا ویلا آی شهدا، آی شهدا میر حزب الله ، نسل ثارالله جان فدای تو، من العسل اهلا دل شد آینه ای، یار دیرینه ای می تپه دل من ، به عشق خامنه ای مدعی تو ببین منو ، اگه می خوای بشناسییم اگه ولایت سیاسیه !!! آره من یک سیاسی ام
:: موضوعات مرتبط:
بصیرت و سیاست ,
ولایت مداری ,
شجاعت و مقاومت ,
شعر و دلنوشته ,
سیره شهدا ,
در مسیر شهدا ,
جوانان نسل سوم ,
تصاویر شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
دلنوشته ,
فرهنگ جبهه ,
در مسیر شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 170
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/11/04
|
عملیات کربلای 4 در شب های سرد زمستان خوزستان که سرمایش به استخوان می زد انجام شد. قبل از عملیات بچه های رزمنده که بیشترشان غواصان بودند در یک آبگیر تمرین غواصی می کردند به طوری که وقتی از آب بیرون می آمدند فک هایشان به هم می خورد و بدن هایشان کبود بود. منطقه کربلای چهار وسیع بود، یک طرف آن به بچه های لشکر المهدی قهرمان و طرفی دیگر نیز به لشکر 19 فجر منتهی می شد.
آنجا طوری بود که سیم های خاردار حلقوی آن هم به تعداد بسیار زیادی در فاصله های 10 ها کیلومتری به هم پیوسته بودند و بین اینها نیز کانال هایی عمیق بود که میدان جنگ ساخته شده بود. کانال های عمیق شاید عرض 8 متر و عمق 9 متری داشتند و مالامال از مین و سیم های خاردار، نمی دانستیم چه دست و قدرتی بود که جوانان 18 و 20 ساله از این موانع عبور می کردند. عملیات شروع شد، بچه های تخریب راه را بازکرده بودند و نوار سفیدی را کشیده بودند اما طناب معبر سفید در شل ها گم شده بود و خود بچه ها روی مین ها می رفتند. خیلی شب سخت و فوق العاده ای بود.
برخی غواص بودند که قرار بود بعد از کمی حرکت به جلو سوار قایق شوند و عملیات را ادامه دهند، دشمن هم مرتب منور می انداخت تا منطقه را با نورافشانی زیر نظر داشته باشد. بچه های غواص باید آرام آرام می رفتند تا موج ایجاد نشود و شرایط طوری بود که حق سرفه کردن هم نداشتند. بچه ها وقتی در آن شب سرد در آب راه می رفتند تا گردن در آب بودند. در ادامه مسیر که گویی قبلا شانه راه بوده و آب آنجا را فراگرفته بود یک دفعه زیرپای بچه ها خالی می شد و تمام قد زیر آب می رفتند.
دل در دل بچه ها نبود، ما پشت بی سیم بودیم و نمی توانستیم خوب حرف بزنیم. اصلا نمی شد آشکارا حرف زد. همه در این فکر بودیم بچه ها چه می شوند. بچه ها بعد از این آب باید بالای خاکریز می رفتند تا درگیری آغاز شود، اما شرایط خیلی سخت بود به خصوص برای بچه های غواص، وقتی پا می گذاشتند که از خاکریز بالا روند،پاهایشان لیز می خورد.
رزمندگان لشکر 19 فجر تنها لشکری بودند که توانستند اهداف خود را به خوبی اجام دهند و چون یگان های دیگر با مشکل مواجه شده بودند مجبور به بازگشت عقب شدیم. قبل از مقر ابوذر در بوبیان دو مقرر دیگر بود، سردار اسلامی نسب را آنجا شهید کردند و وقتی خبرش رسید همه احساس کردیم ضایعه بزرگی به گردان وارد شد. صبح آن روز گفتند نشد شهید را به عقب بیاوریم.
شهید ابراهیم موحود هم در انتهای پنج ضلعی آنجایی که وارد کانال اصلی می شدیم روی مین رفته و از وسط دو نیم شده بود.
اسرا بعد از سه ماه جای شهدای ما را لو دادند؟!
سردار غیب پرور ادامه خاطره خود را از پیدا شدن پپکر مطهر شهدای کربلای 4 به ویژه شهید اسلامی نسب اشاره کرد و گفت: تعدادی اسیر در کربلای 5 گرفتیم. گفتیم جای بچه های ما کجاست؟ هر چه سوال می کردیم جوابمان را نمی دادند و می گفتند نمی دانیم.
فکر می کردیم سماجت می کنند و نمی خواهند همکاری کنند، مرتب قسم می خوردند و می گفتند نمی دانیم. تا سه ماه اسرا را نگه داشتیم، بعد از سه ما گفتیم اسرا را تحویل دهیم. آنان را سوار ماشین وانتی که داشتیم کردیم. بین مسیر یکی از این عراقی ها روی سر کاپوت ماشین می زد و می گفت بایستید. در آن منطقه دو پوکه هواپیما که روی آن پرچم عراق کشیده شده بود دیدیم.
اسرا گفتند یادمان آمد موقعی که شهدای شما را زیر خاک کردند این دو پوکه هواپیما هم بود. آن موقع مسئول خط بودم به ایاز رنجبر که هم اکنون معاون اجرایی سپاه فجر فارس است گفتم اگر بچه ها پیدا شدند به معراج شهدا انتقال نده، خبرم کن تا بیایم و شهدا را ببینم.
وقتی رنجبر خبر داد که پیکر شهدا پیدا شده آنجا آمدم، پیکر شهید اسلامی نسب بعد از سه ماه سالم بود و بوی عطر از آن بلند می شد. خدایا! خیلی عجیب بود. جنازه عراقی ها که یکی دو روز از آن می گذشت بوی تعفنش بلند می شد اما شهید ما هنوز بعد از سه ما پیکرش سالم بود. بعد از سه ماه و هشت روز که شهید اسلامی نسب را برای خاکسپاری آورده بودند پهلوی این شهید شکافته بود و خون تازه بیرون می آمد.
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
کارنامه عملیات ها ,
وقایع و حوادث ,
مناطق حماسه ساز ,
سرداران ,
بسیج و سپاه ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
کربلای چهار ,
خاطرات جبهه ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
عجائب جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 150
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/10/25
|
نمیدانم بگویم تصاویر را ببینید یا نبینید
ندیدن تصاویر تکلیف را بر نمی دارد ...
ما وارث این زخم هاییم ...
اگر دلت میسوزد چشم بپوش و ننگر
اما اگر اهل پیمان بستن و تعهدی
با این عاشقان بخون آرمیده پیمان ببند ...
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
مظلومیت و صبر ,
شجاعت و مقاومت ,
عشق و عرفان ,
وقایع و حوادث ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
نام آوران ,
بانوان ایثارگر ,
عطر تفحص ,
شهدای گمنام ,
خانواده ایثارگران ,
تصاویر شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
یاد یارن ,
فرهنگ جبهه ,
تصاویر شهدا ,
عکس جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/10/25
|
از دست خط تان ، خط تان را شناختم ...
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
مظلومیت و صبر ,
شجاعت و مقاومت ,
:: برچسبها:
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 14
|
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1392/10/24
|
نه........این قرارما نبود
ما خون دلها خورده ایم ،
قرارمان برای نسل نوجوان و جوان این نبود!
من آنروز یک عشق داشتم ؛ پیروزی یا شهادت ،
بعضی ها امروز هر ساعت ، عاشق و معشوق آدم های غریبه می شوند
و به سادگی دل می دهند و دل ربایی می کنند!
من آنروز از گل و لای و خاک سنگرها بر لباسهای ساده ام لذت می بردم
و بعضی ها امروز از شلوارهای لی خاک نما و پاره پوره خارجی !
من آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ ، چفیه بر سر می انداختم تا نسوزم ،
بعضی ها امروز رو سری از سر انداخته اند که موی سر به نامحرم نشان داده
و بسوزند ودیگران راهم بسوزانند !
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
شعر و دلنوشته ,
سیره شهدا ,
در مسیر شهدا ,
جوانان نسل سوم ,
جنگ نرم ,
تصاویر شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
در مسیر شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
تهاجم فرهنگی ,
:: بازدید از این مطلب : 138
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1392/10/19
|
عبور از موانع نفوذ ناپذیر دشمن
نوزدهم دی ماه سالروز عملیات غرور آفرین کربلای 5 است . پس از این عملیات بود که تلاشهای بین المللی برای پایان دادن به جنگ افزایش یافت
سنگینی شرائط دشوار پس از عملیات کربلای 4 شکل گیری عملیات دیگری را ایجاب میکرد عملیاتی که پیروزی آن تضمین شده باشد و ضمنا از جنبه نظامی و سیاسی بسیار ارزشمند باشد تا آثار نا مطلوب عملیات کربلای 4 را جبران نماید .
ارزشمندترین منطقه موجود، شلمچه بود كه دشمن در آن مستحكمترین مواضع و موانع را داشت؛ بطوری كه عبور از آنها غیرممكن مینمود و با توجه به اصول نظامی شناخته شده و محاسبات كمی، ضریب موفقیت بسیار ناچیز بود و بالطبع تضمین پیروزی از سوی فرماندهان عملیات را غیرممكن میساخت؛ لیكن ضرورت غیرقابل انكار ادامه جنگ در آن موقعیت و لزوم تسریع در تصمیمگیری پس از عملیات كربلا4 سبب گردید كه صرفاً برای انجام تكلیف و با امید به نصرت الهی، تمامی نیروهای خودی اعم از رزمنده و فرمانده برای عملیات بزرگ كربلا-5 آماده شوند.
ادامه مطلب را ببینید
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
عشق و عرفان ,
کارنامه عملیات ها ,
مناطق حماسه ساز ,
مقالات و تحلیلها ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
عملیات ها ,
عملیات کربلای 5 ,
فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 145
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/10/06
|
خاطرات عملیات طریق القدس - این قسمت (نوازش گلوله)
یک روز گونی های یکی از سنگرهای روی خاکریز بر اثر انفجار گلوله ی خمپاره آتش گرفت و نگهبان آن بی درنگ به پایین آمد و انفجاری دیگر سنگر بعدی را منهدم کرد، تیربارهای دشمن، ابری از تیرهای رسام را بالای سرما پدید آورده صدای گوش خراش آنها ما را بسیار اذیت می کرد. ناگهان ضربه محکمی، سینه ام را به درد آورد، نگاه کردم مرمی گلوله تیربار عراقی بود که ضربه اولیه آنرا گونی های روی خاکریز مهار کرده، منحرف شده به سمت چپ سینه ام برخورد نموده به زمین افتاد آن را برداشتم بسیار داغ بود بلافاصله ول کردم، مقداری که سرد شد آنرا برداشته و با دقت خاصی به آن نگاه می کردم در دل گفتم: اگر ماموریت داشتی به سینه ام رحم نمی کردی ولی الآن فقط مرا نوازش دادی. آن را برای یادگاری در جیبم گذاشتم. بالاخره آتش دشمن فرو کش کرد و بی درنگ برادر آلاله به سراغ سنگری که منهدم شده بود رفت و فریاد کشید: ای وای، ببینید بر سر این برادر چه آمده ؟ چند تا از بچه ها به طرف سنگر شتافتند، ولی چه سنگری؟ بعضی چیزها حقیقتا” گفتنی نیست فقط می توانم این را بگویم که از او چیزی باقی نمانده و تکه تکه های گوشت بدنش به اطراف پرتاب شده صحنه ی بسیار فجیعی را پدید آورده بود، سنگر او، سفره ای آغشته به خون بود و کمتر کسی یارای دیدن چنین وضعی را داشت. کسی از بچه ها نبود که به شدت تحت تاثیر قرار نگرفته باشد بگونه ای که تا آخر حضور ما در چزابه هیچکدام تحمل رفتن به داخل آن سنگر را نداشتیم. به ناچار برادر حمید عراقی(سبحانی) از نیروهای گردان، تکه های بدن او را در یک گونی ریخته، اسمش را روی کاغذی نوشته داخل آن گذاشت و به عقب جبهه منتقل کرد. هنگامی که گونی را می بردند کمتر از نیمی از آن پر شده بود. هنوز در شوک این جوان هیجده یا نوزده ساله بودم که بیدخ صدایم کرد و گفت: ناصر، زود بیا که تکه های کوچکی از بدن او پیدا کرده ام و باهم دفنشان کنیم، به اتفاق،گودالی در کنار بیل مکانیکی سوخته شده ای که عراقی ها یکی دو روز قبل آنرا زده بودند ، حفر کرده آنها را به خاک سپرده و برایش فاتحه ای خواندیم.
هر روز قبل از پاتک های دشمن پرواز های مکرری توسط هلی کوپترهای آنها صورت می گرفت و نقل و انتقال های زیادی در جبهه ی عراقی ها مشاهده می شد و گاهی اوقات آنقدر به ما نزدیک می شدند که تیربارچی های ما عکس العمل نشان داده و رگبارهای سهمگینی روانه آنها می کردند و مهدی نسب نیز با فریاد های الله اکبر و شلیک آرپی جی هایش، آنها را کلافه می کرد. واقعا” چه جوان بی باکی بود، او کسی بود که در ورزشهای صبحگاهی، شعارهای الیوم یوم الافتخار او زبانزد نیروهای گردان بود و از محبوبترین بچه های ما در آن دوره به حساب می آمد.
حدود پانزده روز بود که پوتین ها را از پایم بیرون نیاورده بودم، زمانی که بندهای پوتین هایم را گشودم و آن ها را از پا خارج کردم نمی توانستم با پای برهنه راه بروم و اصلا” مثل اینکه راه رفتن را از یاد برده ام. برای همین با حیرت خاصی به پاهایم نگاه می کردم. در آن روزها بطور دائم دستانم از زخم شهدا و مجروحین خونین بود و چون آب آشامیدنی اندکی داشتیم شستن آنها برایم میسر نبود، اوضاع غریبی داشتم و علاوه بر دستانم تمام لباس هایم رنگ خون گرفته بود.
*مهدی آلاله، فرمانده ی ما در چزابه و از جانبازان سرافراز و بنام دزفولی
* حمید سبحانی از رزمندگان معروف دزفول
نگارنده: ناصر آیرمی
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
محبت و اخوت ,
مظلومیت و صبر ,
شجاعت و مقاومت ,
خاطرات و داستان ها ,
مناطق حماسه ساز ,
سیره شهدا ,
نام آوران ,
:: برچسبها:
خاطرات جبهه ,
فرهنگ جبهه ,
یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 128
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/08/22
|
رویدادها در تاریخ، هرچه از زمان وقوع و ولادت خویش فاصله می گیرند، کم رنگتر و بی فروغتر می شوند و سرانجام به سایه روشنی از یک خاطره یا حادثه در ذهنها بدل می گردند، امّا تنها، یک حادثه را می شناسیم که در روزی داغ، در سرزمینی کوچک و گمنام به نام «کربلا» رخ داد و امروز پس از قرنها و روزگاران دراز، دامنگستر و تأثیر گذار و حرکت آفرین، به سمت فردایی درخشانتر راه می سپارد. شور و شکوه و شرارهای که عاشورا آفرید، هنوز و هماره قلمرو قلب و ذهن انسانها را فتح می کند و خون خیزش و حرکت در رگها می دواند. این ویژگی، این سخن پیامبر را به یاد می آورد: ان لقتل الحسین حراره فی قلوب المومنین لا تبرد ابدا[1] از شهادت حسین، آتشی در قلب مؤمنان افروخته شود که هرگز سردی و خاموشی نمی پذیرد. کربلا، زنده، زاینده و فزاینده است؛ کوثری است که می جوشد و هر عصر و نسلی به نسبت توان و تکاپو و ظرفیت خویش از آن بهره میگیرد. کربلا به روحها طراوت، زیبایی، سرزندگی و شیوه خوب زیستن می آموزد که حسین (علیه السلام) یعنی خوب، یعنی زیبا.
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
شجاعت و مقاومت ,
مقالات و گفته ها ,
مقالات و تحلیلها ,
سیره شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
مقالات ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 173
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1392/08/19
|
عکسی که می بینید، در اوایل سال 1361 در جبهه جنوب گرفته شده است. پدری، پسر جوانش را مهیای حرکت به سوی خط مقدم نبرد می کند. گویی پدر، فرزندش را در پوشیدن لباس دامادی کمک می کند. با چشم دل که بنگری، انگار پیرمرد، به بهانه ی بستن کاردِ نظامی، تلاش می کند به نوجوانش نزدیکتر باشد و او را ببوید و شاید در گوشش زمزمه کند: "روسفیدم کنی پسرکم" و باز هم دل ها را به طوفانِ کربلا باید سپرد، آن جا که امامِ عشق، شمشیر بر کمر «علی اکبر»(ع) بست و پاره تن خویش را به میدان فرستاد.
لا یوم کیومک یا اباعبدالله
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
محبت و اخوت ,
شجاعت و مقاومت ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
وقایع و حوادث ,
سیره شهدا ,
خانواده ایثارگران ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 138
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/08/08
|
نهم آبان 1359 و پس از سقوط خرمشهر، ارتش بعث عراق تصمیم گرفت که آبادان را نیز اشغال کند و به همین دلیل، این شهر را محاصره و از سمت کوی ذوالفقاری به سمت شهر حمله کرد.
این بخش از شهر، دور از مرکز آبادان بود و با توجه به درگیریهای فراوان، نیروهای زیادی در آنجا نبود تا آن که شهید دریاقلی سورانی ـ که یک اوراقچی ذوالفقاری بود ـ متوجه شد و با دوچرخه به سمت شهر حرکت کرد تا مسئولان سپاه را خبر کند و همان طور که رکاب می زد، فریادکنان مردم را به سمت ذوالفقاری هدایت کرد.
مردم نیز با شنیدن فریادهای التماس گونه او از خانهها بیرون آمدند و با هر چه در دست داشتند، از چوب و چاقو و بیل و کلنگ به سمت ذوالفقاری حرکت کردند.
در همین هنگام، دریاقلی که دوچرخهاش پنچر شد، دید که دیگر قادر به حرکت نیست، بنابراین پیاده شده و با دویدن، خود را به سپاه آبادان رساند و موضوع را به فرماندهی سپاه گفت و نیروهای سپاه و بسیج هم سریع به سمت ذوالفقاری حرکت کرده و از سقوط آبادان جلوگیری کردند.
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
وقایع و حوادث ,
عکس دفاع مقدس ,
نام آوران ,
:: بازدید از این مطلب : 171
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1392/08/05
|
اولين روحاني مجروح و اسير جبهه هاي حق عليه باطل، اولين روحاني شهيد جنگ ايران و عراق، اولين نماينده امام خميني(ره) كه در جنگ به شهادت رسيد، اولين فرمانده شهيد جنگ هاي چريكي و پارتيزاني، تشكيل دهنده گروه هاي مسلح به امر امام خميني(رحمه الله عليه) در سال 1342، اولين برگزاركننده تظاهرات در شهرستان بروجرد تا جايي كه به عنوان رهبر انقلاب بروجرد معرفي شد، اولين تشكيل دهنده ستاد پشتيباني از جبهه هاي جنگ و حمايت از جنگ زدگان در بروجرد، اولين ارسال كننده محموله هاي تداركاتي از بروجرد به مناطق جنگي به خصوص خرمشهر، اولين گروه اعزامي از بروجرد به خرمشهر جهت دفاع ازشهر، تشكيل اولين گروه مدافع به نام «لشكر الله اكبر» كه همراه برادران ارتشي و سپاهي به مدت 35روز در خرمشهر مقاومت كردند.
ولادت
تحصیلات
همکاری با شهید نواب صفوی
پیروزی انقلاب
دوران جنگ
شهادت
بازتاب شهادت
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
ولایت مداری ,
شجاعت و مقاومت ,
خاطرات و داستان ها ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
شهدای روحانی ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
سرداران ,
شهدای روحانی ,
زندگی نامه شهدا ,
شهید شریف قنوتی ,
فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 244
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 8
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/07/12
|
تصویری پیش رو ، سیمای نورانی دو شهید دیده میشود.
شهیدان «محسن وزوایی» (فرمانده ی «محور محرم» از تیپ 27)
و «حسین تقوا منش» (جانشین «محور محرم» از تیپ 27) .
در پشت عکس محسن وزوایی نوشته است: « قسم به خون شهیدان که حزبالله تا آخرین قطره خون،
دست از اسلام عزیر برنمیدارد.» حسین تقوا منش هم امضا کرده است.
بر اساسِ تاریخ ثبت شده (29 اسفند 1360)، حدود 40 روز پس از
برداشتهشدن این عکس، «محسن وزوایی» و «حسین تقوا منش»
بال در بال ملائک گشودند.
امید آنکه ما نیز بتوانیم پای این قسمنامه را امضا کنیم.
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
جملات حماسی ,
سخنان شهدا ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
نام آوران ,
در مسیر شهدا ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
سرداران ,
درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 223
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 10
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/07/05
|
عمليات ثامن الائمه، شكست حصر آبادان
5مهر 1360
در دورترين منطقه جنوب غربي ايران، جزيره اي به نام آبادان قرار دارد كه از جنوب، آب هاي گرم خليج فارس و از شمال و مشرق رودخانه هاي كارون و بهمنشير و از غرب، اروندرود آن را در برگرفته اند. اروند رود – كه تنها رودخانه قابل كشتيراني در ايران است و تا پيش از جنگ تحميلي عراق عليه ايران، بنادر بزرگ و فعال خرمشهر و آبادان در مسير اين آبراه واقع بوده اند. آبادان را از عراق جدا مي كند. تاريخ شهر آبادان با تاريخ صنعت كشورمان و به ويژه پالايشگاه آن گره خورده است.
محاصره شهر آبادان
پس از تجاوز عراق در 31 شهريور 1359 و اشغال سريع بخش هايي از خاك ايران، خرمشهر مهم ترين شهر بندري ايران، پس از 40روز مقاومت دليرانه، با خيانت آشكار ليبرال ها و منافقين، به دست دشمن افتاد. پس از سقوط خرمشهر، رژيم عراق در صدد برآمد تا جزيره آبادان را هم اشغال كند و تلاش كرد تا از طريق شرق كارون و شمال بهمنشير وارد آبادان شود، زيرا عبور از اين قسمت آسان تر از عبور از رودخانه كارون در جنوب خرمشهر بود. با چنين وضعيتي آبادان در يك محاصره 330 درجه اي قرار مي گرفت و عبور از رودخانه بهمنشير مي توانست آن را با خطر جدي روبه رو كند. دشمن مي پنداشت اگر بتواند از اين رودخانه بگذرد، آبادان را براي هميشه از آن خود كرده است.
عراقي ها براي تصرف آبادان در 8آبان 1359، در منطقه ذوالفقاري روي رودخانه بهمنشير پل شناور نصب و با عبور دادن قسمتي از نيروهاي خود، وارد جزيره آبادان شدند و از آن جهت منطقه ذوالفقاري را انتخاب كرده بودند كه با استفاده از پوشش نخلستان ها بتوانند از ديد رزمندگان اسلام دور مانده و به راحتي وارد شهر گردند.
عمليات ثامن الائمه (ع) گر چه به عنوان يكي از چهار عمليات بزرگ و برجسته در چارچوب سلسله تلاش هايي كه براي آزاد سازي مناطق اشغالي انجام گرفت، به شمار مي رود ولي اين عمليات به منزله « نقطه عطف» و «حلقه واسط» براي انتقال استراتژي جنگ از وضعيت گذشته به وضعيت جديد بود. سردار محسن رضايي در اين باره مي گويد:
«عمليات ثامن الائمه(ع) نقطه عطف است و به عنوان مبداء آغاز استراتژي مرحله دوم جنگ است و يكي از نقاط اعتماد به نفس در استراتژي مرحله دوم، عمليات ثامن الائمه (ع) بود كه حلقه واسط و مبداء تحول بود.»
رزمندگان اسلام شبانه سلاح بر دوش، پياده و سواره به منطقه شتافتند و با جانبازي و فداكاري بسيار، چنان مقاومتي از خود نشان دادند كه دلاوري ها و شجاعت هاي آنان در اين منطقه به نام «حماسه ذوالفقاري» به عنوان برگ زريني در تاريخ دوران دفاع مقدس به ثبت رسيد. در اين نبرد 280نفر از نيروهاي بعثي به هلاكت رسيده و 130نفر به اسارت در آمدند و رزمندگان ايران توانستند از نفوذ نيروهاي دشمن به شهر آبادان جلوگيري به عمل آوردند.
نيروهاي عراقي بعداز اين شكست، سعي كردند از طرف فياضيه (بين ايستگاه 12 و خرمشهر) به سمت آبادان پيشروي كنند كه در اين منطقه نيز با مقاومت دلاورمردان اسلام مواجه و مجبور به عقب نشيني شدند. اين عمليات تا 18 آبان 1359، ادامه داشت و سرانجام نيروهاي بعثي از روستاي نخلستان عبادي نيز پاكسازي و تا 4 كيلومتري شمال رودخانه بهمنشير مجبور به عقب نشيني شدند.
بعداز اين حماسه، جهاد سازندگي موفق شد، جاده اي در ميان باتلاق هاي اطراف آبادان احداث كند. اين جاده نيروهاي دشمن را دور مي زد و به جاده آبادان – ماهشهر وصل مي شد. از طريق اين جاده كه به جاده وحدت معروف بود، تداركات نظامي نيروهاي ايراني آسان تر و سريع تر انجام مي گرفت.
به دنبال صدور فرمان امام خميني (ره) در چهاردهم آبان 1359، مبني بر اين كه :
«حصر آبادان بايد شكسته شود»
نيروهاي مسلح تمام تلاش و امكانات خود را براي شكستن محاصره آبادان به خاطر اجراي فرمان امام خميني(ره) به كار بستند.
:: موضوعات مرتبط:
ولایت مداری ,
شجاعت و مقاومت ,
مقالات و گفته ها ,
کارنامه عملیات ها ,
وقایع و حوادث ,
مناطق حماسه ساز ,
مقالات و تحلیلها ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
مناسبت ها ,
عملیات ثامن الائمه ,
عملیات ها ,
مقالات ,
:: بازدید از این مطلب : 162
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 10
|
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/07/03
|
داوطلب اعدام در اردوگاه تکریت
یکی از افسران عراقی، کمی جلوتر آمد و در حالی که سبیلهایش را تاب میداد، گفت: ما میخواهیم از جمع شما، یک نفر را اعدام کنیم! یک نفر داوطلب اعدام شود.
منبع : سایت هوران
با صدای بههم خوردن درهای آسایشگاه و ورود چند سرباز و افسر عراقی، سکوت شکسته شد. صدای آهن و فلز با فریاد بعثیها به هم آمیخته بود.
ساعت هشت صبح بود. سربازها با قنداق تفنگ به پهلوی بچهها میکوبیدند. برخورد خشن عراقیها در اول صبح، با آن هجوم وحشیانه، نشان از یک اتفاق بزرگ داشت.
یکی از افسران عراقی، کمی جلوتر آمد و در حالی که سبیلهایش را تاب میداد، گفت: ما میخواهیم از جمع شما، یک نفر را اعدام کنیم! یک نفر داوطلب اعدام شود.
همه هاجوواج مانده بودیم. یعنی چی؟! اعدام؟! همینطور بیخودی؟! داد کشید: اگر از میان شما یکی داوطلب نشود، مجبور میشوم همه را بکُشم و وقتی میگم میکُشم، یعنی میکُشم.
سکوت سنگینی بر آسایشگاه حاکم شد. همه مات و متحیر مانده بودیم. وضع عجیبی بود. بعثی خشمگین گفت: من تا ده میشمرم.
ولولهای بین بچهها افتاد. بعد آن بعثی شروع کرد به شمردن. با غیظ و حالت خاصی اعداد را میشمرد: واحد، اثنین، ثلاثه، أربعه، خمسه، سته، سبعه... با هر شماره یکی از انگشتان دستش را باز میکرد. به هفت که رسید، داد زد و به عربی چیزهایی گفت. مترجم همراهش گفت: فرمانده میگه، یکی از شماها پیدا نمیشود که جان رفقایش را نجات بدهد؟ اگر کسی دستش را بالا نبرد، همه را میکشند.
قلبها تند میتپید و نفسها در سینه حبس شده بود؛ مثل وقتی که توی معبر، منتظر رمز عملیات باشی، فضا آکنده از سکوت شده بود.
افسر بعثی برای آخرین بار اخطار کرد و فریاد کشید: کسی داوطلب نیست که کشته بشود و رفقایش را نجات بدهد؟ اگر کسی جلو نیاید، همه را اعدام میکنیم.
زمان متوقف شده بود. انگار از در و دیوار مرگ میبارید. چهقدر سخت بود، وقتی در چنین جایی آدم را بخوانند. آخر اینجا با خط اول جبهه فرق داشت. انگار در این مدت اسارت، آن حالوهوای جبهه رنگ باخته بود. انگار ته دنیا بود.
زمان متوقف شده بود؛ مثل وقتی که صدای صوت خمپاره را میشنوی و میشمری: یک، دو، سه، بعد زمان و زمین بههم میپیچد. ناگهان حسین برومند سکوت را شکست و فریاد کشید: من را بکُشید.
صدای فریادش چنان در آسایشگاه پیچید که رعشه بر تن عراقیها افتاد.
عراقیها از حرکت شجاعانه حسین متحیر بودند. بهیاد لحظهای افتادم که فرمانده دستور داد به میدان مین بزنم، و من سری چرخاندم که ببینم آیا کسی هست که همپای من باشد.
آنجا هم حسین برومند را دیدم که داوطلب این راه بیبازگشت شده بود. عراقیها حسین برومند را بردند برای اعدام. مگر میشد دیگر آرامش داشت. خدایا این چه آزمایشی بود؟! ولوله بین بچهها افتاد و سکوت آسایشگاه را شکست. راستی سرنوشت برومند چه خواهد شد؟ شاید همه بچههایی که زخمی افتاده بودند، مثل من شرمنده شدند.
چرا من دستم را بلند نکردم؟ خدایا! عجب درد بزرگی! این دیگر چه آزمایشی بود؟!
زخمی و تشنه، با دستها و چشمهای بسته، ما را کشاندی اینجا. چرا وسط معرکه ما را نکشتی؟! حال عجیبی به من دست داد. با خودم گفتم این سنگینترین پاتک جنگ بود.
همه بههم ریخته بودیم. از یک سو بهخاطر حسین برومند که برای اعدام رفته بود و از طرفی بهحال خودمان که نرفته بودیم. هولناکترین ثانیههای انتظار را تحمل میکردیم که عاقبت بر حسین چه خواهد گذشت. توی همین حالوهوا بودیم که دیدیم عراقیها برومند را با خودشان آوردند.
انگار یک تانکر آب یخ ریخته باشند روی سرمان. افسر عراقی دست حسین برومند را گرفت و بلند کرد و گفت: حسین، ارشد آسایشگاه شماست.
احساس شوق و شرمندگی توأمان ریخت توی دلمان. صحنة غریبی بود که کمتر انسانی ممکن است با آن روبهرو شود.
از آن روز، حسین محبویت خاصی بین بچهها پیدا کرد. بهخاطر از خودگذشتگی و ایمان راسخش به هدفی که برایش میجنگید، در جمع اسرا عظمت پیدا کرد. هیچ انسانی عظمت و بزرگی پیدا نمیکند، مگر اینکه لایقش باشد و برومند ثابت کرد که این لیاقت را دارد.
:: موضوعات مرتبط:
ایثار و فداکاری ,
محبت و اخوت ,
مظلومیت و صبر ,
شجاعت و مقاومت ,
خاطرات و داستان ها ,
جانبازان و آزادگان ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
آزادگان ,
خاطرات جبهه ,
درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 155
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 10
.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
|
|