یادی که در دلـــــها هــرگـز نـمی مــیرد یاد شهیدان است

منوی کاربری


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

Up Page
جنگ دفاع مقدس وصیت شهدا
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 417
:: کل نظرات : 111

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 3
:: تعداد اعضا : 8

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 388
:: باردید دیروز : 82
:: بازدید هفته : 887
:: بازدید ماه : 2,287
:: بازدید سال : 9,630
:: بازدید کلی : 162,508
تشکر

ممنونم که به این یادمان شهدا سر زدید .


تشکر میکنم اگه نــــــظر هم بدید .


السلام علیک یا صاحب الزمان

معرفی وبلاگ مذهبی

ضمن سپاس و تشکر از حضورتان


لطفا بقیه وبلاگ های بنده را ببینید:


1 - وبلاگ نـــ ــــــ ــــور ( مذهبی جامع )


2 - وبلاگ ال یاسین ( مذهبی عمومی )


3 - وبلاگ مشـــکوة ( تخصصی قرآنی )


4 - یاد یـار مـهربان ( تخصصی مهدویت )


      منتظر حضور سبزتان هستم




شلمچه ، قبله گاه عشاق

اولین ساعات زیارتگاه شلمچه 


السلام علیکم یا انصار ابی عبد الله الحسین و رحمة الله و برکاته




عاشقان عاشق بلایند.
دُرَّ حیات در احتجاب صدف عشق است
و آن را جز در اقیانوس بلا نمی توان یافت؛
در ژرفای اقیانوس بلا .
عاشقان غواصان این بحرند و اگر مجنون نباشد چگونه به دریا زنند ؟

1334866346866754.gif

نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1398/11/16

یاد یاران

 

بانو فاطمه اسماعیل نظری:مرا در برابر شوهرم شکنجه دادند!

□ چند سال داشتید که برای نخستین بار توسط ساواک دستگیر شدید و به چه دلیلی؟

بسم الله الرحمن الرحیم.

حدود 20، 21 سال داشتم که در مهر ماه سال 1354، دستگیر شدم. در شانزده سالگی با آقای اکبر عزیزی همدانی ازدواج کردم. ایشان در کارخانه فیلکو کار می‌کرد و انسان بسیار متفکر و اهل مطالعه‌ای بود. از طریق یکی از همکارانش با گروه حزب‌الله آشنا شد و بعد از ازدواج، سازمان یک نفر را فرستاد که با من عربی و قرآن کار کند! در خانه ماشین تایپ هم داشتیم و مطالب سازمان را تایپ می‌کردم.



□ بیشتر روی چه مباحثی کار می‌کردید؟

مطالعات ما بیشتر در باره مسائل عقیدتی بود و غالباً به جلسات سخنرانی دکتر شریعتی، شهید مطهری، شهید بهشتی و شهید هاشمی‌نژاد می‌رفتیم. در سال 1352 ارتباطمان با سازمان قطع شد، ولی در سال بعد از طریق پسرخاله‌ام مهدی بخارایی- برادر شهید محمد بخارایی که حسنعلی منصور را ترور کرد- به سازمان وصل شدیم. در همان سال یکی از افراد سازمان، زیر شکنجه تاب نیاورد و همه ما را لو داد‍! یادم هست ساعت از نیمه شب گذشته بود که ریختند و ما را دستگیر کردند. مرا به زندان انفرادی انداختند و شوهرم را بردند که شکنجه کنند. هوا خیلی سرد بود و من هم از سرما و هم از شدت اضطراب می‌لرزیدم. در سلول هم فقط یک زیلوی خون‌آلود و چرک انداخته بودند و ناچار شدم همان را دور خودم بپیچم که کمی گرم شوم! تا صبح صدای فریاد کسانی را که شکنجه می‌کردند، می‌شنیدم و می‌لرزیدم! موقع سحر صدای اذان به گوشم خورد و احساس کردم آرام گرفته و گرم شده‌ام. هنوز هم وقتی آن اذان را می‌شنوم، همان احساس دلگرمی به سراغم می‌آید.




:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , بصیرت و سیاست , ولایت مداری , مظلومیت و صبر , شجاعت و مقاومت , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , نام آوران , بانوان ایثارگر , جانبازان و آزادگان , نگارستان خون , عکس های متفرقه ,
:: برچسب‌ها: خاطرات انقلاب , یاد یاران , زنان ایثارگر , آزادگان ,
:: بازدید از این مطلب : 90
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1397/08/03
114698_orig.jpg

اربعینی ها
یادتان باشد که ستون به ستون را
مدیون قطره قطره خون شهیـــــــدانید

اربعینی ها
وقتی چشمتان به گنبد زیبای آقا افتاد،
یاد کنید از آنانی که با حسرت پشت پیراهن هایشان می نوشتند :
یا زیارت یا شهادت

اربعینی ها !
میان ِ هروله های بین الحرمین ،
یاد کنید از شهـــــــدایی که
در آرزوی زیارت ِ شش گوشه ی اربابـــ پرپر شـــدند...

اربعینی ها
نمیدانم از کدام مرز میگذرید ! اما ؛
یاد کنید از شهـــدای مفقودالاثر در مرزهای
مهران ... چذابه ... حاج عمران ...
شلمچه ... .سردشت......
مدافعین حرم....

شما به نیت کدام شهید قدم برمی دارید؟!

نائب الشهید یعنی
همرنگ شهدا شدن
هم قدم شدن با شهدا
هم قدم شدن با اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا

زیارت به نیابت از شهیدان


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , عشق و عرفان , فرهنگ و ادب , شعر و دلنوشته , پیام شهید , سیره شهدا , تداوم ایثار , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , نگارستان خون , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , سیره شهدا , فرهنگ جبهه , شهدا و امام حسین ,
:: بازدید از این مطلب : 157
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : باز مانده
جمعه 1397/04/15
efqe_khamenei_ir_bk0h0behoke_1816225259827554590.jpg
●گزیده‌ای از بیانات رهبر انقلاب درباره حاج احمد متوسلیان
‌‌
به‌مناسبت سالگرد ربوده شدن فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در لبنان ۱۴ تیر ۶۱
رهبر انقلاب:
♧خداوند متعال حاج_احمد_متوسلیان را هم مشمول لطف و بركات خودش قرار دهد و خبر خوشى از ایشان به همه‌مان برسد. ایشان عنصر بسیار بااخلاص و فانى در راه خدا بود. من به كه رفتم، ایشان فرمانده بود. ولى مثل یك سپاهى و یك فرد عادى، دوندگى مى‌كرد. هیچ منش فرماندهى به خودش نمى‌گرفت. بسیار بااخلاص و مؤمن بود. وقتى قرار شده بود به این مأموریت اخیر برود - كه دیگر بعد از آن، خبرى از ایشان نداریم - آن قدر خوشحال بود كه به اصطلاح در پوست نمى‌گنجید. این را من در حاج احمد متوسلیان دیدم. ۷۸/۱۰/۱۱
‌‌
♧ ما منتظریم آقاى حاج احمد متوسلیان بیاید. نگویید شهید؛ ما از شهادتش خبر نداریم. خداوند فرزند شما را - هرجا كه هست و در هر حالى كه هست - مشمول لطف و فضل خود قرار دهد. ما آرزو مى‌كنیم خداوند این جوان_مؤمن و صالح را برگرداند. آقاى حاج احمد متوسلیان با همین آقاى حاج همت هم دوست و رفیق و همكار بودند. خداوند همه شان را مشمول لطف خودش قرار دهد. ۷۵/۹/۲۵
‌‌
♧همین سردار عالی‌مقام، جاوید_نشان، آقای حاج احمد متوسلیان که من از نزدیک این مرد برجسته را میشناختم و کار او، روحیه‌ی او و تلاش او را دیده‌ام و او یکی از برجستگان_دفاع_مقدس بود به نظر من بخصوص شما جوان‌های عزیز، شرح_حال این برجستگان را که خیلی درس‌ها به ما می‌آموزد، بخوانید؛ خصوصاً در آن بخشی که مربوط به عملیات این سردار عزیز هست؛ چه در غرب، چه در فتح_المبین، چه در بیت_المقدس.۸۷/۰۹/۲۴
photo_۲۰۱۷_۰۷_۰۴_۲۲_۰۷_۴۳.jpg

 

ما منتظریم...

رهبرانقلاب: نگویید شهید ؛ ما منتظریم حاج احمد متوسلیان انشاءالله بیاید.

«صلوات و سلام خداوند بر رزمنده بااخلاص بی‌نشان حاج احمد متوسلیان»


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , ایثار و فداکاری , ولایت مداری , مظلومیت و صبر , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان , سرداران , تداوم ایثار , مدافعان حرم , نگارستان خون ,
:: برچسب‌ها: سرداران , یاد یاران , سیره شهدا , فرهنگ جبهه , حاج احمد متوسلیان ,
:: بازدید از این مطلب : 160
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 15
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1396/10/28

:: موضوعات مرتبط: روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , پیام شهید , سخنان شهدا , سیره شهدا , حماسه سازان , شهدای روحانی , نگارستان خون , تصاویر شهدا , عکس نوشته ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , سیره شهدا , شهدای روحانی ,
:: بازدید از این مطلب : 167
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 15
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1396/10/14
نویسنده : باز مانده
جمعه 1396/10/08
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1396/07/02

وجوه مشترك عاشورا و دفاع مقدس

 

رویدادها در تاریخ، هرچه از زمان وقوع و ولادت خویش فاصله می گیرند، كم رنگ‎تر و بی فروغ‎تر می شوند و سرانجام به سایه روشنی از یك خاطره یا حادثه در ذهن‎ها بدل می گردند، امّا تنها، یك حادثه را می شناسیم كه در روزی داغ، در سرزمینی كوچك و گمنام به نام «كربلا» رخ داد و امروز پس از قرن‎ها و روزگاران دراز، دامنگستر و تأثیر گذار و حركت آفرین، به سمت فردایی درخشان‎تر راه می سپارد. شور و شكوه و شراره‎ای كه عاشورا آفرید، هنوز و هماره قلمرو قلب و ذهن انسان‎ها را فتح می كند و خون خیزش و حركت در رگ‎ها می دواند.

این ویژگی‎، این سخن پیامبر را به یاد می آورد:

ان لقتل الحسین حراره فی قلوب المومنین لا تبرد ابدا[1]

از شهادت حسین، آتشی در قلب مۆمنان افروخته شود كه هرگز سردی و خاموشی نمی پذیرد.

كربلا، زنده، زاینده و فزاینده است؛ كوثری است كه می جوشد و هر عصر و نسلی به نسبت توان و تكاپو و ظرفیت خویش از آن بهره می‎گیرد. كربلا به روح‎ها طراوت، زیبایی، سرزندگی و شیوه خوب زیستن می آموزد كه حسین (علیه السلام) یعنی خوب، یعنی زیبا.

كربلا، اساسنامه ایمان، فهرست همه خوبی‎ها و فرهنگنامه قبیله معرفت و عشق است. هیچ كس نیست كه با كربلا انس و الفت بیابد و شكفتن و بالیدن و جوشش و حیات را در خود احساس نكند. جامعه‎ای نیز كه با فرهنگ عاشورا پیوند و آشنایی بیابد، سرشار پویایی، زایایی و توانایی خواهد شد. به همین دلیل است كه كربلا، بهترین پایگاه الهام برای حركت و خیزش و قیام است و آنان كه معرفت عاشورایی یافته اند، انسان هایی‎اند كه حرّیت، عزّت، جوانمردی، پاكبازی، اخوّت، صمیمیّت، عرفان، ایمان وشهادت، درون مایه زیستن و قانون زندگی و جهت گیری‎هاشان خواهد شد.

 


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , اخلاق اسلامی در جبهه , ایثار و فداکاری , بصیرت و سیاست , ولایت مداری , محبت و اخوت , مظلومیت و صبر , عشق و عرفان , رهنمودهای جهادی , مقالات و گفته ها , پیام شهید , سیره شهدا ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 144
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 20
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1396/03/28

 

به عُشّاقِ قرآنِ اَحـمَد(ص)سلام

به یارانِ دینِ مُـحَمـَّد(ص)سلام

 

 

بر آن دسته گـُلهای عاشق درود

بر آن نسلِ همچون شقایق درود

 

 

بر آن لالـه هایی کـه پَرپَر شدند

و سرو و صِـنوبَر که بی سر شدند

 

 

بر آن بال و پَرشان شده شعله وَر

و آن بـیـقـراران بـه گـاهِ خـطر

 

 

بر آنان بُـلـندآسِمـان جایـگـاه

و آن جـانـفـدایـانِ ایـزدپـنـاه

 

 

شهـیــدانِ والامَـقـام! اَلـسَّـلام

و مـردانِ نـیکـومَـرام! اَلـسَّـلام

 

 

و ای جـان نثاران سـلام و درود

و دشمن شکـاران سـلام و درود

 

 

به خون خُفتِگان نامتان جـاوِدان

و بر روح تان رحمـتی بی کـران

 

 

خـدا یـارتـان بود و یـاور خـدا

و بر مـا شما حُـجَّـت و رَهـنَما

 

 

به خون حسین(ع) و علمدار(ع)او

بـه سقّـای(ع)طـفـلانِ تبـدار او

 

 

به اکبر(ع)به اصغر(ع) به یارانِ او

به یارانِ خـوش عَهد و پیمـانِ او

 

 

قَـسَم بی نـواییم و بس روسیـاه

و درمـانده و بی کـَس و بی پنـاه

 

 

شفیعـانِ مـا روزِ «مَـحشَر» شوید

و غـمخـوارِ مـا نـزدِ «داور» شوید

 

 

ز مـا ایـن بُـوَد الـتـمـاسِ دُعـا

شَفـاعت شَفـاعت به نـزدِ خُـدا

 

منبع : دفاع پرس -    سیاوش امیری

 


 


:: موضوعات مرتبط: فرهنگ و ادب , شعر و دلنوشته , پیام شهید , سیره شهدا , تداوم ایثار , در مسیر شهدا , نگارستان خون , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: اشعار , سیره شهدا , یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 166
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 30
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1396/03/03

معبر کمیل ...

بیسیم‌چی گردان حنظله حاج همت را خواست.
حاجی آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت.
صدای ضعیف و پر از خش خش … را از آن سوی خط شنیدم که میگوید:
احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بیسیم دارد تمام می شود. عراقی‌ها عن‌قریب می آیند تا ما را خلاص کنند. من هم خداحافظی می کنم.
حاج همت همانطور که به پهنای صورت اشک می ریخت، گفت:
بیسیم را قطع نکن… حرف بزن. هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن.
صدای بیسیم چی را شنیدم که می گفت:
سلام ما را به امام برسانید. از قول ما به امام بگویید: همانطور که فرموده بودید حسین‌وار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺟﻨﮕﻴﺪﻳﻢ.
۳۰۰ تن از رزمندگان گردان حنظله درون یکی از کانال‌ها به محاصره‌ی نیروهای عراقی در می آیند. آنها چند روزو صرفا با تکیه بر ایمان سرشار خود به مبارزه ادامه میدهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و با عطش مفرط به شهادت میﺭﺳﻨﺪ.


معبر كميل در زمستان 1361 در منطقه فكه شاهد شهادت دو گردان از لشكر 27 محمد رسول الله (ص) بود ، دو گردان مظلوم بنام هاي كميل و حنظله (ع) ، دو گردان از جنس افلاكيان ، دو گردان كه اكثرا بخاطر محاصره واز تشنگي وعطش شهيد شدند. دو گرداني كه كانال هاي فكه را براي هميشه بنام معبر كميل ،جاودانه كردند.
ياد ونامشان جاودانه باد.ياد والفجرمقدماتي و معبر هميشه جاويد كميل و بچه هاي گردان كميل وشهيد ابراهيم هادي وياد وخاطره بچه هاي گردان حنظله (ع ) و شهيد ياري نسب در والفجر مقدماتي و كانال هاي فكه .


اللهم صل علي محمد وآل محمد وعجل فرجهم .


ادامه مطلب را ببینید


:: برچسب‌ها: یاد یاران , فرهنگ جبهه , سیره شهدا , درس های جبهه , فکه , کانال کمیل ,
:: بازدید از این مطلب : 214
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 45
نویسنده : باز مانده
جمعه 1396/02/08

در آرزوی شهادت

لحظه وصل عبد به معبود، عاشق به معشوق و نیستی به بی‌نهایت، آن‌چنان زیبا و دل‌انگیز است که افلاکیان عاشق هشت سال دفاع مقدس، همواره به‌دنبال چشیدن لذت چنین وصلی بودند. آنان بی‌هیچ ترس و واهمه‌ای به زیر آتش گلوله‌های دشمن رفته و عاشقانه وجود خویش را در دفاع از حیثیّت و شرف کشور و اسلام عزیز فدا می‌کردند.
شهید شیرودی یکی از رزمندگان دلیر و وارسته‌ای بود، که همواره در جبهه، عاشقانه می‌جنگید و حماسه خلق می‌کرد. او تمام مأموریت‌هایش را به امید شهادت شروع می‌کرد، آن چنان که خود می‌گوید: «در هنگام رفتن به مأموریت حالت یک عاشق را دارم که به طرف معشوق می‌رود و در هنگام بازگشت، با وجود موفقیت غمگینم، چون احساس می‌کنم هنوز آن‌طور که باید، خالص نشده‌ام تا مورد قبول دعوت خدا قرار گیرم.»

بهترین خاطره

شهید شیرودی دو هفته قبل از شهادت، بهترین خاطره خود را چنین تعریف می‌کند: «اوایل جنگ بود، عراق در یکی از جبهه‌ها با ۳ لشکر کامل حمله کرد. ما با کم‌ترین وسایل و نفرات، این ۳ لشکر را همراه با ۸۰% وسایلشان از بین بردیم تا آن‌جا که باقی‌مانده اندک نفراتشان نیز مجبور به فرار شدند و این بهترین خاطره من است که در ۲۴ ساعت مقاومت مردانه، عراق را از آن فکری که سه روزه می‌خواست به تهران برسد آن‌چنان پشیمان کردیم که دیگر راهی برایش باقی نمانده بود.»

 


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , اخلاق اسلامی در جبهه , ایثار و فداکاری , ولایت مداری , عشق و عرفان , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , تاریخ دفاع مقدس , وقایع و حوادث , پیام شهید , وصیت شهدا , سخنان شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , خاطرات شهدا , سیره شهدا , سرداران , درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 183
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 51
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1396/01/21

Image result for ‫پدران آسمانی‬‎

Related image


:: موضوعات مرتبط: پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان , سرداران , نام آوران , تداوم ایثار , خانواده ایثارگران , شهدای جهان اسلام , نگارستان خون , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , شهدای مدافع حرم , خانواده شهدا , مناسبت ها ,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 57
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1396/01/21

 

آن شب علی پیراهن عربی ‌ای را كه مادر از مكه برایش آورده بود، تن كرد و نمازش را با همان خواند . مادر وقتی او را در جامه ی سپید دید، لحظه ‌ای خیال كرد او در زمین نیست. او را در صف سپید پوشانی دید كه لبیک گویان به آسمان می‌ رفتند. قلبش ریخت. به خودش دلداری داد و فكر كرد از تأثیرات مراسم حج است. با این حال نتوانست تاب آورد و گفت: «علی جان، لباست را عوض كن سرما می ‌خوری» ...


  ده‌سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی زمانی که ستوان علی صیاد شیرازی افسر گمنامی در لشکر تبریز بود، تیمسار یوسفی فرمانده لشکر در میان جمعی از نظامیان گفته بود: «نام این جوان را به خاطر بسپارید. من در ناصیه او آن‌قدر لیاقت می‌بینم که اگر بخت یارش باشد و از شر حاسدان در امان بماند، روزی فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران شود!» ... پیش‌بینی سرلشکر پیر سیزده سال بعد هنگامی تحقق یافت که ایران یکی از حساس‌ترین لحظات تاریخی خود را می‌گذراند ...



در تاریخ 21 فروردین ماه 1378 صیاد شیرازی، صیاد دل‌ها شد و از شهادت روزی اش شد. این شهادت به تعبیر رهبر انقلاب مرگ تاجرانه است و معیاری است برای نمایش کوردلی بیش از پیش منافقان. متن زیر شرح ماوقعی است از شهادت صیاد شیرازی که به نقل از کتاب «در کمین گل سرخ» در ادامه می‌آید:

روز هیجده فروردین، مادر از حج برگشت، در فرودگاه مشهد وقتی او علی را در میان فرزندان و استقبال كنندگانش ندید ، دلش به تلاطم افتاد و به جای همه ی  پاسخ ‌ها تنها پرسید : پس علی كجاست ؟ علی ؟

با قسم به هر چه كه پیش او عزیز بود ، فهماندند كه علی صحیح و سالم است اگر كه الان در آن ‌جا نیست فقط به خاطر جلسه‌ای است كه در تهران با فرماندهان عملیات ثامن‌الائمه دارد . اما دل مادر آرام و قرار نداشت . نگران علی بود . آیا دل مادر از چیزی خبر داشت ؟

ساعتی بعد كار مادر به بیمارستان كشید. اطرافیان این را به حساب ضعف جسمانی‌ او گذاشتند. مسبوق به سابقه بود . به همین خاطر اگر اصرار علی نبود حتی به حج هم نمی‌ توانست برود .

نیمه‌ های شب بود كه چشم‌ های مادر باز شد. علی بالای سرش بود. فقط شنید : «عزیز جان!» باز از هوش رفت . اما صبح كه به هوش آمد ، كسی متوجه ‌اش نشد. احساس كرد حالش بهتر شده است. علی كمی آن طرف‌ تر با دكتر ها دور میز نشسته بودند و صبحانه می ‌خوردند. دلش می ‌خواست لحظاتی سیر پسرش را نگاه كند...


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , اخلاق اسلامی در جبهه , ایثار و فداکاری , ولایت مداری , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , تاریخ دفاع مقدس , وقایع و حوادث , پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان , سرداران ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , شهید صیاد شیرازی , زندگی نامه شهدا , سرداران , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 51
نویسنده : باز مانده
جمعه 1395/11/01

شهید

 

خوشا آن روز را که سنگری بود

 

شبی ، میدان مینی ، معبری بود

 

خوشا آن روزهای آسمانی

 

که شوری بود ، سودا و سری بود

 

خوشا روزی که دل را دلبری بود

 

غزل خوان نگاه آخری بود

 

خوشا آن روزها در خط اروند

 

هوای روضه های مادری بود

 

و اهل آسمان بودیم آن روز

 

که قدری بی نشان بودیم آن روز

 

و نای دل نوای نینوا داشت

 

و با صاحب زمان(عج) بودیم آن روز

 

و کاش آن روزگاران گم نمی شد

 

هوای خوب باران گم نمی شد ...

 

صفای جبهه ها می ماند ای کاش

 

صدای پای یاران گم نمی شد

 

من بال و پر شهید را می بوسم

 

پا تا به سر شهید را می بوسم

 

دستم نرسد اگر به دامان شهید

 

دست پدر شهید را می بوسم

 

 

یک  کاروان گل لاله ( دمی با اشعار ناب شهیدان همراه شویم)

:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , شجاعت و مقاومت , فرهنگ و ادب , شعر و دلنوشته , پیام شهید , سیره شهدا , تداوم ایثار , خانواده ایثارگران , نگارستان خون , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , درس های جبهه , یاد یاران , خانواده شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 167
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 62
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1395/06/16

 

 

 

خاطراتی از مردان آسمانی

 

قناعت به جوراب پاره

شهید علیرضا ناهیدی، فرماندة تیپ ذوالفقار، در طول 29 ماهی که در جبهه بود، یک ریال هم حقوق نگرفت. همواره کفشهای کتانی به پا داشت. روزهای آخر بود که یک جفت پوتین از بیت المال گرفت. قرار بود برای جلسه ای قبل از عملیات به قرارگاه برویم. همة فرماندهان در آنجا بودند. ناگهان متوجه شدم جوراب او خیلی مناسب نیست. گفتم: برادر! من یک جفت جوراب به شما می دهم، با این وضع خیلی نامناسب است که در جلسه شرکت کنید.

به من نگاه تندی کرد و گفت: همین جوراب خوب است. آنها با اطلاعات و آگاهیهای من کار دارند، نه با جورابم. اگر با جورابم جلسه دارند، امر دیگری است.[1]

برادر کوچک شما، عباس

روزی هنگام مرخصی به زادگاهم رفتم. پس از مراجعت به پایگاه، خانواده ام را مقابل منزل پیاده کرده، برای انجام کاری، خواستم بیرون از پایگاه بروم؛ ولی ماشین روشن نشد، مجبور شدم آن را تا مسافت زیادی هُل بدهم و تا مقابل مسجد پایگاه بکشانم. شخصی از مسجد بیرون آمد و به من سلام کرد. وقتی فهمید ماشین روشن نمی شود، گفت: در ماشین طناب داری؟

پرسیدم: طناب برای چه می خواهی؟ گفت: می خواهم ماشین را بکسل کنم. گفتم: شما که ماشین نداری... گفت: عیبی ندارد، اگر طناب داری، به من بده.

بعد از آنکه طناب را گرفت، یک سرش را به ماشین و سر دیگرش را به کمر خود بست و ماشین را کشید. من از این جریان ناراحت شدم و خیلی اصرار کردم که آن کار را نکند؛ ولی نتوانستم مانع او بشوم. به هر ترتیب تا مسافتی ماشین را کشاند. ناگهان متوجه شدم چند خودروی سواری و نظامی کنار ما ایستاده اند و همگی به آن شخص می گویند: «جناب سرهنگ! سلام، کمک نمی خواهید»؟

وقتی دیدم همه او را سرهنگ خطاب کردند، از خجالت عقب عقب رفته، داخل جوی آب افتادم.

ایشان مرا بیرون آورد و خنده کنان گفت: «چرا داخل جوی آب رفتی؟ می خواهی شنا کنی؟

من با ترس و خجالت گفتم: جناب سرهنگ! ببخشید، شما را نشناختم! گفت: به من نگو جناب سرهنگ، من هم آدمی مثل تو هستم.

وقتی از ایشان اسمش را پرسیدم، گفت: برادر کوچک شما، عباس بابایی هستم.

تا گفت عباس بابایی، فهمیدم فرماندة پایگاه است. تمام بدنم بخاطر خجالت و شرمندگیِ توأم با ترس، از عرق خیس شد....[2]

گریز دو سردار از سرداری سپاه

بعد از فرار بنی صدر، قرار شد فرد دیگری از درون سپاه فرماندة این ارگان شود. به نظر من نخستین گزینه برای این مهم، سردار محمد بروجردی بود. او در آن موقع در کردستان بود. با او تماس گرفته، درخواست کردم به تهران بیاید؛ قبول نکرد. به ناچار به سرعت به کردستان رفتم. چند ساعت تا حدود 2:30 بعد از نیمه شب با او در این باره صحبت کردم که اصلاً زیر بار نرفت. قرار شد بخوابیم و صبح من به تهران بازگردم. تازه خوابیده بودم که با صدای هق هق گریة محمد بیدار شدم؛ اما تظاهر به بیداری نکردم. دیدم می گوید: «خدایا! چگونه شکرت را بگزارم که همین قدر هم حبّ دنیا رادر دل من قرار ندادی.»

هر چند که پیشنهاد فرماندهی سپاه، برای دنیا نبود؛ اما محمد طالب آن هم نبود. سپس من بلند شدم و نشستم. گفتم: یعنی تا اینجا؟

گفت: حاج محسن! اینجا بیش تر می توانم خدمت کنم و احساس می کنم از اینجا به خدا نزدیک تر هستم تا فرماندهی سپاه.

گزینة بعدی سردار کلاه دوز بود. در تهران با مسئولان در باغ شیان گرد آمده، دربارة او به رایزنی پرداختیم تا فرماندهیِ کلاه دوز رأی آورد. می خواستیم فردای آن شب خدمت حاج احمد آقا (خمینی) برویم تا نظر شورای فرماندهی سپاه رادر مورد آقای کلاه دوز اعلام کنیم. صبح زود در هوای گرگ و میش زنگ محلی را که در آن بودیم، زدند. وقتی در را باز کردم، دیدم کلاه دوز است. عبایی به دوش انداخته بود و قرآنی هم زیر عبا در دست داشت. گفت: فلانی! تو را به این قرآن مرا فرمانده نکن!

گفتم: پس چرا دیشب حرف نزدی؟! گفت: شما نگذاشتید من حرف بزنم.[3]

هدیة بزرگ خدا

عراق در عملیات «بیت المقدس» به پاتک سنگینی دست زد. بسیاری از نیروهای تیپ «محمد رسول الله9» و تیپ «نجف اشرف» زخمی و شهید شدند.

فشار دشمن لحظه به لحظه افزوده می شد. از احمد کاظمی[4] خواستم برای حفظ نفر بری که در آن بود از لودر بخواهد اطراف خودرو، خاکریز بزند.

در این بین که اوضاع خیلی بحرانی شده بود، نفر بر دیگری به حاج احمد نزدیک شد، به او گفت: من از نیروهای ارتش هستم. با موشک «تاد» به کمک شما آمده ام! با شنیدن این پیام، گویی از جانب خدای رحمان به من هدیة بزرگی رسید.

احمد از آن ارتشی خواست جلوی نفربر فرماندهی رفته، به سمت تانکهای دشمن شلیک کند.

موشکهای تاد یکی پس از دیگری به تانکهای دشمن اصابت کرد و از هفت گلولة آن، شش تانک به آتش کشیده شد. بی درنگ مسیر حرکت تانکهای دیگر تغییر پیدا کرد. با این هدیة بزرگ الهی، خطِ در حال سقوط حفظ شد.[5]

 

 

[1]. راوی: همرزم شهید، ر.ک: همپای ذوالفقار، ص50.

[2]. راوی: حمید احمدی، ر.ک: سروهای سرخ، ص206 204.

[3]. راوی: محسن رفیق دوست، ر.ک: فرهنگ پایداری، ش7، ص135 و 136.

[4]. سرلشکر احمد کاظمی در تاریخ 19/10/84 به شهادت نایل گردید. کاظمی در عرصه دفاع مقدس به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران خدمات بسیار زیادی نمود و رشادتهای فراوانی به خرج داد.

[5]. راوی: سردار اسدی، ر.ک: فاتحان خرمشهر (8)، ص 64 و 65 (مساح، بنیاد حفظ آثار، تهران، اول: 87).


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , تاریخ دفاع مقدس , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , سیره شهدا , یاد یاران , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , سرداران ,
:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 50
نویسنده : باز مانده
شنبه 1395/05/09

 در خواست نوجوان بسيجى از رهبر معظم انقلاب اسلامى (مد ظله العالى)

 

در يكى از روزهاى سال 1362، زمانى حضرت آيت الله العظمى امام خامنه اى، رييس جمهور وقت، براى شركت در مراسمى از ساختمان رياست جمهورى، واقع در خيابان پاستور خارج مى شد، در مسير حركتش تا خودرو، متوجه سر و صدايى شد كه از همان نزديكى شنيده مى شد.

صدا از طرف محافظ ها بود كه چند تاى شان دور كسى حلقه زده بودند و چيزهايى مى گفتند، صداى جيغ مانندى هم دائم فرياد مى زد:

آقاى رييس جمهور!

آقاى خامنه اى! من بايد شما را ببينم.

رييس جمهور از پاسدارى كه نزديكش بود پورسيد:

چى شده؟ كيه اين بنده خدا؟

پاسدار گفت:

نمى دانم حاج آقا! موندم چطور تا اينجا تونسته بياد جلو.

پاسدار كه ظاهرا مسئول تيم محافظان بود، وقتى ديد رييس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد، سريع جلوى ايشان رفت و گفت:

حاج آقا شما وايسيد، من مى رم ببينم چه خبره.

بعد هم با اشاره به دو همراهش، آن ها را نزديك رييس جمهور مستقر كرد و خودش رفت طرف شلوغى، كمتر از يك دقيقه طول كشيد تا برگشت و گفت:

حاج آقا! يه بچه اس، ميگه از اردبيل كوبيده اومده اينجا و با شما كار واجب داره، بچها ميگن با عز و التماس خودشو رسونده تا اينجا، گفته ميخوام قيافه آقاى خامنه اى رو ببينم، حالا ميگه ميخوام باهاش حرف هم بزنم.

رييس جمهور گفت:

بذار بياد حرفش رو بزنه، وقت هست.

لحظاتى بعد پسركى 12-13 ساله از ميان حلقه محافظان بيرون آمد و همراه با سر تيم محافظان، خودش را به رييس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش، خيس اشك بود. هنوز در ميان راه بود كه رييس جمهور دست چپش را دراز كرد و با صداى بلند گفت:

سلام بابا جان! خوش آمدى.

پسر با صدايى كه بغض و هيجان مى لرزيد، به لهجه ى غليظ آذرى گفت:

سلام آقا جان! حالتان خوب است؟

رييس جمهور دست سرد و خشكه زده ى پسرك را در دست گرفت و گفت:

سلام پسرم! حالت چطوره؟

پسر به جاى جواب دادن تنها سر تكان داد، رييس جمهور از مكث طولانى پسرك فهميد زبانش قفل شده، سر تيم محافظان گفت:

اينم آقاى خامنه اى! بگو ديگر حرفت را.

ناگهان رييس جمهور با زبان آذرى سليسى گفت:

شما اسمت چيه پسرم؟

پسر كه با شنيدن گويش مادرى اش انگار جان گرفته بود، با صداى هيجان و به تركى گفت:

آقا جان! من رحمت هستم، از اردبيل اومدم تهران كه شما را ببينم.

حضرت آقا دست مرحمت را رها كرد و دست روى شانه او گذاشت و گفت:

افتخار دادى پسرم، صفا آوردى، چرا اينقدر زحمت كشيدى؟ بچه ى كجاى اردبيل هستى؟

مرحمت كه حالا كمى لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت:

انگوت كندى، آقا جان!

رييس جمهور پرسيد:

از چاى گرمى؟

مرحمت انگار هم ولايتى پيدا كرده باشد تندى گفت:

بله آقا جان! من پسر حضرتقلى هستم.

حضرت آقا گفتند:

خدا پدر و مادرت رو برات حفظ كنه.

مرحمت گفت:

آقا جان! من از اردبيل آمدم تا اينجا كه يك خواهشى از شما بكنم.

رييس جمهور عبايش را كه از شانه راستش سر خورده بود درست كرد و گفت:

بگو پسرم چه خواهشى؟

مرحمت گفت:

آقا خواهش مى كنم به آقايان روحانى و مداحان دستور بدهيد كه ديگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!

حضرت آقا گفتند:

چرا پسرم؟

مرحمت به يك باره بغضش تركيد و سرش را پايين انداخت و با كلماتى بريده بريده گفت:

آقا جان! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود كه امام حسين(ع) به او اجازه داد برود ميدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولى فرمانده سپاه اردبيل اجازه نمى دهد به جبهه بروم، هر چه التماسش ميكنم، ميگويد 13 ساله  ها را نمى فرسيم، اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس اين همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا مى خوانند؟

حالا ديگر شانه هاى مرحمت آشكارا مى لرزيد، رييس جمهور دلش لرزيد، دستش را دوباره روى شانه مرحمت گذاشت و گفت:

پسرم! شما مگر درس و مدرسه ندارى؟ در خواندن هم خودش يك جور جهاد است.

مرحمت هيچى نگفت، فقط گريه كرد و حالا هق هق ضعيفى هم از گلويش به گوش مى رسيد، رييس جمهور مرحمت را جلو كشيد و در آغوش گرفت و رو به سر تيم محافظانش كرد و گفت:

يك زحمتى بكش به آقاى... تماس بگير، بگو فلانى گفت اين آقا مرحمت رفيق ما است، هر كارى دارد راه بياندازد، هر كجا هم خودش خواست ببريدش، بعد هم يك ترتيبى هم بدهيد برايش ماشين بگيرند تا برگردد اردبيل، نتيجه را هم به من بگوييد.

حضرت آقا خم شد، صورت خيس از اشك مرحمت را بوسيد و فرمودند:

ما را دعا كن پسرم، درس و مدرسه را هم فراموش نكن، سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان و...

كمتر از سه روز بعد، فرمانده سپاه اردبيل، مرحمت را خوشحال و خندان ديد كه با حكمى پيشش آمد، حكم لازم الاجرا بود، مى توانست باز هم مرحمت را سر بدواند، ولى مطمئن بود كه مى رود و اين بار از خود امام خميني(ره) حكم مى آورد، گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالازاده رفت در ليست بسيجيان لشكر 31 عاشورا.

مرحمت به تاريخ هفدهم خرداد 1349 در يك كيلومترى تازكند \"انگوت\" در روستاى چاى گرمى، متولد شد. امام كه به ايران برگشت، مرحمت كلاس دوم دبستان بود، 13 ساله كه شد، ديگر طاقت نياورد و رفت ثبت نام كرد براى اعزام به جبهه، با هزار اصرار و پادرميانى اين آشنا و آن هم ولايتى، توانست تا خود اردبيل برود، اما آنجا فرمانده سپاه جلوى اعزامش را گرفت. مرحمت هر چه گريه زارى كرد فايده اى نداشت. به فرمانده سپاه از طرف آشناهاى مرحمت هم سفارش شده بود كه يك جورى برش گردونند سر درس و مشقش. فرمانده سپاه آخرش گفت:

ببين بچه جان!

براى من مسئوليت دارد.

من اجازه ندارم 13 سالها را بفرستم جبهه. دست من نيست.

مرحمت گفت:

پس دست كى است؟

فرمانده گفت:

اگر از بالا دستور بدهند من حرفى ندارم.

همه اين ها ترفندى بود كه مرحمت دنبال ماجرا را نگيرد. يك بچه 13 ساله روستايى كه فارسى هم درست نمى توانست صحبت كند، دستش به كج مى رسيد؟ مجبور بود بى خيال شود. اما فقط سه روز بعد مرحمت با دستورى از بالا برگشت.

مرحمت بالازاده تنها يك سال بعد، در عمليات بدر، به تاريخ 21 اسفند 1363 با فاصله بسيار كمى از شهادت فرمانده دلاور لشكر 31 عاشورا شهيد مهدى باكرى، بال در بال ملائك گشود و ميهمان سفره ى حضرت قاسم(ع) گرديد.

(براي شادى روح شهدا صلوات)


:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , یاد یاران , نام آوران , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 152
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 50
نویسنده : باز مانده
جمعه 1394/11/09
نویسنده : باز مانده
جمعه 1394/03/15
ba4330e3699b643fe5ff9b4699a8e749-425
سینه ام سنگین، گلویم خشك و چشمانم تر است
شعر بعضی وقت ها از گریه کردن بهتر است

شعر، راهِ گفتن حرف دل است اما چه سود
واژه ها وقتى كه از حرف ِ دلِ من كمتر است

تازگى اخبار را باید شنید و گریه كرد
گویى اما گوش بى احساس این دنیا كر است

صحبت از دریا تمام شهر را پر كرده است
اسم دریا تیترِ اخبارِ تمام كشور است

عشق، تركیبى ست از دریا و غواص و شهید
صبر، یك تفسیر ناب از اشک هاى مادر است

از زمانى كه برادرهاى خود را یافته
بیشتر از روزهاى قبل، دریا خواهر است
[١]

سال ها پارو زدیم و مرد دریا نیستیم
ظاهراً مردى در اینجا نیست، جایى دیگر است...

معنی این شعر را من تازه فهمیدم كه چیست
"روی دریا كف نشیند قعر دریا گوهر است..."
[٢]
شاعر : محمدرضا حسین زاده بازرگانی
پى نوشت:

[١]:
مردم جنوب كشور، زمانى كه دریا آرام باشد می‌گویند: "دریا خواهر است"
دریا شده است خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش
"محمدعلى بهمنى"

[٢]:
ناكسى گر از كسى بالا نشیند عیب نیست
روى دریا كف نشیند قعر دریا گوهر است
"منسوب به صائب"

َ
 

:: موضوعات مرتبط: مظلومیت و صبر , شعر و دلنوشته , وقایع و حوادث , سیره شهدا , عطر تفحص , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , شعر و دلنوشته , فرهنگ جبهه , شهدای تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 167
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 50
نویسنده : باز مانده
جمعه 1394/01/07





سه راهی شهادت ... این واژه هم از نظر مکانی دارای ارزش خاصیه ، هم از نظر کلامی ...
از نظر مکانی که شهرست ... مکان عاشقی بود ... هیهات منه ذله ای بود ...
آنجا بود که میگفتند کربلای جبه‌ها یادش بخیر ... اما

اما حرف حال من با خود واژه سه راهی هاست ...
از اونجایی که نبودم و ندیدم مکان رو نفهمیدم اما ، دنیا به همین جا ختم نمی شه ...

سه راهی شهادت از سه راه تشکیل شده که اتفاقا هر سه به شهادت ختم میشه ! ...
اما تفاوت در طریق طی مسیره ...

یک راهش راه میانبره ! ... راهی که خیلی از جوونهای پاک ما
تو همون مکان پیش گرفتند و به خدای مقصود رسیدن ...

یک راهش شاید کمی طول بکشه ... بقول معروف سوخت و سوز نداره ...
نمونش میشه شهید کاظمی ها و شوشتری ها و طهرانی مقدم ها ،

این راه مسولیت داره ... این راه مرد میخواد ...
این ها همون مردانی هستند که اگر لازم بود در جنگ شهید میشدند ،
اما خدایشان لقب فرمانده رو بهشون داده ...

می بایست بمونن ... کارها که جور شد ... لقاالله صورت گرفت ...
به همین سادگی ! - یاد قطعه ای از فیلم "خداحافظ رفیق افتادم "...
یه جاش بود که روح شهدا میرن دم یه نون وایی به فرمانده قدیمشون سری بزنن ...

کلماتی که گفته میشه پر از معناست ...
شهدا به شوخی به فرمانده میگن : چیه ، چرا چسبیدی به این دنیا؟!

فرمانده لبخندی میزنه و میگه : چیه ؟ حسودیتون میشه ؟ ...
شما از خدا شهادت خواستید ، گرفتید ...
اما من از خدا خواستم هر چی اون خواست بشه ! ... -

این حرفش پر از معنی است ... گفتنش راحته ، اما عمل در عمق مطلب خیلی سخته ...
شرایطی که این راه میطلبه ، شبیه روحیه طلبی فرماندهاست ...

باید خیلی مرد باشی که تو این راه دوام بیاری ...
باید مرد باشی که تو مسیر بمونی و هدفت واقعا هدف خدایی باشه ...

اما راه سوم ... یه داستانی میخوندم که از زبون یه خلبان بالگرد نقل شده بود ،
میگفت : خواب دیدم که به درجه شهادت میرسم ...
بعد که بیدار شد تمام نشونه های خواب رو دید
مطمئن به شهادتش شد ... حتی از خانواده خداحافظی کرده بود ...

بعد عملیات بدون خراش برگشت ... نفهمید چی شده ...
با هم نمی خوند ... حتی فکر کرد که شاید خطایی ازش سرزده باشه ...


منبع : آیه های انتظار


:: موضوعات مرتبط: توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , مظلومیت و صبر , شعر و دلنوشته , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , در مسیر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , فرهنگ جبهه , دلنوشته , راهیان نور ,
:: بازدید از این مطلب : 182
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 45
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1394/01/02
bca7037a780c4f569ffab09821d1838b-425

" دوکوهه " سین ندارد اما !

ساختمانهایش ، سحرگاهانی را به خاطر دارد که رزمندگان ، با نوای دلنیشن مناجات نورایی همدوش ِستارگان ،
همپای فرشتگان و در کنار ِماه ،
با خدا سخن میگفتند..
.
.
" فکه " سین ندارد اما !

سجده های بسیجیانی را به خاطر دارد که با سربندهای سبز و سرخ ،
سرهایشان را به خدا سپردند و با ندای" اعرلله جمجمتک " به دیدار معشوق شتافتند ..
.
.
" شرهانی " سین ندارد اما !

سنگرهایش زخم ِ تن ِ شقایق هایی را به خاطر دارد که در کربلای خمینی.ره.
با رمز " یـــ زینب ــــــــا " هر آنچه داشتند تقدیم ِ حضرتِ ارباب نمودند..
. .
" کانال کمیل " سین ندارد اما !

سکوی پرواز ِلب تشنگانی شد ، که مقتل شان یادآور کربلاست...
.
.
"طلائیه" سین ندارد اما !

سه راه ِ شهادتش گواه ِ رشادت ِمردانی ست که سبکبال ،تا عرش ِ اعلا ،
پرستو شدند..
.
.
" اروند " سین ندارد اما !

ساحل ِخونینش ، غواصانی را به خاطر دارد که در شبهای عملیات ، از سیم خادار ِ نفس ، گذشتند و دل ،
به دریای بیکران ِ عشق و عرفان زدند..
.
.
" شلمچه " سین ندارد اما !

سرداران بی نام و نشانی را به خاطر دارد که همچون مادرشان زهرا.س. فدایی ولایت شدند و گمنام ماندند.. آری !

با آمدن ِ هر بهار ، شکوفه های دلم ، به عشق ِ یادتان میشکفد و مرغ ِ خیالم
پَر میگیرد و بر بام احساس مینشیند.. هور ... هویزه .. کرخه .. چزابه .. عین خوش.. پاسگاه ِزید .. پادگان ِ حمید .. کوشک .. خرمشهر.. به ! چه بوی سیب میآید از این سرزمین.. .

الهی !
حول حالَنا اِلی اَحسنِ الحال ، بحق ِ شهدا ..
" آمین "

:: موضوعات مرتبط: شعر و دلنوشته , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , عطر تفحص , شهدای گمنام , در مسیر شهدا , زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , مناطق عملیاتی , یاد یاران , راهیان نور ,
:: بازدید از این مطلب : 128
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 50
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1393/12/24
8fe4ab795af903737c0c32fe03e4996e-425

طلائیه با من سخن بگو

طلائیه محل شهادت سردار خیبر شهید همت، برادران باكری و قطع شدن دست شهید خرازی است و عملیاتهای مهم بدر و خیبر در آن واقع شد اولین خاكی بود كه عراق گرفت و آخرین خاكی بود كه رها كرد!

قدم به قدم خاك طلائیه خون شهیدی ریخته شده و تو نمیتوانی جایی قدم بگذاری و با اطمینان بگویی اینجا كسی شهید نشده! پس خلع نعلین میكنی و پابرهنه بر خاك مقدسی قدم مینهی كه فقط ملائكه می دانند آنجا شهیدان با خدا چه سودایی كردند...
طلائیه چه حس غریبی داری... دلم برایت تنگ می شود...

طلائیه!
با من سخن بگو و پرده از رازی بردار كه سالها تو و خدای تو شاهد آن بوده اید.
طلائیه!
چقدر غمگینی. آن روز سرافراز و امروز سر به زیرانداخته ای. با كسی سخن نمی گویی و سكوت پیشه كرده ای. اما سكوت تو بالاترین فریاد است و خفتگان را بیدار می كند و بیداری را در رگهای انسانهای به ظاهر زنده می ریزد. اینجا همه از سكوت تو می گویند و من از سكونتی كه در تو یافته ام و تا امروز چقدر از تو و نفس های طیبه ات، از تو و از رازهای سر به مهرت، از تو و مردان بی ادعایت كه مس وجود را به طلای ناب شهادت معامله كردند، دور بوده ام. چه احساس حقیری است در من كه توان شنیدن قصه های پرغصه ات را ندارم.
طلائیه!
می گویند، اینجا جایی است كه شهیدان حسین وار جنگیده اند و من از بدو ورود به خاك پاكت، تشنگی را در تو دیده ام و انتظار اهالی خیام را به نظاره نشسته ام اینجا، چقدر بوی حنجره های سوخته می آید و چقدر دستها تشنه وفایند.
طلائیه!
من در این سرزمین حتی به قمقمه های عطشان سلام می دهم و سراغ عباس های تشنه لب را از آنان می گیرم . مگر می توان سالك عاشورا بود و تشنگی را فراموش كرد و از كنار حلق های شعله ور بی تفاوت گذشت.
طلائیه!
من با تمام وجود در تو جاری می شوم تا در میان نیزارها و نیزه شكسته ها، سرهای ستاره گون برادرانم را به دامن گیرم و برایشان از زخم بگویم، از اسارت، از تنهایی، از غربت، از…
طلائیه!
از فراز همه روزهایی كه بر تو گذشت بر من ببار و تشنگی این دل در كویر مانده را فرونشان. می خواهم در تو جاری شوم، می خواهم رمز شكفتن و پرواز را از تو بیاموزم و بدانم بر شانه های زخمی تو چه دلهایی كه آشیان نكرده اند.
طلائیه!
می گویند «همت» از همین نقطه آسمانی شده است، عاشقی كه در پی لیلای شهادت در بیابانهای زخم خورده طلائیه مجنون شد. من امروز آمده ام ردپای او را تا افق های بی نهایت و در امتداد عشق جست وجو كنم. اینجا عطر او لحظه ها را پركرده است و دستهایش هنوز مهربانی را منتشر می كند.
طلائیه!
من از سكوت راز آلودت درسها آموخته ام! با من سخن بگو!!!

 


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , ایثار و فداکاری , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , شعر و دلنوشته , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , فرهنگ جبهه , سیره شهدا , طلائیه , دلنوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 178
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 60
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1393/11/22
35bc15a05ffec2fb3260c64eb47a7f72-425

یاد پلاک بخیر که شماره ی پرواز بود...

یاد چفیه بخیر که علامت زهد بود و برآورنده بسیاری از نیازها...

یاد پوتین هایی بخیر که مشکی بودند

اما از پس خود ذره ای تیرگی و تاریکی بر جای نگذاشتند...

یاد لباس هایی بخیر که از بس عزیز بودند،
 
خدا زمین را به رنگ آنها آفرید...

یاد بی_سیم بخیر که رابط آن ها و آسمان بود...

یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود...

یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند...

یاد سنگر بخیر که مفصل ترین میهمانی اشک و خلوص را

بدون خرج های کلان ترتیب می داد...

کوتاهی کردیم!

فریب خوردیم!

فراموش کردیم...

شهدا درمانده ایم...

جامانده ایم..

:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , شعر و دلنوشته , سیره شهدا , زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسب‌ها: دلنوشته , یاد یاران , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 140
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 25
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/11/09

 

رفاقت هم ، رفاقت به سبک شهدا... شهید هاشمی و شهید تورجی زاده


محمد رضا و رحمان هردو رفیق بودن بچه محل و عضو یک گردان و...باهم عقداخوت بسته بودن.

محمد فرمانده گردان بود و رحمان بیسیم چیش.اما رحمان تو کربلای 5 پرکشید و رفت...

محمد رضا خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی می خواست مداحی کنه اول دعا موقع گفتن بسم الله تا میگفت بسم الله الرحمن ....به رحمن که می رسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امونش نمیداد...

یه شب محمد تو مناجات سحرش داشت با رحمان صحبت میکرد...ناله می کرد و می گفت رفیق بنا نبود نامردی کنی و...

بالاخره نوبت محمد شد ، بعد از گذشت چند ماه از شهادت سید رحمان هاشمی محمدم آسمونی شد..

الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , اخلاق اسلامی در جبهه , محبت و اخوت , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , یاد یاران , درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 209
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 20
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1393/10/07

 

شهید کیست و شهادت چیست ؟

شهید کیست و شهادت چیست ؟

شهادت شهد شیرین رضای حق است.


شهادت عبارت تمام وکمال اعتماد واعتقاد بخداست.


شهادت تکامل وجودی روح پرخروش و جوشش ،

ولی در عین حال مطمئن وآرام شهید است.


شهادت ارث بزرگ اولیـاء خداست.


شهادت نهایت یک حماسه و ایثار است.


شهادت غایت آرزوی رزمندگان راه خداست.


شهادت فریاد رسای اسلام بر ظلم ظالمان است.


شهادت مایه عزت مسلمین است و شهید احیاء کننده این معناست.


شهادت بهای زحمات ومشقات شهید است.


شهادت قد بلند کردن ،استواری و شکست ناپذیر است .


شهادت قتل در راه خداست.


شهادت مردن نیست بلکه حیاتی دوباره است.


شهادت بانک رحیل تشنگان وصل بخداست

و شهید واصل به این معناست.


شهادت بشارت نابودی ظالمان و ستمگران است.


شهادت پیام آور عزت وفتح است.


شهادت اتمام حجت با کافران و ملحدان است .


شهادت فیض عظما و فضلی از جانب خداست.


شهادت وسیله رسیدن به قرب حق تعالی

و وعده تخلف ناپذیر خداوند متعال و قرآن به مؤمنان است.

 

 

 

 


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , مقالات و گفته ها , شعر و دلنوشته , سیره شهدا , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: دلنوشته , سیره شهدا , یاد یاران , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 123
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 20
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1393/10/07





سالهاي نه چندان دور همين نزديکي ها،مرداني در همسايگي ما زندگي مي کردند،که زندگي براي شان جدي ترين بازيچه بود.زندگي کردند، چون هيچ وقت اسير وذليل زندگي نشدند.زندگي مي کردند،چون معناي زندگي را فهميدند.


آنها آمدند تا زندگي کردن را به ما ياد دهند وما ياد نگرفتيم.


چشم دوختند در چشم ما وبا سکوت شان فرياد زدند،که جور ديگر هم مي شود زندگي کرد.آنها رفتند وما مانديم.رفتن آنها به رفتن يک ستاره ي دنباله دار مي ماندو ماندن ما به ماندن آب در مرداب روزمرگي ها،انگار که آن ها مانده اند و ما مي رويم.


امروز سربرداشته ايم و چشم دوخته ايم به دنباله ي آن ستاره، تامسيرش را گم نکنيم.






شايد روزي کسي از ما خواست به آنها بپيونديم......



 

:: موضوعات مرتبط: عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , شعر و دلنوشته , سیره شهدا , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , خاطرات شهدا , در مسیر شهدا , فرهنگ جبهه , دلنوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 132
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1393/07/01

 

شرح کامل ماجرای شهادت سید مرتضی آوینی از زبان سردار سعید قاسمی:


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , مظلومیت و صبر , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , عطر تفحص , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , یاد یاران , فرهنگ جبهه , شهید آوینی , سرداران ,
:: بازدید از این مطلب : 187
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/06/07

ماموریت های خارق العاده عقابان تیز پرواز ایران در هشت سال دفاع مقدس

دوران هشت ساله دفاع مقدس سرشار از افتخار وبالندگی برای ایرانیان و رهروان اسلام ناب محمدی در سراسر تاریخ است. درمیان حماسه های بی نظیر رزمندگان اسلام، انجام ماموریت های خارق العاده و حیرت آور توسط خلبانان تیزپرواز ارتش جمهوری اسلامی ایران همچون خورشید می تابند.
خلبانان جسور و شجاع ایران در این جنگ حماسه هایی خلق كردند كه فقط در افسانه ها و داستان های تخیلی ملل دیگر باید سراغ آنها را گرفت.
گزارش آمارگونه از عملكرد این انسان های اسوه و اسطوره های زنده ی تاریخ گویای بخشی از این حماسه بزرگ است.
ـ در طول 8 سال دفاع مقدس 149 فروند انواع هواپیماهای دشمنان شكار پنجه های قوی عقابان نیروی هوایی ارتش شدند.
ـ دوربردترین شکار هوایی جهان توسط تامکت ایرانی و به وسیله موشک فونیکس به خلبانی امیر اصلانی با هدف قرار دادن جنگنده میراژ دشمن از فاصله 150 کیلومتری.
ـ بی نظیرترین شکار هوایی تاریخ جنگ های هوایی درجهان با سرنگونی 4 فروند میگ-23 دشمن در یک پرواز ، توسط یک هواپیمای جنگی ایران و به وسیله تنها یک موشک فونیکس اتفاق افتاد. این كار عظیم را خلبان هوشنگ فرح آور انجام داد .دشمن سرنگونی 3 فروند از هواپیماهایش را تایید کرد.
ـ شکار 19 هواپیمای عراقی تنها در ماه اول جنگ.
ـ شکار 3 فروند میگ-23 توسط یک تامکت در یک پرواز در ماه اول جنگ.
ـ شکار 4 فروند MiG-23MLA در یک روز و توسط یک تامکت در عملیات سلطان توسط صدقی در 7 آبان 59.
ـ شکار 3 میراژ اف1 عراقی در یک روز توسط یک تامکت در 12 آذر1360.
ـ شکار 3 میراژ و یک میگ-23 عراقی در یک روز توسط یک تامکت به خلبانی شهرام رستمی در 30 مهر 1360.
ـ شکار 2 فروند MiG-23MF در یک روز توسط یک تامکت و تنها به ضرب یک موشک فونیکس.
ـ شکار 2 میگ-23 و یک میگ-21 در یک روز و توسط یک تامکت در 30 آبان 1361.
ـ شکار 2 میگ و یک سوخو در یک روز و توسط یک تامکت به وسیلة موشک فونیکس.
ـ شکار 2 میراژ اف 1 در یک روز و توسط یک تامکت به خلبانی جمشید افشار در 15 مهر 1365.
ـ شکار 4 میراژ اف1 در یک روز و توسط یک تامکت به وسیلة 2 موشك فونیکس و AIM-7 و AIM-9 در 29 بهمن 1365.
ـ شکار 3 میراژ اف1 در یک روز و توسط یک تامکت به خلبانی امیراصلانی در یکم اسفند 1365.
ـ شکار 3 میراژ اف1 عراقی در یک روز و توسط یک تامکت به خلبانی قیاسی در 20 بهمن 1366 .
مجله فرانسوی Fuerza-Aerea آمار دیگری در مورد شكارهای عقابان ایرانی نوشته است.
در این مجله کل آمار پرنده های سرنگون شده دشمنان توسط تامکتهای ایرانی برابر 197 فروند است که البته گمان می رود این تعداد شامل پیروزیهای هوایی ثبت نشده یا تایید نشده هم باشد:
27 فروند میگ-21.
58 فروند میگ-23.
12 فروند میگ-25.
3 فروند میگ-27.
11 فروند سوخو-20.
13 فروند سوخو-22.
1 فروند میراژ-5 (متعلق به نیروی هوایی مصر).
44 فروند میراژ اف-1.
2 فروند سوپر اتاندارد (متعلق به نیروی دریایی فرانسه و در اجاره نیروی هوایی عراق).
4 فروند توپولوف-22.
2 فروند بمب افکن اچ6 دی (نوع چینی بمب افکن توپولف-16).
3 فروند بالگرد.
1 موشک اگزوست و 2 موشک کرم ابریشم سی 601.
15 فروند پرنده که نوع آنها تاکنون معلوم نگشته اند.

:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , شجاعت و مقاومت , عجائب و امدادهای غیبی , مقالات و گفته ها , خاطرات و داستان ها , کارنامه عملیات ها , وقایع و حوادث , مقالات و تحلیلها , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات , درس های جبهه , فرهنگ جبهه , یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 235
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1393/06/03
 

http://s5.picofile.com/file/8114253584/AVINI.jpg

مرتضی دل‌بسته بود ناله‌های شبانه‌اش دردی جانکاه در دل داشت،که با هق‌هق گریه می آمیخت

سید بارها و بارها برایمان از شهادت گفت:

از رفتن به سوی نور، پرواز کردن، بـی دل شدن، سجده‌گاه خویش را با خون سرخ نمودن،
و راهی بـی پایان تا اوج هستی انسان گشودن.

به یاد دارم که در مورد زندگـی و مرگ گفت: زندگـی کردن با مردن معنـی مـی یابد، کلید ماجرا در مردن است، نه زندگـی کردن ...

◥چگونه مردن برایش مهم بود؛ و خداوند آرزویش را به سر منزل مقصود رساند ◣


476255_ZtT7w700.jpg

حضرت آیت الله خامنه ای:

آن روز ها دروازه ای به شهادت داشتیم و حال معبری تنگ

هنوز برای شهید شدن فرصت هست

دل را باید صاف کــرد ....
sidJcW_535.jpg

دلــــــــــ  نوشـت:

خدایـــــــا ... !

تو خود دلم را صـاف کن ...!

آمیـــن یا رب العالمین

:: موضوعات مرتبط: ولایت مداری , عشق و عرفان , سخنان ابرار , شعر و دلنوشته , سخنان شهدا , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , یاد یاران , سیره شهدا , شهید آوینی , رهنمودها ,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/05/16

http://ramin1389.persiangig.com/image/shohada/www.javadghorban.parsiblog.com%3D.JPG

ابراهیم واقعا که بود کسی که بعد از شهادتش به نقاش عکس خود عنایت داشت کسی که نماز شبش ترک نمی شد کسی که تنهایی در دل شب های کردستان کمین می زد تا اسیر بگیرد کسی که چندین کیلومتر دوستش را از درون مرز عراق و از بین کوه های کوهستانی کردستان بر دوش گرفت و عقب آورد کسی که در مسابقه انتخابی تیم ملی کشتی به خاطر اینکه مادر حریفش را خوشحال کند به او باخت کسی که برای تقویت جسم خود دوستانش را در خیابان های تهران بردوش می گرفت و می دوید کسی که از هنگام ورزش ادعیه را از حفظ می خواند و اشک می ریخت کسی که وسط بازی والیبال اذان می گفت و نماز اول وقت می خواند و بعد بازی را ادامه می داد کسی که با یک اذان پیروزی لشکر اسلام را حتمی کرد کسی که اگر روزی توفیق یاری نیازمندی را پیدا نمی کرد چشمانش پر از اشک می شد کسی که در مراسم سوگواری حضرت زهرا از شدت غم بیهوش شد کسی که ...

کسی که در زمین رنگ خدایی گرفت ...

به راستی ابراهیم به خود رنگ خدایی زده بود رنگی که فقط خدا آن را می شناسد

سرّ ابراهیم با حضرت زهرا سلام الله علیها چه بود که هر دو بی نشان رفتند

بدن مطهر شهید ابراهیم هادی هنوز یافت نشده است و آخرین باری که ایشان را دیدند در کانال کمیل مشغول جنگ با دشمن و پرستاری از مجروحین بوده - مزار یادمان وی در بهشت زهرا تهران می باشد

 

در اینجا خاطره ای از شهید ابراهیم هادی می خوانید؛(به روایت دوستان ایشان)


یکبار حرف از نماز بود ابراهیم گفت
:

"زمانی که پدرم از دنیا رفت خیلی ناراحت بودم.شب آن روز به حالت قهر نمازم را نخواندم و خوابیدم.

به محض اینکه خوابم برد  پدرم را در عالم رویا دیدم!

درب خانه را باز کرد.مستقیم و با عصبانیت به سمت من آمد.روبروی من ایستاد.

برای لحظاتی به من خیره شد همان لحظه از خواب بیدار شدم

نگاه پدرم حرفهای زیادی داشت.

هنوز نماز قضا نشده وضو گرفتم و نمازم را خواندم"


http://imamkhomeini.ghasam.ir/images/news/11877/gallery/8525.jpg
 

 

 

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , شهدای گمنام , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , خاطرات شهدا , درس های جبهه , فرهنگ جبهه , سیره شهدا , شهدای گمنام , نام آوران ,
:: بازدید از این مطلب : 169
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1393/05/08

درمیدان رزم حق علیه باطل اتفاق می افتاد که رزمــندگان اســلام

گــاهی با صحــنه‌های به یاد مــاندنی مــواجه می‌شــدند که تمام

فداکاری‌ها در آن صحنه‌ها ماندگار می‌شد، یکی از همین صحنه‌ها

روایت رزمنده‌ای در کتاب سوره‌های ایثار است از شهیدی که دهان

خودرا پر از گِل کرد تا مبادا صدای ناله‌اش موجب لو رفتن معبر شود.

 

sad.jpg

 

* دهانش را پر از گِل کرده بود تا معبر لو نرود

برای شروع عملیات «کربلای 4» به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط ‌شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم، وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم که شهید «سعید حمیدی‌اصیل» هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشه‌ای از معبر افتاده است اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که دهان شهید پر از گِل شده بود.

 

 

بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای ناله‌اش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود.

شهیدان «سعید و علی حمیدی‌اصیل» برادرانی بودند که در عملیات «کربلای 4» آسمانی شدند.


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , شجاعت و مقاومت , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , نام آوران , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , سیره شهدا , یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1393/05/01
626266a475c0bbb58964abfbc312bb9d-425


بــه نـــام خـــدای شــهــیــدان
ایــنجــا شــلمــچــه اســت
* شــلـمــچــه و رمــضــان*
شــلـمــچــه و كــربــلای پــنــج
شــلــمــچــه و بــیــت الــمــقـدس هــفــت
* شــلمــچــه و كــانــال مـاهــی*
شــلـمــچـه و دوعـیجــی
شــلــمـچــه و مــیــدان مــیــن
شــلـمــچــه و خــاكــریــزهــای نــونــی
شــلمــچــه و نــهــر عــرایــض
شــلـمــچــه و ســه راهی شــهــادت
شــلمــچـه و رد قــنــاســه بــیــن دو ابــر
شــلــمــچــه و ســیــم خــاردار
شــلــمــچــه و ســنـگــر هــای كــمــیــن
شــلــمــچــه و حــاج حــــســیــن خــرازی
شــلمــچــه و حــاج احــمــد كــاظـــمی
شــلمــچــه و شــهــیـــدان شــاهـــد
شــلمــچــه و یــك دنــیــا دلــدادگــی
شــلــمــچــه و پــرواز تــا بــی نــهــایــت
شــلــمــچــه و یــك دنـــیــا عــاشــقــی
شــلمــچــه و یــك دنیــــا مــظــلومــیــت
شــلمــچــه و گــمـــنـامـــی
شــلمــچــه و بــــوی كــــربــلا !
شــلمــچــه و ســرهــای از تــن جــدا !
شــلمــچــه و شــلمــچــه و شــلمــچــه
شــلمــچـــه یــعــنــی عــطــش
شــلــمــچــه وغــربـــت شــهــیــد
شــلــمــچــه و نــقــطــه عــروج
*شــلمــچــه و نــقطـــه رهــایــی از اســارت *
اشــک حــسرت و د لتــــــــــنگی ...


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , مظلومیت و صبر , شعر و دلنوشته , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , در مسیر شهدا , زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , شلمچه , مناطق عملیاتی , راهیان نور , دلنوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 129
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/04/20

ما را بیابید!
پلاک زخمی تان را بر گردن گم‏شدگان رمل‏ های داغ گناه بیندازید؛
شاید پیدا شویم!
شاید بوی خون به ناحق ریخته شما،

ما را به سوی حق بکشاند؛
شاید فکه،
نامی شود که رازهای مگو را به ما بیاموزد.
ما را صدا کنید؛
با گلوی زخمی و لب‏های خشکیده‏ تان!
ما را به شلمچه بخوانید تا بیاموزیم عشق را،
زندگی را و مرگ را.

 


:: موضوعات مرتبط: شعر و دلنوشته , مناطق حماسه ساز , شهدای گمنام , در مسیر شهدا , زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسب‌ها: دلنوشته , یاد یاران , مناطق عملیاتی ,
:: بازدید از این مطلب : 157
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/04/20

s8eyiz1gusksfmx4jaug.gif

 

فَــکِــه ..

حَــق میدَهَــم بِه آنــها که تــو را "قتلــــگاه "میخوانَند 
حَــق دارَنــد ..
چه کَـــم داری از کَربَـــلا .. ؟
رمـــل .. آفتاب سوزان .. عَطِــــش .. شــــهادت

..

15a8e7f5ecj88i6cpug1.jpg

 

dzl4i1gdii13smiv1jxq.gif

 


:: موضوعات مرتبط: مظلومیت و صبر , شعر و دلنوشته , مناطق حماسه ساز , در مسیر شهدا , عکس دفاع مقدس , زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسب‌ها: دلنوشته , یاد یاران , مناطق عملیاتی , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 124
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/04/13

ahmad-motevaselian-2.jpg

 

حاج احمد در آخر صحبت‌هایش، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود،

 

گفت: خدایا! راضی نشو که حاج احمد زنده باشد

 

و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما، در دست دشمن باقی مانده.

 

خدایا! اگر بنابراین است که خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ حاج احمد را برسان!

 

دانشجوی مهندسی برق دانشگاه علم و صنعت باشی

 

و بروی زیر رگبار گلوله عجیب نیست؟

 

آدم باید خیلی کله شق باشد که همه چیز را ول کند

 

و بزند به بیابان، میان بسیجی های خاکی.

 

حاج احمد متوسلیان را می گویم.

 

فرمانده لشگر ۲۷ محمد رسول الله



68.gif 125.gif 68.gif

 

haj-ahmad.jpg

 

حاج احمــــــــد...

دلـــــ دوکوهــه برایت تنگ است....

دلــــــ بسیجی ها، بی تو چرا دروغ! سخت می گذرد به ما!

این همه سخنران، هیچ کدامش تــــــــو نیستی....

این همه جبهـــــه، در هیچ کدامش تو نیستی....

این همه جنگ، جناب فـــــــــرمانده! نیستی، نیستی، نیستی!

بی تو ما «این عمار» شنیدیم باز هم از علی....

چقدر باید تلفـــــــــات دهیم تا برگردی پیشمان؟!

می شنوی… می بینی…


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , بصیرت و سیاست , شجاعت و مقاومت , شعر و دلنوشته , سخنان شهدا , سیره شهدا , سرداران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , جنگ نرم , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: سرداران , شهید متوسلیان , یاد یاران , دلنوشته , فرهنگ جبهه , سخنان شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 138
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 8
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1393/04/10

کربلای پنج از علمیات های مهم و طولانی دوران دفاع مقدس بود.در این عملیات شیرازه ارتش عراق به لرزه درآمد.صدها تیپ و گردان آنها از بین رفت.سران استکبار هر آنچه که عراق برای جنگ با ایران احتیاج داشت در اختیار گذاشته بودند.

از بمب های خوشه ای و شیمیایی گرفته تا پیشرفته ترین تانکها و هواپیماها.دولت های مرتجع عربی هم پول و نیروی انسانی در اختیار صدام گذاشته بودند.

یکی از سخترین مراحل این عملیات تصرف و نگهداری منطقه ای بود به نام سه راه شهادت.هر نیمه شب خاکریز اطراف سه راه کامل می شد.صبح روز بعد تانک های عراق آنقدر شلیک می کردند تا خاکریز محو می شد.

آنگاه هر جنبنده ای که به سمت سه راه می آمد در دید مستقیم دشمن بود.اطراف سه راه پر بود از خودروهای سوخته.برای همین ارسال تدارکات و مهمات با مشکل روبرو بود.

در یکی از روزهای بارش خمپاره عراق بر روی منطقه سه راه شدت گرفت.بچه ها داخل سنگرها بودند اما حدود بیست نفر از بچه ها به شدت مجروح شدند.ساعتی بعد یک نفربر خود را به منطقه سه راه شهادت رساند.بعد از تخلیه بار مجروحین را سوار نفربر کردیم، راننده می گفت:دیگر جا ندارم ولی ما اصرار کردیم که این یکی را هم سوار کن!

همه مجروحین را پشت نفربر جا دادیم.دیگر هیچ جایی در پشت نفربر نبود.در را بستیم و راننده حرکت کرد.خاکریزی وجود نداشت.راننده باید سریع از این منطقه عبور می کرد.

از داخل سنگر به دور شدن نفربر نگاه می کردیم.یکدفعه رنگ از چهره همه ما پرید.گلوله تانک عراقی به کمر نفربر اصابت کرد.

نفربر در شعله های آتش می سوخت.هیچ راه خروجی برای آن مجروحین وجود نداشت.چند نفر می خواستند به کمک آنها بروند اما بارش رگبار تیربارهای عراقی ها آنها را زمین گیر کرد.

صدای ناله و مرگ را برای اولین بار در آنجا شنیدم.مجروحین داخل نفربر از عمق جان فریاد می زدند و می سوختند.

اشک می ریختیم ناله می کردیم.هیچ کاری از دست ما ساخته نبود.سوختن بهترین دوستانمان را فقط از دور نگاه می کردیم.با خود می گفتیم:ای کاش همه مجروحین را سوار نمی کردیم ای کاش...

بوی گوشت سوخته فضا را پر کرده بود.صدای گریه بچه ها قطع نمی شد. با تاریک شدن هوا سراغ نفربر رفتیم.در را باز کردیم آنچه می دیدیم باور نکردنی بود.

لایه ای از خاکستر و استخوان های سوخته کف نفر بر را گرفته بود.هیچ عامل مشخصه ای از آن همه دلاور وجود نداشت.

همه از بین رفته بودند هیچ چیز از آنها باقی نمانده بود.

اسامی آنها به عنوان شهدای مفقودالجسد ثبت شد.شهدای که در راه اسلام از همه وجود خود گذاشتند.

در وصیت نامه یکی از شهدا نوشته بود:
آیا می دانید که این انقلاب و اسلام و این آزادی چگونه به دست ما رسیده است!؟

 


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , مظلومیت و صبر , خاطرات و داستان ها , کارنامه عملیات ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , مقالات و تحلیلها , سیره شهدا , شهدای گمنام , در مسیر شهدا , جنگ نرم , تصاویر شهدا , زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسب‌ها: خاطرات جبهه , یاد یاران , عملیات ها , کربلای پنج , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 216
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/03/30

sikZFWtX_450.jpg


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , ولایت مداری , شجاعت و مقاومت , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سیره شهدا , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , نگارستان خون , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , خاطرات شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 162
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/02/05

 

 

محمد ؛ آنقدر در والفجر آرپی جی زده بود که از هر دو گوشش ، همین طور خون شره می کرد.

 

اسماعیل ؛ غیرتش قبول نکرد که صبح به صبح کرکره مغازه خواربار فروشی اش را بالا بکشد و از پشت شیشه ، تشییع جنازه شهدای محلش را تماشا کند.

 

بهرام ؛ وقت خواستگاری شرط کرد که تا پایان جنگ – هر چند سال که طول بکشد – پای دین و میهنش خواهد ایستاد.جنازه اش را درست در روز پایان جنگ آوردند.

 

امین ؛ فقط توانست عکس دوقلوهای زیبایی که خدا به او داده بود را ببیند. دو روز قبل از آن که به مرخصی برود و کودکانش را در آغوش بکشد ، ترکش توپ ، گردنش را زد.

 

سید محسن ؛ در شب عملیات ، داوطلب شد تا از روی میدان مین رد شود و راه را باز کند.خودش تکه تکه شد.


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , شجاعت و مقاومت , شعر و دلنوشته , سیره شهدا , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , فرهنگ جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 162
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/02/05
39bbfea5f0d2d0a6999771a06542c519-425

و دستـــ هـا قلـم شـدنـد

تـا مـن امـروز...

آسـوده دست بـه قلـم شـدم!

:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , شجاعت و مقاومت , شعر و دلنوشته , جملات حماسی , سیره شهدا , عطر تفحص , شهدای گمنام , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , در مسیر شهدا , درس های جبهه , شهدای تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 187
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1393/01/12
تمام من سوخت...جانم آتش گرفت در نبودنتان...
حضور ندارید و لحظه به لحظه سنگینی دوری شما بر شانه های ضعیف من حس می شود!
ای شهیدان...
بدون شما من هیچم و با وجود شما...همیشه جانی تازه در تن دارم...
مرا ببخشید که خوب نمی نویسم...شرمنده ام که دستانم خوب برایتان دیوانگی نمی کنند!!
شرمنده ام...
برای نگاهی که به چشمانمان دوختید و دانستید نگاه شما با دل ما چه می کند!
خجلت و خجلت و خجلت...!!!
که اگر نبود این واژه ی خجلت تا مرا در آغوش بکشد...نمیدانستم سرم را به جای گذاشتن روی شانه های پر بخشش خدا...........باید کجا میگذاشتم تا اشک های من حقیر برای غربت تان حــــــــــرام نشود!!!
وقتی یاد لب های خشک و تشنه تان می کنم...با اشک هایم غبطه میخورم به جان دادنتان....که روی پای حسین(ع) و در دامن ارباب جان سپردید....
به عشق ارباب تشنه جان دادید..............
و اکنون لب های من در حسرتند...حسرت های دلم را به دوش میکشند...
در حسرت جراعه ای پاکی...جرعه ای زلالی روح خسته و فسرده ام...
و تشنه یک بوسه بر مزار شما.........
مرا بخوانید...مرا بخوانید به سمت فکه...آه فــکه...سرزمین گمنام ها..............
و مرا بخوانید به سوی غربت اروند....و به سوی عظمت دو کوهه...........
و غروب شلمچه.....
خود میدانم...و خــــــــــــــوب میدانم لایق دیدار نیستم..ولی عاشق ام...عاشق خاکی آشنا که روزی شما همه چیز خود را فدا کردید و قدم در آن نهادید....
و در آن با خـــــــــــــدا عشق بازی کردید....
دلتنگی امان لحظه هایم را بریده...و چشمانم را بی تاب کرده است...
شرمندگی ام پذیرا باشید و مرا بخوانید..........
و چقدر این انتظار شیرین و دلنشین است....!!!

Moayyedi9_30125836.jpg
::دلنوشته از اونترنتی::

 

 

:: موضوعات مرتبط: شعر و دلنوشته , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , دلنوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 135
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/01/09

 

عاشق رزمندگان بود . عملیات که میشد در حجره ها را یکی یکی  میزد و به طلبه ها می گفت : فلان شهید امروز خاکسپاری شد . برایش نماز وحشت ( نماز شب اول قبر ) بخوانید .

یک شب که تعداد زیادی از شهدا دفن شده بودند ، در حجره ها را میزد و میگفت برای 5 نفر از شهدا نماز وحشت بخوانید . یکی از دوستتان گفت : آخه پنج بار نماز وحشت طول میکشد . من برای دو نفرشان نماز میخوانم . او با حالتی نیمه عصبانی گفت : آنها رفتند شهید شدند ، جانشان را دادند ، خیلی سخت است ما برایشان نماز بخوانیم ؟؟؟

او عاقبت در عملیات نصر 4 عاشقانه به جمع شهدا پیوست .

روحانی شهید محمود جولاپور . یادش گرامی باد .


:: موضوعات مرتبط: اخلاق اسلامی در جبهه , محبت و اخوت , خاطرات و داستان ها , خاطرات من , سیره شهدا , نام آوران , شهدای روحانی , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , سیره شهدا , فرهنگ جبهه , خاطرات شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/01/09

siUQtEG5_535.jpg


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , بصیرت و سیاست , مظلومیت و صبر , شعر و دلنوشته , جملات حماسی , سیره شهدا , نام آوران , شهدای روحانی , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , سیره شهدا , در مسیر شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 135
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5

تعداد صفحات : 3


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
نگاهم " یـــــاد یـــــــاران " کـرده اینک دلمـــ ســـر در گـریــــــبان کرده ا ینک غمـــ و فریــــاد من از این و آن نیست دلم " یـــاد شـــــهیدان " کـــرده اینک ===================== چه بسیار فرق است بین " یا حسین " گفتن و " با حسین " بودن ! همۀ کوفیان " یا حسین " گفتند اما اندکی از آنان " با حسین " ماندند ... و عاقبت بجای حسین ، سرش را بالا بردند...
منو اصلی
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه