|
السلام علیک یا صاحب الزمان |
|
اولین ساعات زیارتگاه شلمچه
السلام علیکم یا انصار ابی عبد الله الحسین و رحمة الله و برکاته
عاشقان عاشق بلایند. دُرَّ حیات در احتجاب صدف عشق است و آن
را جز در اقیانوس بلا نمی توان یافت؛ در ژرفای اقیانوس بلا . عاشقان غواصان این
بحرند و اگر مجنون نباشد چگونه به دریا زنند ؟
|
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1397/08/03
|
اربعینی ها یادتان باشد که ستون به ستون را مدیون قطره قطره خون شهیـــــــدانید اربعینی ها وقتی چشمتان به گنبد زیبای آقا افتاد، یاد کنید از آنانی که با حسرت پشت پیراهن هایشان می نوشتند : یا زیارت یا شهادت اربعینی ها ! میان ِ هروله های بین الحرمین ، یاد کنید از شهـــــــدایی که در آرزوی زیارت ِ شش گوشه ی اربابـــ پرپر شـــدند... اربعینی ها نمیدانم از کدام مرز میگذرید ! اما ؛ یاد کنید از شهـــدای مفقودالاثر در مرزهای مهران ... چذابه ... حاج عمران ... شلمچه ... .سردشت...... مدافعین حرم.... شما به نیت کدام شهید قدم برمی دارید؟! نائب الشهید یعنی همرنگ شهدا شدن هم قدم شدن با شهدا هم قدم شدن با اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا زیارت به نیابت از شهیدان
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
عشق و عرفان ,
فرهنگ و ادب ,
شعر و دلنوشته ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
تداوم ایثار ,
در مسیر شهدا ,
جوانان نسل سوم ,
نگارستان خون ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
شهدا و امام حسین ,
:: بازدید از این مطلب : 157
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 10
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1397/04/15
|
●گزیدهای از بیانات رهبر انقلاب درباره حاج احمد متوسلیان بهمناسبت سالگرد ربوده شدن فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسولالله (صلیاللهعلیهوآله) در لبنان ۱۴ تیر ۶۱ رهبر انقلاب: ♧خداوند متعال حاج_احمد_متوسلیان را هم مشمول لطف و بركات خودش قرار دهد و خبر خوشى از ایشان به همهمان برسد. ایشان عنصر بسیار بااخلاص و فانى در راه خدا بود. من به #مریوان كه رفتم، ایشان فرمانده بود. ولى مثل یك سپاهى و یك فرد عادى، دوندگى مىكرد. هیچ منش فرماندهى به خودش نمىگرفت. بسیار بااخلاص و مؤمن بود. وقتى قرار شده بود به این مأموریت اخیر برود - كه دیگر بعد از آن، خبرى از ایشان نداریم - آن قدر خوشحال بود كه به اصطلاح در پوست نمىگنجید. این را من در حاج احمد متوسلیان دیدم. ۷۸/۱۰/۱۱ ♧ ما منتظریم آقاى حاج احمد متوسلیان بیاید. نگویید شهید؛ ما از شهادتش خبر نداریم. خداوند فرزند شما را - هرجا كه هست و در هر حالى كه هست - مشمول لطف و فضل خود قرار دهد. ما آرزو مىكنیم خداوند این جوان_مؤمن و صالح را برگرداند. آقاى حاج احمد متوسلیان با همین آقاى حاج همت هم دوست و رفیق و همكار بودند. خداوند همه شان را مشمول لطف خودش قرار دهد. ۷۵/۹/۲۵ ♧همین سردار عالیمقام، جاوید_نشان، آقای حاج احمد متوسلیان که من از نزدیک این مرد برجسته را میشناختم و کار او، روحیهی او و تلاش او را دیدهام و او یکی از برجستگان_دفاع_مقدس بود به نظر من بخصوص شما جوانهای عزیز، شرح_حال این برجستگان را که خیلی درسها به ما میآموزد، بخوانید؛ خصوصاً در آن بخشی که مربوط به عملیات این سردار عزیز هست؛ چه در غرب، چه در فتح_المبین، چه در بیت_المقدس.۸۷/۰۹/۲۴
ما منتظریم... رهبرانقلاب: نگویید شهید ؛ ما منتظریم حاج احمد متوسلیان انشاءالله بیاید. «صلوات و سلام خداوند بر رزمنده بااخلاص بینشان حاج احمد متوسلیان»
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
ایثار و فداکاری ,
ولایت مداری ,
مظلومیت و صبر ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
سرداران ,
تداوم ایثار ,
مدافعان حرم ,
نگارستان خون ,
:: برچسبها:
سرداران ,
یاد یاران ,
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
حاج احمد متوسلیان ,
:: بازدید از این مطلب : 160
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 15
|
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1396/10/28
|
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
بصیرت و سیاست ,
ولایت مداری ,
شجاعت و مقاومت ,
رهنمودهای جهادی ,
مقالات و گفته ها ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
تاریخ دفاع مقدس ,
مقالات و تحلیلها ,
پیام شهید ,
:: برچسبها:
زندگی نامه شهدا ,
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
مناسبت ها ,
خاطرات شهدا ,
درس های جبهه ,
سراداران ,
:: بازدید از این مطلب : 176
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 15
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1396/10/08
|
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
محبت و اخوت ,
عشق و عرفان ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
سرداران ,
شهدای روحانی ,
تداوم ایثار ,
در مسیر شهدا ,
نگارستان خون ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 186
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 20
|
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1396/07/02
|
رویدادها در تاریخ، هرچه از زمان وقوع و ولادت خویش فاصله می گیرند، كم رنگتر و بی فروغتر می شوند و سرانجام به سایه روشنی از یك خاطره یا حادثه در ذهنها بدل می گردند، امّا تنها، یك حادثه را می شناسیم كه در روزی داغ، در سرزمینی كوچك و گمنام به نام «كربلا» رخ داد و امروز پس از قرنها و روزگاران دراز، دامنگستر و تأثیر گذار و حركت آفرین، به سمت فردایی درخشانتر راه می سپارد. شور و شكوه و شرارهای كه عاشورا آفرید، هنوز و هماره قلمرو قلب و ذهن انسانها را فتح می كند و خون خیزش و حركت در رگها می دواند.
این ویژگی، این سخن پیامبر را به یاد می آورد:
ان لقتل الحسین حراره فی قلوب المومنین لا تبرد ابدا[1]
از شهادت حسین، آتشی در قلب مۆمنان افروخته شود كه هرگز سردی و خاموشی نمی پذیرد.
كربلا، زنده، زاینده و فزاینده است؛ كوثری است كه می جوشد و هر عصر و نسلی به نسبت توان و تكاپو و ظرفیت خویش از آن بهره میگیرد. كربلا به روحها طراوت، زیبایی، سرزندگی و شیوه خوب زیستن می آموزد كه حسین (علیه السلام) یعنی خوب، یعنی زیبا.
كربلا، اساسنامه ایمان، فهرست همه خوبیها و فرهنگنامه قبیله معرفت و عشق است. هیچ كس نیست كه با كربلا انس و الفت بیابد و شكفتن و بالیدن و جوشش و حیات را در خود احساس نكند. جامعهای نیز كه با فرهنگ عاشورا پیوند و آشنایی بیابد، سرشار پویایی، زایایی و توانایی خواهد شد. به همین دلیل است كه كربلا، بهترین پایگاه الهام برای حركت و خیزش و قیام است و آنان كه معرفت عاشورایی یافته اند، انسان هاییاند كه حرّیت، عزّت، جوانمردی، پاكبازی، اخوّت، صمیمیّت، عرفان، ایمان وشهادت، درون مایه زیستن و قانون زندگی و جهت گیریهاشان خواهد شد.
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
بصیرت و سیاست ,
ولایت مداری ,
محبت و اخوت ,
مظلومیت و صبر ,
عشق و عرفان ,
رهنمودهای جهادی ,
مقالات و گفته ها ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
:: برچسبها:
فرهنگ جبهه ,
سیره شهدا ,
یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 144
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 20
|
نویسنده : باز مانده
شنبه 1396/05/07
|
خلبان شهید عباس دوران، مردی که بغداد را لرزاند عباس دوران ۲۰ مهر ماه سال ۱۳۲۹ در شهرستان شیراز دیده به جهان گشود. وی دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را در شیراز گذراند و پس از گذراندن دوران ابتدایی پای به دبیرستان نهاد. عباس دوران در سال ۱۳۴۸ موفق به اخذ مدرک دیپلم طبیعی از دبیرستان سلطانی شیراز شد. وی در همین سال به استخدام فرماندهی مرکز آموزش هوایی درآمد. در سال ۱۳۴۹ به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوران مقدماتی پرواز در ایران، در سال ۱۳۵۱ برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا رفت. عباس دوران ابتدا در پایگاه «لکلند» دوره تکمیلی زبان انگلیسی را طی کرد و سپس در پایگاه «کلمبوس» در ایالت می سی سی پی موفق به آموختن فن خلبانی و پرواز با هواپیماهای بونانزا، تی۴۱ - تی ۳۷ گردید. با شروع جنگ تحمیلی سر از پا نشناخته به دفاع از کیان جمهوری اسلامی ایران پرداخت و با ۱۰۳ سورتی پرواز جنگی در طول عمر کوتاه اما پر بارش، یکی از قهرمانان دفاع مقدس شناخته شد. خلبان عباس دوران همواره به دوستان و همکارانش تاکید میکرد که هرگز تن به ذلت نخواهد داد و اگر در حین پرواز مورد اصابت موشک دشمن قرار گیرد، هواپیمای سانحه دیده را بر سر دشمن زبون خواهد کوبید. وی همان طور که گفته بود بر این پیمان خویش صادقانه ایستاد و جان فدا کرد. شهید عباس دوران در هفتم آذر ۱۳۵۹ در عملیات «مروارید» حماسهای بزرگ آفرید و به کمک خلبان شهید حسین خلعتبری پنج فروند ناوچه عراقی را در حوالی اسکله الامیه و البکر منهدم ساخت و بقایای آن را به قعر آبهاب نیلگون خلیج فارس فرستاد. وی سرانجام در سحر گاه روز ۳۰ تیر ماه سال ۱۳۶۱ که لیدری دسته پرواز را به عهده داشت، به قصد ضربه زدن به شبکه دفاعی و امنیتی نفوذ ناپذیر مورد ادعای صدام، با پنج نفر از زبدهترین خلبان نیروی هوایی در حالی که هنوز ستیغ آفتاب ندمیده بود، با ارادهای پولادین به پالایشگاه الدوره یورش بردند و چندین تن بمب هواپیماهای خود بر قلب دشمن حاکمان جنگ افروز عراق ریختند و پس از نمایش قدرت و شکستن دیوار صوتی در آسمان بغداد، هنگام بازگشت، هواپیمای لیدر مورد اصابت موشک دشمن واقع شد و شهید دوران اگر چه اجازه ترک هواپیما را به همرزم خلبانش؛ ستوانیکم منصور کاظمیان در عقب کابین داد، اما خود به رغم اینکه میتوانست با استفاده از چتر نجات سالم فرود آید، صاعقهوار خود و هواپیمایش را بر متجاوزان کوبید و بدین ترتیب مانع از برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها به ریاست صدام در بغداد شد. پس از سالها انتظار در تیرماه ۱۳۸۱ بقایای پیکر شهید دوران توسط کمیته جستجوی مفقودین به میهن منتقل شد و در پنجم مرداد ۱۳۸۱ طی مراسمی رسمی با حضور مسئولان کشوری و لشکری، خانواده شهید و بستگان در میدان صبحگاه ستاد نیروی هوایی، بر دوش همرزمان خلبانش تشییع شد. پیکر مطهر آن شهید تیز پرواز سپس برای خاک سپاری با یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ به زادگاهش شیراز منتقل شد. شهید خلبان عباس دوران به هنگام شهادت ۳۲ سال داشت و امیررضا تنها یادگار اوست.
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
تاریخ دفاع مقدس ,
کارنامه عملیات ها ,
مناطق حماسه ساز ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
سرداران ,
نگارستان خون ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
فرهنگ جبهه ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
شهید عباس دوران ,
:: بازدید از این مطلب : 150
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 30
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1396/03/05
|
۱-پندار ما این است که ما ماندهایم و شهدا رفته اند،اماحقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا ماندهاند. ۲-مپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند ولاغیر…صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است ۳-اگر انسان هایی که مامور به ایجاد تحول در تاریخ هستند از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند،دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد. ۴-دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند،وگرنه درهنگام راحت و فراغت و صلح چه بسیارنداهل دین. ۵-عالم محضرشهداست،اماکو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلاء ظاهری خود را نبازد… زمان میگذرد و مکانها فرو میشکننداماحقایق باقی است…
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
مظلومیت و صبر ,
عشق و عرفان ,
رهنمودهای جهادی ,
سخنان ابرار ,
مقالات و گفته ها ,
پیام شهید ,
سخنان شهدا ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
نام آوران ,
تداوم ایثار ,
در مسیر شهدا ,
:: برچسبها:
شهید آوینی ,
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
رهنمودهای جهادی ,
:: بازدید از این مطلب : 574
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 35
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1396/02/08
|
در آرزوی شهادت
لحظه وصل عبد به معبود، عاشق به معشوق و نیستی به بینهایت، آنچنان زیبا و دلانگیز است که افلاکیان عاشق هشت سال دفاع مقدس، همواره بهدنبال چشیدن لذت چنین وصلی بودند. آنان بیهیچ ترس و واهمهای به زیر آتش گلولههای دشمن رفته و عاشقانه وجود خویش را در دفاع از حیثیّت و شرف کشور و اسلام عزیز فدا میکردند. شهید شیرودی یکی از رزمندگان دلیر و وارستهای بود، که همواره در جبهه، عاشقانه میجنگید و حماسه خلق میکرد. او تمام مأموریتهایش را به امید شهادت شروع میکرد، آن چنان که خود میگوید: «در هنگام رفتن به مأموریت حالت یک عاشق را دارم که به طرف معشوق میرود و در هنگام بازگشت، با وجود موفقیت غمگینم، چون احساس میکنم هنوز آنطور که باید، خالص نشدهام تا مورد قبول دعوت خدا قرار گیرم.» بهترین خاطره
شهید شیرودی دو هفته قبل از شهادت، بهترین خاطره خود را چنین تعریف میکند: «اوایل جنگ بود، عراق در یکی از جبههها با ۳ لشکر کامل حمله کرد. ما با کمترین وسایل و نفرات، این ۳ لشکر را همراه با ۸۰% وسایلشان از بین بردیم تا آنجا که باقیمانده اندک نفراتشان نیز مجبور به فرار شدند و این بهترین خاطره من است که در ۲۴ ساعت مقاومت مردانه، عراق را از آن فکری که سه روزه میخواست به تهران برسد آنچنان پشیمان کردیم که دیگر راهی برایش باقی نمانده بود.»
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
ولایت مداری ,
عشق و عرفان ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
تاریخ دفاع مقدس ,
وقایع و حوادث ,
پیام شهید ,
وصیت شهدا ,
سخنان شهدا ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
خاطرات شهدا ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 183
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 51
|
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1396/01/21
|
آن شب علی پیراهن عربی ای را كه مادر از مكه برایش آورده بود، تن كرد و نمازش را با همان خواند . مادر وقتی او را در جامه ی سپید دید، لحظه ای خیال كرد او در زمین نیست. او را در صف سپید پوشانی دید كه لبیک گویان به آسمان می رفتند. قلبش ریخت. به خودش دلداری داد و فكر كرد از تأثیرات مراسم حج است. با این حال نتوانست تاب آورد و گفت: «علی جان، لباست را عوض كن سرما می خوری» ...
دهسال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی زمانی که ستوان علی صیاد شیرازی افسر گمنامی در لشکر تبریز بود، تیمسار یوسفی فرمانده لشکر در میان جمعی از نظامیان گفته بود: «نام این جوان را به خاطر بسپارید. من در ناصیه او آنقدر لیاقت میبینم که اگر بخت یارش باشد و از شر حاسدان در امان بماند، روزی فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران شود!» ... پیشبینی سرلشکر پیر سیزده سال بعد هنگامی تحقق یافت که ایران یکی از حساسترین لحظات تاریخی خود را میگذراند ...
در تاریخ 21 فروردین ماه 1378 صیاد شیرازی، صیاد دلها شد و از شهادت روزی اش شد. این شهادت به تعبیر رهبر انقلاب مرگ تاجرانه است و معیاری است برای نمایش کوردلی بیش از پیش منافقان. متن زیر شرح ماوقعی است از شهادت صیاد شیرازی که به نقل از کتاب «در کمین گل سرخ» در ادامه میآید:
روز هیجده فروردین، مادر از حج برگشت، در فرودگاه مشهد وقتی او علی را در میان فرزندان و استقبال كنندگانش ندید ، دلش به تلاطم افتاد و به جای همه ی پاسخ ها تنها پرسید : پس علی كجاست ؟ علی ؟
با قسم به هر چه كه پیش او عزیز بود ، فهماندند كه علی صحیح و سالم است اگر كه الان در آن جا نیست فقط به خاطر جلسهای است كه در تهران با فرماندهان عملیات ثامنالائمه دارد . اما دل مادر آرام و قرار نداشت . نگران علی بود . آیا دل مادر از چیزی خبر داشت ؟
ساعتی بعد كار مادر به بیمارستان كشید. اطرافیان این را به حساب ضعف جسمانی او گذاشتند. مسبوق به سابقه بود . به همین خاطر اگر اصرار علی نبود حتی به حج هم نمی توانست برود .
نیمه های شب بود كه چشم های مادر باز شد. علی بالای سرش بود. فقط شنید : «عزیز جان!» باز از هوش رفت . اما صبح كه به هوش آمد ، كسی متوجه اش نشد. احساس كرد حالش بهتر شده است. علی كمی آن طرف تر با دكتر ها دور میز نشسته بودند و صبحانه می خوردند. دلش می خواست لحظاتی سیر پسرش را نگاه كند...
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
ولایت مداری ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
تاریخ دفاع مقدس ,
وقایع و حوادث ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
سرداران ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
شهید صیاد شیرازی ,
زندگی نامه شهدا ,
سرداران ,
سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 51
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1395/11/01
|
خوشا آن روز را که سنگری بود
شبی ، میدان مینی ، معبری بود
که شوری بود ، سودا و سری بود
خوشا روزی که دل را دلبری بود
خوشا آن روزها در خط اروند
که قدری بی نشان بودیم آن روز
و با صاحب زمان(عج) بودیم آن روز
و کاش آن روزگاران گم نمی شد
هوای خوب باران گم نمی شد ...
صفای جبهه ها می ماند ای کاش
من بال و پر شهید را می بوسم
پا تا به سر شهید را می بوسم
دستم نرسد اگر به دامان شهید
دست پدر شهید را می بوسم
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
فرهنگ و ادب ,
شعر و دلنوشته ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
تداوم ایثار ,
خانواده ایثارگران ,
نگارستان خون ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
فرهنگ جبهه ,
سیره شهدا ,
درس های جبهه ,
یاد یاران ,
خانواده شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 167
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 62
|
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1395/06/16
|
قناعت به جوراب پاره
شهید علیرضا ناهیدی، فرماندة تیپ ذوالفقار، در طول 29 ماهی که در جبهه بود، یک ریال هم حقوق نگرفت. همواره کفشهای کتانی به پا داشت. روزهای آخر بود که یک جفت پوتین از بیت المال گرفت. قرار بود برای جلسه ای قبل از عملیات به قرارگاه برویم. همة فرماندهان در آنجا بودند. ناگهان متوجه شدم جوراب او خیلی مناسب نیست. گفتم: برادر! من یک جفت جوراب به شما می دهم، با این وضع خیلی نامناسب است که در جلسه شرکت کنید.
به من نگاه تندی کرد و گفت: همین جوراب خوب است. آنها با اطلاعات و آگاهیهای من کار دارند، نه با جورابم. اگر با جورابم جلسه دارند، امر دیگری است.[1]
برادر کوچک شما، عباس
روزی هنگام مرخصی به زادگاهم رفتم. پس از مراجعت به پایگاه، خانواده ام را مقابل منزل پیاده کرده، برای انجام کاری، خواستم بیرون از پایگاه بروم؛ ولی ماشین روشن نشد، مجبور شدم آن را تا مسافت زیادی هُل بدهم و تا مقابل مسجد پایگاه بکشانم. شخصی از مسجد بیرون آمد و به من سلام کرد. وقتی فهمید ماشین روشن نمی شود، گفت: در ماشین طناب داری؟
پرسیدم: طناب برای چه می خواهی؟ گفت: می خواهم ماشین را بکسل کنم. گفتم: شما که ماشین نداری... گفت: عیبی ندارد، اگر طناب داری، به من بده.
بعد از آنکه طناب را گرفت، یک سرش را به ماشین و سر دیگرش را به کمر خود بست و ماشین را کشید. من از این جریان ناراحت شدم و خیلی اصرار کردم که آن کار را نکند؛ ولی نتوانستم مانع او بشوم. به هر ترتیب تا مسافتی ماشین را کشاند. ناگهان متوجه شدم چند خودروی سواری و نظامی کنار ما ایستاده اند و همگی به آن شخص می گویند: «جناب سرهنگ! سلام، کمک نمی خواهید»؟
وقتی دیدم همه او را سرهنگ خطاب کردند، از خجالت عقب عقب رفته، داخل جوی آب افتادم.
ایشان مرا بیرون آورد و خنده کنان گفت: «چرا داخل جوی آب رفتی؟ می خواهی شنا کنی؟
من با ترس و خجالت گفتم: جناب سرهنگ! ببخشید، شما را نشناختم! گفت: به من نگو جناب سرهنگ، من هم آدمی مثل تو هستم.
وقتی از ایشان اسمش را پرسیدم، گفت: برادر کوچک شما، عباس بابایی هستم.
تا گفت عباس بابایی، فهمیدم فرماندة پایگاه است. تمام بدنم بخاطر خجالت و شرمندگیِ توأم با ترس، از عرق خیس شد....[2]
گریز دو سردار از سرداری سپاه
بعد از فرار بنی صدر، قرار شد فرد دیگری از درون سپاه فرماندة این ارگان شود. به نظر من نخستین گزینه برای این مهم، سردار محمد بروجردی بود. او در آن موقع در کردستان بود. با او تماس گرفته، درخواست کردم به تهران بیاید؛ قبول نکرد. به ناچار به سرعت به کردستان رفتم. چند ساعت تا حدود 2:30 بعد از نیمه شب با او در این باره صحبت کردم که اصلاً زیر بار نرفت. قرار شد بخوابیم و صبح من به تهران بازگردم. تازه خوابیده بودم که با صدای هق هق گریة محمد بیدار شدم؛ اما تظاهر به بیداری نکردم. دیدم می گوید: «خدایا! چگونه شکرت را بگزارم که همین قدر هم حبّ دنیا رادر دل من قرار ندادی.»
هر چند که پیشنهاد فرماندهی سپاه، برای دنیا نبود؛ اما محمد طالب آن هم نبود. سپس من بلند شدم و نشستم. گفتم: یعنی تا اینجا؟
گفت: حاج محسن! اینجا بیش تر می توانم خدمت کنم و احساس می کنم از اینجا به خدا نزدیک تر هستم تا فرماندهی سپاه.
گزینة بعدی سردار کلاه دوز بود. در تهران با مسئولان در باغ شیان گرد آمده، دربارة او به رایزنی پرداختیم تا فرماندهیِ کلاه دوز رأی آورد. می خواستیم فردای آن شب خدمت حاج احمد آقا (خمینی) برویم تا نظر شورای فرماندهی سپاه رادر مورد آقای کلاه دوز اعلام کنیم. صبح زود در هوای گرگ و میش زنگ محلی را که در آن بودیم، زدند. وقتی در را باز کردم، دیدم کلاه دوز است. عبایی به دوش انداخته بود و قرآنی هم زیر عبا در دست داشت. گفت: فلانی! تو را به این قرآن مرا فرمانده نکن!
گفتم: پس چرا دیشب حرف نزدی؟! گفت: شما نگذاشتید من حرف بزنم.[3]
هدیة بزرگ خدا
عراق در عملیات «بیت المقدس» به پاتک سنگینی دست زد. بسیاری از نیروهای تیپ «محمد رسول الله9» و تیپ «نجف اشرف» زخمی و شهید شدند.
فشار دشمن لحظه به لحظه افزوده می شد. از احمد کاظمی[4] خواستم برای حفظ نفر بری که در آن بود از لودر بخواهد اطراف خودرو، خاکریز بزند.
در این بین که اوضاع خیلی بحرانی شده بود، نفر بر دیگری به حاج احمد نزدیک شد، به او گفت: من از نیروهای ارتش هستم. با موشک «تاد» به کمک شما آمده ام! با شنیدن این پیام، گویی از جانب خدای رحمان به من هدیة بزرگی رسید.
احمد از آن ارتشی خواست جلوی نفربر فرماندهی رفته، به سمت تانکهای دشمن شلیک کند.
موشکهای تاد یکی پس از دیگری به تانکهای دشمن اصابت کرد و از هفت گلولة آن، شش تانک به آتش کشیده شد. بی درنگ مسیر حرکت تانکهای دیگر تغییر پیدا کرد. با این هدیة بزرگ الهی، خطِ در حال سقوط حفظ شد.[5]
[1]. راوی: همرزم شهید، ر.ک: همپای ذوالفقار، ص50.
[2]. راوی: حمید احمدی، ر.ک: سروهای سرخ، ص206 204.
[3]. راوی: محسن رفیق دوست، ر.ک: فرهنگ پایداری، ش7، ص135 و 136.
[4]. سرلشکر احمد کاظمی در تاریخ 19/10/84 به شهادت نایل گردید. کاظمی در عرصه دفاع مقدس به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران خدمات بسیار زیادی نمود و رشادتهای فراوانی به خرج داد.
[5]. راوی: سردار اسدی، ر.ک: فاتحان خرمشهر (8)، ص 64 و 65 (مساح، بنیاد حفظ آثار، تهران، اول: 87).
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
ایثار و فداکاری ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
عشق و عرفان ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
تاریخ دفاع مقدس ,
وقایع و حوادث ,
مناطق حماسه ساز ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
سیره شهدا ,
یاد یاران ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
سرداران ,
:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 50
|
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1395/05/14
|
از ویژگیهای ابراهیم این بود که معمولاً کسی از کارهایش مطلع نمیشد. بجزکسانی که همراهش بودند و خودشان کارهایش را مشاهده میکردند. اما خود ابراهیم جز در مواقع ضرورت از کارهایش حرفی نمیزد
عباس هادی می گوید: از ویژگیهای ابراهیم این بود که معمولاً کسی از کارهایش مطلع نمیشد. بجزکسانی که همراهش بودند و خودشان کارهایش را مشاهده میکردند. اما خود ابراهیم جز در مواقع ضرورت از کارهایش حرفی نمیزد و همیشه این نکته را اشاره میکرد که: « اگر کار برای رضای خداست، گفتن نداره » و یا « مشکل کارهای ما اینه که برای رضای همه کار میکنیم، به جز خدا » حضرت علی (ع) نیز می فرماید: « هر کس قلبش را ( و اعمالش را از غیر خدا ) پاک ساخت مورد نظر خدا قرار خواهد گرفت. » غرر الحکم ص ۵۳۸ عرفای بزرگ نیز در سرتاسر جملاتشان به این نکته اشاره میکنند که اگر کاری برای خدا بود ارزشمند میشود. و انسان باید هر کاری حتی مسائل شخصی خودش را برای رضای خدا انجام دهد. یا اینکه میفرمودند: « هر نَفَسی که انسان در دنیا برای غیر خدا کشیده باشد در آخرت به ضررش تمام میشود. » در دوران مجروحیت ابراهیم به یکی از زورخانههای تهران رفتیم و در گوشهای نشستیم. با وارد شدن هر پیشکسوت صدای زنگ مرشد به صدا در میآمد و کار ورزش چند لحظهای قطع میشد. تازه وارد هم دستی از دور برای ورزشکاران نشان میداد و با لبخندی بر لب درگوشهای مینشست، ما هم به کارهای ورزشکارها و مردم نگاه میکردیم. ابراهیم در حالی که با دقت به حرکات مردم نگاه میکرد برگشت و آرام گفت: ” این مردم که اینطوری از صدای زنگ خوشحال میشن رو ببین». بعد ادامه داد:” بعضی از این آدمها عاشق زنگ زورخونهاند. اینها اگر اینقدر که عاشق این زنگ بودند عاشق خدا میشدند دیگر روی زمین نبودند. تو آسمونها راه میرفتند» بعد گفت: دنیا هم همینه، تا آدم عاشق دنیاست و به این دنیا چسبیده حال و روزش همینه، اما اگه سرش رو به سمت آسمون بیاره و کارهاش رو برای رضای خدا انجام بده. مطمئن باش زندگیش عوض میشه و تازه معنی زندگی کردن رو میفهمه
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
عشق و عرفان ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
تاریخ دفاع مقدس ,
وقایع و حوادث ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
نام آوران ,
شهدای گمنام ,
تداوم ایثار ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
سیره شهدا ,
نام آوران ,
شهید ابراهیم هادی ,
:: بازدید از این مطلب : 160
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 50
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1394/11/09
|
▂ ▃ ▄ ▅ ▆ ▇ █ ♦ داستان تحول شهید احمد علی نیری ♦ █ ▇ ▆ ▅ ▄ ▃ ▂
از زبان خود شهید:
یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید. از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم … می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و رب الملائکه والروح… از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…”
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
عشق و عرفان ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
حماسه سازان ,
نام آوران ,
تداوم ایثار ,
در مسیر شهدا ,
نگارستان خون ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1394/11/09
|
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
ایثار و فداکاری ,
مظلومیت و صبر ,
روایت ایثار ,
خاطرات و داستان ها ,
فرهنگ و ادب ,
شعر و دلنوشته ,
جملات حماسی ,
تاریخ دفاع مقدس ,
وقایع و حوادث ,
مناطق حماسه ساز ,
پیام شهید ,
سیره شهدا ,
:: برچسبها:
خارات شهدا ,
یاد یاران ,
دلنوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 106
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1393/12/24
|
طلائیه با من سخن بگو
طلائیه محل شهادت سردار خیبر شهید همت، برادران باكری و قطع شدن دست شهید خرازی است و عملیاتهای مهم بدر و خیبر در آن واقع شد اولین خاكی بود كه عراق گرفت و آخرین خاكی بود كه رها كرد!
قدم به قدم خاك طلائیه خون شهیدی ریخته شده و تو نمیتوانی جایی قدم بگذاری و با اطمینان بگویی اینجا كسی شهید نشده! پس خلع نعلین میكنی و پابرهنه بر خاك مقدسی قدم مینهی كه فقط ملائكه می دانند آنجا شهیدان با خدا چه سودایی كردند... طلائیه چه حس غریبی داری... دلم برایت تنگ می شود...
طلائیه! با من سخن بگو و پرده از رازی بردار كه سالها تو و خدای تو شاهد آن بوده اید.
طلائیه! چقدر غمگینی. آن روز سرافراز و امروز سر به زیرانداخته ای. با كسی سخن نمی گویی و سكوت پیشه كرده ای. اما سكوت تو بالاترین فریاد است و خفتگان را بیدار می كند و بیداری را در رگهای انسانهای به ظاهر زنده می ریزد. اینجا همه از سكوت تو می گویند و من از سكونتی كه در تو یافته ام و تا امروز چقدر از تو و نفس های طیبه ات، از تو و از رازهای سر به مهرت، از تو و مردان بی ادعایت كه مس وجود را به طلای ناب شهادت معامله كردند، دور بوده ام. چه احساس حقیری است در من كه توان شنیدن قصه های پرغصه ات را ندارم. طلائیه! می گویند، اینجا جایی است كه شهیدان حسین وار جنگیده اند و من از بدو ورود به خاك پاكت، تشنگی را در تو دیده ام و انتظار اهالی خیام را به نظاره نشسته ام اینجا، چقدر بوی حنجره های سوخته می آید و چقدر دستها تشنه وفایند.
طلائیه! من در این سرزمین حتی به قمقمه های عطشان سلام می دهم و سراغ عباس های تشنه لب را از آنان می گیرم . مگر می توان سالك عاشورا بود و تشنگی را فراموش كرد و از كنار حلق های شعله ور بی تفاوت گذشت.
طلائیه! من با تمام وجود در تو جاری می شوم تا در میان نیزارها و نیزه شكسته ها، سرهای ستاره گون برادرانم را به دامن گیرم و برایشان از زخم بگویم، از اسارت، از تنهایی، از غربت، از… طلائیه! از فراز همه روزهایی كه بر تو گذشت بر من ببار و تشنگی این دل در كویر مانده را فرونشان. می خواهم در تو جاری شوم، می خواهم رمز شكفتن و پرواز را از تو بیاموزم و بدانم بر شانه های زخمی تو چه دلهایی كه آشیان نكرده اند.
طلائیه! می گویند «همت» از همین نقطه آسمانی شده است، عاشقی كه در پی لیلای شهادت در بیابانهای زخم خورده طلائیه مجنون شد. من امروز آمده ام ردپای او را تا افق های بی نهایت و در امتداد عشق جست وجو كنم. اینجا عطر او لحظه ها را پركرده است و دستهایش هنوز مهربانی را منتشر می كند.
طلائیه! من از سكوت راز آلودت درسها آموخته ام! با من سخن بگو!!!
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
ایثار و فداکاری ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
شعر و دلنوشته ,
مناطق حماسه ساز ,
سیره شهدا ,
زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
فرهنگ جبهه ,
سیره شهدا ,
طلائیه ,
دلنوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 178
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 60
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/12/15
|
آخرین روزهای سال 72بود.بچه های تفحص همه به دنبال پیکر های مطهر شهدا بودند.مدتی بودکه در منطقه خیبر(طلائیه)به عنوان خادم الشهدا انتخاب شدیم.با دل وجان به دنبال پاره های دل این ملت بودیم .قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی نظرمان را جلب کرد: با وضووارد شوید این خاک آغشته به خون شهیدان است . این جمله کلی حرف داشت .همه ایستادیم نزدیک ظهربود بچه ها با آب کمی که همراهشان بود وضو گرفتند .
ناگهان صدای اذان آن هم به صورت دسته جمعی به گوشمان رسید ! به ساعت نگاه کردم وقت اذان نبود!همه این صدا را می شنیدند هر لحظه بر تعجب ما افزوده میشد .یعنی چه حکمتی در این اذان بی وقف ودسته جمعی وجود دارد!!نوای اذان بسیار زیبا ودلنشین بود این صدا ازمیان نیزارها می آمد با بچه ها به سوی نیزارها حرکت کردیم این منطقه قبلا محل عبور قایق ها بود هرچه جلوتر میرفتیم صدا زیباتر میشد اما هر چه گشتیم اثری از موذنین نبود محدوده صدا مشخص بود لذا به همان سمت رفتیم در میان نیزارها قایقی را دیدیم قایق را به سختی از لابه لای نی ها بیرون کشیدیم .آنچه می دیدیم بسیار عجیب وباورنکردنی بود .ما موذنین نا آشنا پیدا کردیم .درون قایق شکسته پراز پیکرهای شهدا بود آنها سال های سال در میان نیزارها وجود داشتند . پیکرمطهرسیزده شهیدداخل قایق بود.آنها را یکی یکی خارج کردیم عجیب تر اینکه همه آنها شهدا گمنام بودند .
راوی :شهید علیرضا غلامی مسئول تفحص لشگر امام حسین ع
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
خاطرات و داستان ها ,
وقایع و حوادث ,
مناطق حماسه ساز ,
سیره شهدا ,
عطر تفحص ,
شهدای گمنام ,
تصاویر شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
عجایب و امدادهای غیبی ,
سیره شهدا ,
خاطرات شهدا ,
تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 35
|
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1393/11/22
|
یاد پلاک بخیر که شماره ی پرواز بود... یاد چفیه بخیر که علامت زهد بود و برآورنده بسیاری از نیازها... یاد پوتین هایی بخیر که مشکی بودند
اما از پس خود ذره ای تیرگی و تاریکی بر جای نگذاشتند... یاد لباس هایی بخیر که از بس عزیز بودند،
خدا زمین را به رنگ آنها آفرید... یاد بی_سیم بخیر که رابط آن ها و آسمان بود... یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود... یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند... یاد سنگر بخیر که مفصل ترین میهمانی اشک و خلوص را
بدون خرج های کلان ترتیب می داد... کوتاهی کردیم!
فریب خوردیم!
فراموش کردیم...
شهدا درمانده ایم...
جامانده ایم..
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
شعر و دلنوشته ,
سیره شهدا ,
زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسبها:
دلنوشته ,
یاد یاران ,
فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 140
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 25
|
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/11/09
|
تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است
خدایا این خانه کوچک را بر من مبارک گردان ...
بخشی از دست نوشته ای به جا مانده از شهید علم الهدی : "من در سنگر هستم .. این خانه ی کوچک این سنگر این گودی در دل
زمین این گونی های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است فریاد است غوغاست ...
تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است خدایا این خانه کوچک
را بر من مبارک گردان ..
خدایا اگر من در دل سنگرم تو در دل من و در دل سنگر هر دو حضور داری
لحظات چگونه می گذرد عبور زمان مانند عبور آب بحری از جلوی چشمان
کاملا ملموس است.
اما زندگی در این خانه کوچک که یک قلب پر طپش است یک دل خاکی است
در زمین خدا در متن پاکی نمی تواند تکرار پذیر باشد
آری ...تنهایی موهبتی است الهی در تنهایی از تنهایی
بدر می آییم در تنهایی به خدا می رسیم ... و در سنگر تنها هستم...
خاطـــــره ای از شهید علم الهـــدی :
نیمه های شب بود که نهج البلاغه میخواند. من نگاه کردم به ایشان، دیدم
چهره اش برافروخته شده و دارد اشک میریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه
نهج البلاغه را نگاه کردم و به ذهن سپردم پس از مدتی، سید حسین نهج البلاغه
را بست و برای استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز کردم،
دیدم همان خطبه ای است که حضرت علی (ع) در فراق یاران باوفایش ناله میکند
و مبفرماید :أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟ ...
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
بصیرت و سیاست ,
ولایت مداری ,
خاطرات و داستان ها ,
جملات حماسی ,
وقایع و حوادث ,
سخنان شهدا ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
در مسیر شهدا ,
زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
سرداران شهید ,
:: بازدید از این مطلب : 124
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 20
|
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/11/09
|
رفاقت هم ، رفاقت به سبک شهدا... شهید هاشمی و شهید تورجی زاده
محمد رضا و رحمان هردو رفیق بودن بچه محل و عضو یک گردان و...باهم عقداخوت بسته بودن.
محمد فرمانده گردان بود و رحمان بیسیم چیش.اما رحمان تو کربلای 5 پرکشید و رفت...
محمد رضا خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی می خواست مداحی کنه اول دعا موقع گفتن بسم الله تا میگفت بسم الله الرحمن ....به رحمن که می رسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امونش نمیداد...
یه شب محمد تو مناجات سحرش داشت با رحمان صحبت میکرد...ناله می کرد و می گفت رفیق بنا نبود نامردی کنی و...
بالاخره نوبت محمد شد ، بعد از گذشت چند ماه از شهادت سید رحمان هاشمی محمدم آسمونی شد..
الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
محبت و اخوت ,
خاطرات و داستان ها ,
وقایع و حوادث ,
سیره شهدا ,
نام آوران ,
در مسیر شهدا ,
جوانان نسل سوم ,
تصاویر شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
فرهنگ جبهه ,
سیره شهدا ,
یاد یاران ,
درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 209
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 20
|
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1393/11/06
|
عقدکنان مصطفی بود . اتاق تو در توی پذیرایی را زنانه کرده بودند و حیاط را برای مردها فرش انداخته بودند. یه مرتبه صدای بلندی که از کوچه به گوش می رسید، نگاه همه ی حاضران را به طرف در ورودی خانه برگرداند. برای شادی روح آقا داماد صلوات! صدای خنده و صلوات قاطی شد و در فضای کوچه و حیاط خانه پیچید. برای سلامتی شهدای آینده صلوات! مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و دوشادوش شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد. صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست ! مهمانها هرچه سکه و نقل و شیرینی داشتند ریختند روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت. در راه کربلا بی دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن! و صدای بلند صلوات اطرافیان .... مصطفی مثل همیشه شلوار نظامی اش را پوشیده و پیراهن ساده ی شیری رنگش را روی آن انداخته بود اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود. بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، بچه های جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالامجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود می چرخاندند. حاج حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا عقدکنان رفیقمان است." ناصر در حالیکه با عجله کیکهای داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده ! و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد، بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش معتقد بود که زیباست! شروع به خواندن کرد: شمــــــع و چــــــراغ روشــــــــن کنید بسیــــجـــــــی ها رو خــــــبر کنیــــد امشبـــــــ شبیخـــــــــــــون داریــــــم ببخشــــید امشب عروســـی داریم... و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند : خمپاره بریزید سرشــــــــون امشب عروســــــــی داریم... احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی که عروس خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟ سحرگاه در آستانه اذان صبح ، خواهر مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید. بی درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد.یقین داشت که مصطفی در آن موقع در سجاده ی نماز شب در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است. مصطفی آرام در را گشود و با چهره ی حیرت زده ی خواهرش مواجه شد که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند: مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم حضرت زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسی ات شرکت کردند. وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! فدایتان شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟! فرمود: به مراسم ازدواج فرزندم مصطفی آمده ایم... اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟... و تعجب زده از خواب پریدم. یکمرتبه مصطفی روی زمین نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب می گفت: فدایشان بشوم! دعوتم را پذیرفتند. کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو. چون خواستم مراسم عروسی ما مورد رضایت و عنایت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام) قرار گیرد، دعوتنامه ای برای آن حضرت و دعوتنامه ای برای مادر بزرگوارشان حضرت زهرا(سلام الله علیها) و عمه پر کرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم. نامه اول را در چاه عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح حضرت معصومه... و اینک معلوم شد منت گذاشته اند و دعوتم را پذیرفته اند... حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد رضایت مولایمان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام) واقع گشته است
داستان عروسی شهید ردانی پور
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
نام آوران ,
شهدای روحانی ,
خانواده ایثارگران ,
در مسیر شهدا ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
شهید ردانی پور ,
:: بازدید از این مطلب : 123
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 20
|
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1393/10/02
|
حکایت زندگی زیبا و شهادت زیباتر شهید غلامحسین خزاعی در کتابی با نام "زنجیرها" در مجموعه کتاب های گنجینه از سوی نشر گرا در کرمان به چاپ رسیده است.
«زنجیرها» کتابی پالتویی و کم حجم از زندگی شهیدی بزرگ و والامقام است که وصیتی ویژه کرد و خانواده او بعد از شهادت، به وصیت او عمل کردند.
شهید غلامحسین خزاعی در خط آخر وصیت نامه خود نوشت: در ضمن وصیت می کنم که زنجیرهایی را که خریده ام بدست و پایم ببندید و در قبر قرار دهید...
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
ایثار و فداکاری ,
مظلومیت و صبر ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
وقایع و حوادث ,
وصیت شهدا ,
سخنان شهدا ,
سیره شهدا ,
نام آوران ,
خانواده ایثارگران ,
در مسیر شهدا ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
وصیت شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 190
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 10
|
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1393/07/01
|
شرح کامل ماجرای شهادت سید مرتضی آوینی از زبان سردار سعید قاسمی:
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
مظلومیت و صبر ,
خاطرات و داستان ها ,
وقایع و حوادث ,
مناطق حماسه ساز ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
نام آوران ,
عطر تفحص ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
یاد یاران ,
فرهنگ جبهه ,
شهید آوینی ,
سرداران ,
:: بازدید از این مطلب : 187
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/06/28
|
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
ولایت مداری ,
محبت و اخوت ,
شجاعت و مقاومت ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
وقایع و حوادث ,
مناطق حماسه ساز ,
سخنان شهدا ,
سیره شهدا ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
نام آوران ,
سرداران ,
سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 179
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/06/06
|
ماجرای كانال كمیل از یكی از مسئولین اطلاعات پرسیدم: "یعنی چی گردانها محاصره شدن آخه عراق كه جلو نیومده اونها هم كه توی كانال سوم و دوم هستن". اون فرمانده هم جواب داد: "كانال سومی كه ما تو شناسایی دیده بودیم با این كانال فرق داره، این كانال و چند كانال فرعی دیگه رو عراق ظرف همین دو سه روز درست كرده. این كانالها درست به موازات خط مرزی بود ولی كوچكتر و پر از موانع. "بعد ادامه داد: " گردانهای خطشكن برای اینكه زیر آتیش دشمن نباشن رفتن داخل كانال. با روشن شدن هوا تانكهای عراقی هم جلو اومدن و دو طرف كانال روبستن. عراق هم همین طور داره رو سر اونها آتیش میریزه". بعد كمی مكث كرد و ادامه داد: "میدونی عراق شانزده نوع مانع سر راه بچهها چیده بود . میدونی عمق موانع نزدیك چهار كیلومتر بوده، میدونی منافقین تمام اطلاعات این عملیات رو به عراقیها داده بودن. " خیلی حالم گرفته شد ، با بغض گفتم: "حالا باید چیكار كنیم" گفت: "اگه بچهها بتونن مقاومت كنن یه مرحله دیگه از عملیات رو انجام میدیم و اونها رو مییاریم عقب" در همین حین بیسیمچی مقر گفت: "از گردانهای محاصره شده خبر اومده"، همه ساكت شدند، بیسیمچی گفت: "میگه برادر یاری با برادر افشردی دست داد". این خبر كوتاه یعنی فرمانده گردان حنظله به شهادت رسید. عصر همان روز هم خبر رسید حاج حسینی و ثابتنیا، معاون و فرمانده گردان كمیل هم به شهادت رسیدند. توی قرارگاه بچهها همه ناراحت بودند و حال عجیبی در آنجا حاكم بود. *** ادامه مطلب را ببینید
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
ولایت مداری ,
مظلومیت و صبر ,
شجاعت و مقاومت ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
کارنامه عملیات ها ,
وقایع و حوادث ,
مناطق حماسه ساز ,
سیره شهدا ,
نام آوران ,
عطر تفحص ,
تصاویر شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
عملیات ها ,
فکه ,
مناطق عملیاتی ,
:: بازدید از این مطلب : 1412
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 2
|
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/05/16
|
ابراهیم واقعا که بود کسی که بعد از شهادتش به نقاش عکس خود عنایت داشت کسی که نماز شبش ترک نمی شد کسی که تنهایی در دل شب های کردستان کمین می زد تا اسیر بگیرد کسی که چندین کیلومتر دوستش را از درون مرز عراق و از بین کوه های کوهستانی کردستان بر دوش گرفت و عقب آورد کسی که در مسابقه انتخابی تیم ملی کشتی به خاطر اینکه مادر حریفش را خوشحال کند به او باخت کسی که برای تقویت جسم خود دوستانش را در خیابان های تهران بردوش می گرفت و می دوید کسی که از هنگام ورزش ادعیه را از حفظ می خواند و اشک می ریخت کسی که وسط بازی والیبال اذان می گفت و نماز اول وقت می خواند و بعد بازی را ادامه می داد کسی که با یک اذان پیروزی لشکر اسلام را حتمی کرد کسی که اگر روزی توفیق یاری نیازمندی را پیدا نمی کرد چشمانش پر از اشک می شد کسی که در مراسم سوگواری حضرت زهرا از شدت غم بیهوش شد کسی که ...
کسی که در زمین رنگ خدایی گرفت ...
به راستی ابراهیم به خود رنگ خدایی زده بود رنگی که فقط خدا آن را می شناسد
سرّ ابراهیم با حضرت زهرا سلام الله علیها چه بود که هر دو بی نشان رفتند
بدن مطهر شهید ابراهیم هادی هنوز یافت نشده است و آخرین باری که ایشان را دیدند در کانال کمیل مشغول جنگ با دشمن و پرستاری از مجروحین بوده - مزار یادمان وی در بهشت زهرا تهران می باشد
در اینجا خاطره ای از شهید ابراهیم هادی می خوانید؛(به روایت دوستان ایشان)
یکبار حرف از نماز بود ابراهیم گفت:
"زمانی که پدرم از دنیا رفت خیلی ناراحت بودم.شب آن روز به حالت قهر نمازم را نخواندم و خوابیدم.
به محض اینکه خوابم برد پدرم را در عالم رویا دیدم!
درب خانه را باز کرد.مستقیم و با عصبانیت به سمت من آمد.روبروی من ایستاد.
برای لحظاتی به من خیره شد همان لحظه از خواب بیدار شدم
نگاه پدرم حرفهای زیادی داشت.
هنوز نماز قضا نشده وضو گرفتم و نمازم را خواندم"
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
ایثار و فداکاری ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
وقایع و حوادث ,
سیره شهدا ,
نام آوران ,
عطر تفحص ,
شهدای گمنام ,
در مسیر شهدا ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
خاطرات شهدا ,
درس های جبهه ,
فرهنگ جبهه ,
سیره شهدا ,
شهدای گمنام ,
نام آوران ,
:: بازدید از این مطلب : 169
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1393/05/08
|
همه میدانستند آن روز مراسم خاكسپاری سید مرتضی آوینی است، قرار نبود آیتالله سید علی خامنهای در این مراسم باشكوه شركت كنند، در اولین ساعات روز آقا تماس گرفتند و فرمودند:«من دلم گرفته، دلم غم دارد، میخواهم بیایم تشییع پیكر پاك شهید آوینی. من افتخار میكنم به وجود این بچههای نویسنده و هنرمندی كه در این مجموعه حوزه هنری تلاش می كنند. این آقای آوینی را آدم وقتی سیما و چهره نورانیاش را میبیند، همینطور دوست دارد به ایشان علاقمند بشود».
دل بیقرار رهبر در جست و جوی مروارید گم شده سپاهش بود، كه اینك بر دوش هزاران ایرانی مسلمان به سمت بهشتزهرا میرفت، و باز هم آقا صبور، سنگین و سرافراز غم فراق یكی دیگر از مرواریدانش را به جان میخرید.
منبع : کتاب راز خون صفحه 30
================================== ادامه مطلب را ببینید
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
ولایت مداری ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
نام آوران ,
در مسیر شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
شهید آوینی ,
سرداران ,
:: بازدید از این مطلب : 162
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 4
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/05/03
|
خواب امام علی (ع)
فرمانده عملیات یکی از گروهان های لشگر المهدی بود
.
روزی پس از ادای نماز صبح
رو به یکی از برادران روحانی میکنه و میگه:
آقا ! اگه کسی خواب امام علی (ع) رو ببیند،
چه تعبیری دارد؟
روحانی در پاسخ می گوید :
باید دید چه خوابی دیده و ماجرا چگونه بوده است!
...............................
حمزه دیگر چیزی نمی گوید ؛
اما دوساعت بعد در یکی از محور های عملیاتی
درحالی که فرق سرش شکافته شده بود ، به شهادت می رسد
شادی روح شهدا صلوات
شهید حمزه خسروی
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
سیره شهدا ,
نام آوران ,
تصاویر شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 129
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/04/28
|
اگر شب قدر شبی باشد که تقدیر عالم در آن تعیین می گردد،
همه ی شب های جبهه شب قدر است
واز همین جاست که تاریخ آینده ی زمین تقدیر می شود؛
شب هایی که ملائکه ی خدا نازل می گردند
و ارواح مجاهدان راه خدا را از معارجی که با نور فرش شده است
به معراج می برند.
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
عشق و عرفان ,
سخنان ابرار ,
جملات حماسی ,
سخنان شهدا ,
سیره شهدا ,
نام آوران ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
شهید آوینی ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/04/28
|
اولين بار بود که می رفتم جبهه
شب قدر كه رسيد ، به اتفاق چند تا از بچه ها رفتیم مراسم احیاء
جمعیت رو که دیدیم تعجب کردیم
از مجموع 350 نفر افراد گردان ، فقط بيست نفر اومده بودن
شب دوم هم همين طور بود
برام سؤال شده بود كه چرا بچه ها برا احيا نیومدن
با خودم گفتم نكنه خبر نداشته باشن...؟!
... از محل برگزاری احیاء اومدم بیرون
پشت مقر ما صحرايي بود كه شيارها و تل زيادي داشت
به سمت صحرا حركت كردم
نزديك شيارها که رسيدم ، ديدم در بين هر شيار، رزمنده اي رو به قبله نشسته
قرآن رو روی سرش گرفته و زمزمه مي كنه
مراسم احياء از بلندگو پخش ميشد
بچه ها صدا رو می شنيدن و توی تنهايی و تاريكی حفره ها ، با خدا راز و نياز می كردن
تازه فهمیدم داستان اون جمعیت کم توی محل برگزاری مراسم چیه...
راوی: شهید رضا صادقی یونسی
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
خاطرات و داستان ها ,
سخنان شهدا ,
سیره شهدا ,
نام آوران ,
در مسیر شهدا ,
تصاویر شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
خاطرات جبهه ,
سیره شهدا ,
درس های جبهه ,
فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 149
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/04/20
|
همسرم! ملیحه جان
بسم الله الرحمن الرحیم همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد… ملیحه جان! همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد…
ملیحه جان! اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران – امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن . هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری… ملیحه جان! در این دنیا فقط پاکی، صداقت، محبت به مردم، جان دادن در راه وطن و عبادت باقی میماند! تا میتوانی به مردم کمک کن…
حجاب !!! حجاب را خیلی زیاد رعایت کن.
اگر شده نان خشک بخور ولی دوستت، فامیلت، … را که چیزی ندارد و کسی که بیچاره است را از بدبختی نجات بده. تا میتوانی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش ، زود از کسی ناراحت نشو، از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر…
ملیحه! باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی، همیشه با ایمان باشی، همیشه به مردم کمک کنی و به همه محبت کنی. در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست…
قسمت هایی از وصیت نامه شهید عباس بابایی…
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
وصیت شهدا ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
بانوان ایثارگر ,
خانواده ایثارگران ,
در مسیر شهدا ,
جوانان نسل سوم ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
وصیت شهدا ,
سرداران ,
شهید بابایی ,
درس های جبهه ,
فرهنگ جبهه ,
سیره شهدا ,
در مسیر شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 257
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/03/31
|
خاطراتی از زندگی یک اسطوره امروز 31 خرداد سالگرد شهادت دکتر چمران است. بدین مناسبت تصمیم گرفتیم خاطراتی کوتاه از این شهید را نقل کنیم.
ادامه مطلب را ببینید
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
سیره شهدا ,
سرداران ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
خاطرات شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
شهید چمران ,
سرداران ,
درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 187
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 11
|
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1393/01/03
|
آری ما از این موهبت برخوردار بودیم که انسان دیدیم.
ما یافتیم آنچه را که دیگران نیافتند.
ما همه ی افق های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کردیم.
ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل می یابد.
عشق را هم، امید را هم، ذوق را هم، شجاعت را هم، کرامت را هم،
عزت را هم، شوق را هم،
و همه ی آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیدند ما به چشم دیدیم.
ما دیدیم که چگونه کرامات انسانی در عرصه ی مبارزه به فعلیت می رسد.
ما معنای جهاد اصغر و اکبر را درک کردیم.
آنچه را که عرفای دلسوخته حتی بر سر دار نیافتند،
ما در شبهای عملیات آزمودیم.
ما فرشتگان را دیدیم که چه سان اوج و نزول دارند.
ما عرش را دیدیم. ما زمزمه ی جویبارهای بهشت را شنیدیم.
از مائده های بهشتی تناول کردیم و بر سر سفره ی حضرت ابراهیم نشستیم.
ما در رکاب امام حسین جنگیدیم. ما بی وفایی کوفیان را جبران کردیم.
و پادگان دوکوهه بر این همه شهادت خواهد داد...
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
مظلومیت و صبر ,
شجاعت و مقاومت ,
عجائب و امدادهای غیبی ,
عشق و عرفان ,
شعر و دلنوشته ,
جملات حماسی ,
سخنان شهدا ,
سیره شهدا ,
نام آوران ,
عکس دفاع مقدس ,
زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسبها:
سیره شهدا ,
یاد یاران ,
شهید آوینی ,
فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 159
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1392/12/27
|
" دوکوهـــــــه " سین " ندارد اما !ساختمانهـایش ، سحرگاهانی را به خاطر دارد که رزمندگان ، با نوای دلنیشن مناجات نورایی همــدوش ِستارگان ، همپای فرشتگان و در کنــــار ِماه ، با خدا سخن میگفتند..
" فکـــــــــه " سین ندارد اما !سجده های بسیجیانی را به خاطر دارد که با سربندهای سبز و سرخ ، سرهایشان را به خدا سپردند و با ندای" اعرلله جمجمتک " به دیدار معشوق شتافتند .
" شـــــــــرهانی " سین ندارد اما !سنگرهایش زخم ِ تن ِ شقایق هایی را به خاطر دارد که در کربلای خمینی.ره.با رمــــز " یـــ زینب ــــــــا " هر آنچه داشتند تقدیم ِ حضـــرتِ ارباب نمودند..
" کانال کمیــــــــــــل " سین ندارد اما !سکــوی پرواز ِلب تشنگانی شد ، که مقتل شان یادآور کربلاست..
" طلائیــــــــــــــــه " سین ندارد اما !سه راه ِ شهادتش گــواه ِ رشادت ِمردانی ست که سبکبـــــــــــال ، تا عرش ِ اعــــلا ، پرستــــو شدند..
" ارونـــــــــــد " سین ندارد اما !ساحل ِ خونینش ، غواصانی را به خاطر دارد که در شبهای عملیات ، از سیم خادار ِ نـَفــس،گــذشتند و دل ، به دریای بیکران ِ عشق و عرفان زدند..
" شلمچــــــــــــه " سین ندارد اما !سرداران ِ بی نام و نشـانی را به خاطر دارد کــــــــه همچون مادرشان زهـــرا.س. فدایی ولایت شـــــــــــدند و گمنــــــام ماندند..
الهـــــــــــی !حــَــول حالَنـــــــــــا اِلی اَحسـَــنِ الحال ، بحــــق ِ شهـــــدا .. " آمین "
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
ایثار و فداکاری ,
مظلومیت و صبر ,
عشق و عرفان ,
جملات حماسی ,
مناطق حماسه ساز ,
سیره شهدا ,
در مسیر شهدا ,
جوانان نسل سوم ,
تصاویر شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
مناسبت ها ,
مناطق عملیاتی ,
:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1392/12/18
|
|
نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/12/16
|
اینجا سرزمین نور است
منزلگاه راهیان نــــــور
میگویند جایی است در زمین
اما من میگویم قطعه هایی است از بهشت
مهبط مــــــــلائکة الله
معراج برترین های آخرالزمــــان ...
جای جایش مقدس است
مقدس تر از بهشت برین
ادامه مطلب را ببینید
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
عشق و عرفان ,
شعر و دلنوشته ,
مناطق حماسه ساز ,
سیره شهدا ,
در مسیر شهدا ,
جوانان نسل سوم ,
تصاویر شهدا ,
زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
در مسیر شهدا ,
راهیان نور ,
عکس جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1392/12/13
|
ساپورت پوشان دهه 60: «رفقایی که سن و سالشان زمان ساپورت پوشیدنشان ، آن زمانی که هم سن و سال من و تو بودند. جوان بودند و زیبا…غواصی می پوشیدند البته فرقش این است که آن زمان قیمتش گران بود… اصلا گیر نمی آمد می گفتند اگر خواستید تیر بخورید. سرتان را جلو بگیرید نکند لباس پاره شود ها! جنازه های بیجانشان را از داخل لباس در می آوردند و جوان دیگری را ساپورت پوش می کردند …»
کربلا کعبهی عشق است و منم در احرام شد در این قبلهی عشاق دو تا تقصیرم دستم من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من داد از آن آب روان تصویرم باید این دیده و این دست کنم قربانی تا که تکمیل شود حج من و میقاتم
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
ایثار و فداکاری ,
شجاعت و مقاومت ,
شعر و دلنوشته ,
جملات حماسی ,
سیره شهدا ,
در مسیر شهدا ,
جوانان نسل سوم ,
جنگ نرم ,
تصاویر شهدا ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
فرهنگ جبهه ,
یاد یاران ,
درس های جبهه ,
در مسیر شهدا ,
جنگ ,
جنگ نرم ,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/10/25
|
از دست خط تان ، خط تان را شناختم ...
:: موضوعات مرتبط:
درس های جبهه ,
معنویت و عبادت ,
توسل و مناجات ,
اخلاق اسلامی در جبهه ,
ایثار و فداکاری ,
مظلومیت و صبر ,
شجاعت و مقاومت ,
:: برچسبها:
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 14
|
نویسنده : باز مانده
شنبه 1392/10/21
|
امشب شامگاه 21 دی ماه است .
غروب غمبار بیش از 30 دلاورمرد از گردان سلمان مسجدسلیمان ...
عزیزانی که هیچگاه فراموش شدنی نیستند ...
عاشقانی که هیچگاه داغشان بر دل دوستان التیام یافتنی نیست
هنوز شلمچه عطر آنها را دارد ...
من با چشم دلم پس از سالها آنها را می بینم
آنان در آسمان دلم غروب کردنی نیستند ...
هنوز قنوت های عارفانه عبدالکریم جلیلی را بخاطر دارم
سخنان حماسی معلم عاشق نوروز حاتمی فرمانده شهدای گردان سلمان در گوشم می پیچد
خنده های شیرین سید محمد رضا موسوی هنوز بمن نشاط میدهد
سکوت عارفانه احمد هاشمپور هنوز در دلم رساترین فریاد است
شلمچه . عبدالرضا نظرپور یادت هست ؟؟؟
با کیامرث باقری و عبدالحمید باقری چه کردی ؟؟؟
شلمچه . می بینی چه آرام و عارفانه
اسفندیار طاهری سر بر زانوی برادر مجروحش ایرج نهاده
و سه فرزندش در داغ هجرانش سالها خواهند سوخت ...
و آن سوی تر
برادرش برات ، برات بهشت را گرفته است ...
چه کردی با دوستانم شلمچه ؟؟؟
فریاد " یا فاطمة الزهرا " آنان را شنیدی ؟
حق داشتی عاشق شان شوی
دوست داشتنی بودند
من قدرشان را ندانستم
که ماندم و شدم بازمانده
آنان را برای خود نگه داشتی تا چونان ستاره های پرفروغ
در آسمان سرخت بدرخشند ...
و امشب چونان صحرای کربلا
اجساد خونین و پاره پاره شان زمین را رنگ گل کرده است ...
شلمچه ... یارانم را به تو سپردم
چون لایق شان نبودم .... حرمت خونشان را داشته باش
تا فردایی که به یاری مهدی موعود (عج) برخیزند ...
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
مظلومیت و صبر ,
عشق و عرفان ,
خاطرات و داستان ها ,
خاطرات من ,
شعر و دلنوشته ,
سیره شهدا ,
نام آوران ,
تصاویر شهدا ,
:: برچسبها:
یاد یاران ,
دلنوشته ,
دلنوشته های من ,
شهدای مسجدسلیمان ,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/10/18
|
آنان چفیه داشتند... من چادر دارم....
من چادر می پوشم، چادر مثل چفیه محافظ من است...اما چادر از چفیه بهتر است....
آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند...من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم...
آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود...
من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم...
آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند...
من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم...
آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند ...
من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم...
آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند ...
من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...
آنان با چفیه گریه های خود را می پوشاندند...
من در مجلس روضه با چادر صورتم را می پوشانم واشک هایم را به چادرم هدیه می دهم...
آنان با چفیه زندگی می کردند... من بدون چادرم نمی توانم زندگی کنم...
آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند...
من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم
منبع : وبلاگ من یک فرشته ام
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
عشق و عرفان ,
مقالات و گفته ها ,
شعر و دلنوشته ,
جملات حماسی ,
سیره شهدا ,
در مسیر شهدا ,
جوانان نسل سوم ,
عکس های متفرقه ,
:: برچسبها:
دلنوشته ,
سیره شهدا ,
فرهنگ جبهه ,
درس های جبهه ,
یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 120
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/10/11
|
نماز پرچم اسلام است رمز تسلیم نشدن ما رمز نترسیدن ما رمز شهادت طلبی ما رمز ماندگاری ما و خلاصه همه چیز ما نماز است این را حسین (ع) بما آموخت ... آنگاه که شب عاشورا را برای نماز مهلت گرفت و ظهر عاشورا نماز جماعت اقامه کرد ...
:: موضوعات مرتبط:
معنویت و عبادت ,
عشق و عرفان ,
شعر و دلنوشته ,
سیره شهدا ,
در مسیر شهدا ,
جوانان نسل سوم ,
عکس دفاع مقدس ,
:: برچسبها:
دزس های جبهه ,
فرهنگ جبهه ,
یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 159
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
|
|