یادی که در دلـــــها هــرگـز نـمی مــیرد یاد شهیدان است

منوی کاربری


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

Up Page
جنگ دفاع مقدس وصیت شهدا
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 417
:: کل نظرات : 111

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 2
:: تعداد اعضا : 8

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 254
:: باردید دیروز : 82
:: بازدید هفته : 753
:: بازدید ماه : 2,153
:: بازدید سال : 9,496
:: بازدید کلی : 162,374
تشکر

ممنونم که به این یادمان شهدا سر زدید .


تشکر میکنم اگه نــــــظر هم بدید .


السلام علیک یا صاحب الزمان

معرفی وبلاگ مذهبی

ضمن سپاس و تشکر از حضورتان


لطفا بقیه وبلاگ های بنده را ببینید:


1 - وبلاگ نـــ ــــــ ــــور ( مذهبی جامع )


2 - وبلاگ ال یاسین ( مذهبی عمومی )


3 - وبلاگ مشـــکوة ( تخصصی قرآنی )


4 - یاد یـار مـهربان ( تخصصی مهدویت )


      منتظر حضور سبزتان هستم




شلمچه ، قبله گاه عشاق

اولین ساعات زیارتگاه شلمچه 


السلام علیکم یا انصار ابی عبد الله الحسین و رحمة الله و برکاته




عاشقان عاشق بلایند.
دُرَّ حیات در احتجاب صدف عشق است
و آن را جز در اقیانوس بلا نمی توان یافت؛
در ژرفای اقیانوس بلا .
عاشقان غواصان این بحرند و اگر مجنون نباشد چگونه به دریا زنند ؟

1334866346866754.gif

نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/02/06

 

پـــ ــســـ ـــت ثــــ ـــــابـــ ــــت


:: موضوعات مرتبط: وصیت شهدا , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , جنگ نرم , تصاویر شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 541
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 56
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1398/11/16

یاد یاران

 

بانو فاطمه اسماعیل نظری:مرا در برابر شوهرم شکنجه دادند!

□ چند سال داشتید که برای نخستین بار توسط ساواک دستگیر شدید و به چه دلیلی؟

بسم الله الرحمن الرحیم.

حدود 20، 21 سال داشتم که در مهر ماه سال 1354، دستگیر شدم. در شانزده سالگی با آقای اکبر عزیزی همدانی ازدواج کردم. ایشان در کارخانه فیلکو کار می‌کرد و انسان بسیار متفکر و اهل مطالعه‌ای بود. از طریق یکی از همکارانش با گروه حزب‌الله آشنا شد و بعد از ازدواج، سازمان یک نفر را فرستاد که با من عربی و قرآن کار کند! در خانه ماشین تایپ هم داشتیم و مطالب سازمان را تایپ می‌کردم.



□ بیشتر روی چه مباحثی کار می‌کردید؟

مطالعات ما بیشتر در باره مسائل عقیدتی بود و غالباً به جلسات سخنرانی دکتر شریعتی، شهید مطهری، شهید بهشتی و شهید هاشمی‌نژاد می‌رفتیم. در سال 1352 ارتباطمان با سازمان قطع شد، ولی در سال بعد از طریق پسرخاله‌ام مهدی بخارایی- برادر شهید محمد بخارایی که حسنعلی منصور را ترور کرد- به سازمان وصل شدیم. در همان سال یکی از افراد سازمان، زیر شکنجه تاب نیاورد و همه ما را لو داد‍! یادم هست ساعت از نیمه شب گذشته بود که ریختند و ما را دستگیر کردند. مرا به زندان انفرادی انداختند و شوهرم را بردند که شکنجه کنند. هوا خیلی سرد بود و من هم از سرما و هم از شدت اضطراب می‌لرزیدم. در سلول هم فقط یک زیلوی خون‌آلود و چرک انداخته بودند و ناچار شدم همان را دور خودم بپیچم که کمی گرم شوم! تا صبح صدای فریاد کسانی را که شکنجه می‌کردند، می‌شنیدم و می‌لرزیدم! موقع سحر صدای اذان به گوشم خورد و احساس کردم آرام گرفته و گرم شده‌ام. هنوز هم وقتی آن اذان را می‌شنوم، همان احساس دلگرمی به سراغم می‌آید.




:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , بصیرت و سیاست , ولایت مداری , مظلومیت و صبر , شجاعت و مقاومت , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , نام آوران , بانوان ایثارگر , جانبازان و آزادگان , نگارستان خون , عکس های متفرقه ,
:: برچسب‌ها: خاطرات انقلاب , یاد یاران , زنان ایثارگر , آزادگان ,
:: بازدید از این مطلب : 89
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1396/04/26
نویسنده : باز مانده
جمعه 1396/03/05

 

۱-پندار ما این است که ما مانده­ایم و شهدا رفته­ اند،اماحقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده­اند.

۲-مپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند ولاغیرصحرای بلا به وسعت همه تاریخ است

۳-اگر انسان هایی که مامور به ایجاد تحول در تاریخ هستند از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند،دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد.

۴-دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند،وگرنه درهنگام راحت و فراغت و صلح چه بسیارنداهل دین.

۵-عالم محضرشهداست،اماکو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلاء ظاهری خود را نبازد زمان می­گذرد و مکانها فرو می­شکننداماحقایق باقی است


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , مظلومیت و صبر , عشق و عرفان , رهنمودهای جهادی , سخنان ابرار , مقالات و گفته ها , پیام شهید , سخنان شهدا , سیره شهدا , حماسه سازان , نام آوران , تداوم ایثار , در مسیر شهدا ,
:: برچسب‌ها: شهید آوینی , سیره شهدا , فرهنگ جبهه , رهنمودهای جهادی ,
:: بازدید از این مطلب : 574
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 35
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1396/01/27

فاطمه (دختر شهید عماد مغنیه) می گوید:

مادر من یک زن فوق العاده است، خبر شهادت بابا که رسید رفت و دو رکعت نماز خواند ...
همه ی ما را مادر آرام کرد، بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند، وقتی دید در مواجه با پیکر بابا بی تاب شده ایم،
خطاب به جنازه بابا گفت؛
الحمدالله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند...
همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد که آرام شدیم.
بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشییع برگزار می شد، یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند ...

خبر شهادت جهاد را هم که شنید همین طور ...
دلم سوخت وقتی برادرم جهاد را دیدم ...
مثل بابا شده بود ...
خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود، جای کبودی و خون مردگی ها ...
تصاویر شهادت بابا و جهاد با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمی توانم تحمل کنم ...
باز مادر غیر مستقیم من و مصطفی را آرام کرد.
وقتی صورت جهاد را بوسید گفت:
ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده؛
البته هنوز به ارباً اربا نرسیده ...
باز خجالت آراممان کرد ...


:: موضوعات مرتبط: روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان , سرداران , نام آوران , بانوان ایثارگر , تداوم ایثار , خانواده ایثارگران , شهدای جهان اسلام , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , نگارستان خون ,
:: برچسب‌ها: خانواده شهدا , شهدای جهان اسلام , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 166
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 56
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1396/01/21

Image result for ‫پدران آسمانی‬‎

Related image


:: موضوعات مرتبط: پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان , سرداران , نام آوران , تداوم ایثار , خانواده ایثارگران , شهدای جهان اسلام , نگارستان خون , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , شهدای مدافع حرم , خانواده شهدا , مناسبت ها ,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 57
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1395/05/14

 

از ویژگی‌های ابراهیم این بود که معمولاً کسی از کارهایش مطلع نمی‌شد. بجزکسانی که همراهش بودند و خودشان کارهایش را مشاهده می‌‌کردند. اما خود ابراهیم جز در مواقع ضرورت از کارهایش حرفی نمی‌زد

 

 عباس هادی می گوید: از ویژگی‌های ابراهیم این بود که معمولاً کسی از کارهایش مطلع نمی‌شد. بجزکسانی که همراهش بودند و خودشان کارهایش را مشاهده می‌‌کردند. اما خود ابراهیم جز در مواقع ضرورت از کارهایش حرفی نمی‌زد و همیشه این نکته را اشاره می‌کرد که:
« اگر کار برای رضای خداست، گفتن نداره » و یا « مشکل کارهای ما اینه که برای رضای همه کار می‌کنیم، به جز خدا »
حضرت علی (ع) نیز می فرماید: « هر کس قلبش را ( و اعمالش را از غیر خدا ) پاک ساخت مورد نظر خدا قرار خواهد گرفت. » غرر الحکم ص ۵۳۸
عرفای بزرگ نیز در سرتاسر جملاتشان به این نکته اشاره می‌کنند که اگر کاری برای خدا بود ارزشمند می‌شود. و انسان باید هر کاری حتی مسائل شخصی خودش را برای رضای خدا انجام دهد.
یا اینکه می‌فرمودند: « هر نَفَسی که انسان در دنیا برای غیر خدا کشیده باشد در آخرت به ضررش تمام می‌شود. »
در دوران مجروحیت ابراهیم به یکی از زورخانه‌های تهران رفتیم و در گوشه‌ای نشستیم. با وارد شدن هر پیشکسوت صدای زنگ مرشد به صدا در می‌آمد و کار ورزش چند لحظه‌ای قطع می‌شد. تازه وارد هم دستی از دور برای ورزشکاران نشان می‌داد و با لبخندی بر لب درگوشه‌ای می‌نشست، ما هم به کارهای ورزشکارها و مردم نگاه می‌کردیم. ابراهیم در حالی که با دقت به حرکات مردم نگاه می‌کرد برگشت و آرام گفت: ” این مردم که اینطوری از صدای زنگ خوشحال می‌شن رو ببین».
بعد ادامه داد:” بعضی از این آدم‌ها عاشق زنگ زورخونه‌اند. اینها اگر اینقدر که عاشق این زنگ بودند عاشق خدا می‌شدند دیگر روی زمین نبودند. تو آسمون‌ها راه می‌رفتند»
بعد گفت: دنیا هم همینه، تا آدم عاشق دنیاست و به این دنیا چسبیده حال و روزش همینه، اما اگه سرش رو به سمت آسمون بیاره و کارهاش رو برای رضای خدا انجام بده. مطمئن باش زندگیش عوض می‌شه و تازه معنی زندگی کردن رو می‌فهمه


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , اخلاق اسلامی در جبهه , عشق و عرفان , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , تاریخ دفاع مقدس , وقایع و حوادث , پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان , نام آوران , شهدای گمنام , تداوم ایثار ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , سیره شهدا , نام آوران , شهید ابراهیم هادی ,
:: بازدید از این مطلب : 160
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 50
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1395/02/08
نویسنده : باز مانده
جمعه 1394/11/09
افسران - ♦ داستان تحول شهید احمد علی نیری
▂ ▃ ▄ ▅ ▆ ▇ █ ♦ داستان تحول شهید احمد علی نیری ♦ █ ▇ ▆ ▅ ▄ ▃ ▂

از زبان خود شهید:

یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند.
یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار…
منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.
از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.
تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم .
همان جا پشت درخت مخفی شدم …
می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم.
پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم
از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم.
خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت .
گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و رب الملائکه والروح…
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…”

:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان , نام آوران , تداوم ایثار , در مسیر شهدا , نگارستان خون ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , سیره شهدا , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/11/10
افسران - پدر عشق پسر
 
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد...
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر...

کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کردیم ...

:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , محبت و اخوت , مظلومیت و صبر , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 118
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 30
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/11/09

 

رفاقت هم ، رفاقت به سبک شهدا... شهید هاشمی و شهید تورجی زاده


محمد رضا و رحمان هردو رفیق بودن بچه محل و عضو یک گردان و...باهم عقداخوت بسته بودن.

محمد فرمانده گردان بود و رحمان بیسیم چیش.اما رحمان تو کربلای 5 پرکشید و رفت...

محمد رضا خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی می خواست مداحی کنه اول دعا موقع گفتن بسم الله تا میگفت بسم الله الرحمن ....به رحمن که می رسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امونش نمیداد...

یه شب محمد تو مناجات سحرش داشت با رحمان صحبت میکرد...ناله می کرد و می گفت رفیق بنا نبود نامردی کنی و...

بالاخره نوبت محمد شد ، بعد از گذشت چند ماه از شهادت سید رحمان هاشمی محمدم آسمونی شد..

الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , اخلاق اسلامی در جبهه , محبت و اخوت , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , یاد یاران , درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 209
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 20
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1393/11/06

عقدکنان مصطفی بود . اتاق تو در توی پذیرایی را زنانه کرده بودند
و حیاط را برای مردها فرش انداخته بودند.
یه مرتبه صدای بلندی که از کوچه به گوش می رسید،
نگاه همه ی حاضران را به طرف در ورودی خانه برگرداند.
برای شادی روح آقا داماد صلوات!
صدای خنده و صلوات قاطی شد و در فضای کوچه و حیاط خانه پیچید.
برای سلامتی شهدای آینده صلوات!
مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و
دوشادوش شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد.
صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست !
مهمانها هرچه سکه و نقل و شیرینی داشتند ریختند
روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت.
در راه کربلا بی دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن!
و صدای بلند صلوات اطرافیان ....
مصطفی مثل همیشه شلوار نظامی اش را پوشیده
و پیراهن ساده ی شیری رنگش را روی آن انداخته بود
اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود.
بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، بچه های جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالامجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود می چرخاندند.
حاج حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا عقدکنان رفیقمان است."
ناصر در حالیکه با عجله کیکهای داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده !
و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد،
بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش معتقد بود که زیباست!
شروع به خواندن کرد:
شمــــــع و چــــــراغ روشــــــــن کنید
بسیــــجـــــــی ها رو خــــــبر کنیــــد
امشبـــــــ شبیخـــــــــــــون داریــــــم
ببخشــــید امشب عروســـی داریم...
و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند :
خمپاره بریزید سرشــــــــون
امشب عروســــــــی داریم...
احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی
که عروس خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟
سحرگاه در آستانه اذان صبح ، خواهر مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید.
بی درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد.یقین داشت که مصطفی در آن موقع در سجاده ی نماز شب در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است.
مصطفی آرام در را گشود و با چهره ی حیرت زده ی خواهرش مواجه شد
که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند:
مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم حضرت زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسی ات شرکت کردند.
وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! فدایتان
شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟!
فرمود: به مراسم ازدواج فرزندم مصطفی آمده ایم...
اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟... و تعجب زده از خواب پریدم.
یکمرتبه مصطفی روی زمین نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب می گفت: فدایشان بشوم! دعوتم را پذیرفتند.
کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو.
چون خواستم مراسم عروسی ما مورد رضایت و عنایت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام) قرار گیرد،
دعوتنامه ای برای آن حضرت و دعوتنامه ای برای مادر بزرگوارشان حضرت زهرا(سلام الله علیها) و عمه پر کرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم.
نامه اول را در چاه عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح حضرت معصومه... و اینک معلوم شد منت گذاشته اند و دعوتم را پذیرفته اند...
حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد رضایت مولایمان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام) واقع گشته است

داستان عروسی شهید ردانی پور

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , شهدای روحانی , خانواده ایثارگران , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , عجائب و امدادهای غیبی , سیره شهدا , سرداران , شهید ردانی پور ,
:: بازدید از این مطلب : 123
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 20
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1393/10/02

 

حکایت زندگی زیبا و شهادت زیباتر شهید غلامحسین خزاعی در کتابی با نام "زنجیرها" در مجموعه کتاب های گنجینه از سوی نشر گرا در کرمان به چاپ رسیده است.
«زنجیرها» کتابی پالتویی و کم حجم از زندگی شهیدی بزرگ و والامقام است که وصیتی ویژه کرد و خانواده او بعد از شهادت، به وصیت او عمل کردند.

 


شهید غلامحسین خزاعی در خط آخر وصیت نامه خود نوشت: در ضمن وصیت می کنم که زنجیرهایی را که خریده ام بدست و پایم ببندید و در قبر قرار دهید...



:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , ایثار و فداکاری , مظلومیت و صبر , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , وصیت شهدا , سخنان شهدا , سیره شهدا , نام آوران , خانواده ایثارگران , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , وصیت شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 190
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/09/07
03598133033620910254.jpg


«قافله ی عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند:
"کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ اَرضٍ کربلا ..."
این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند
و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد.
....... و تو
ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون،
در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه ی بشریت، پای به سیاره ی زمین نهاده ای،
نومید مشو، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه ی خون توست
و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دل بستگی هایش هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکانِ ولایت ملحق شوی
و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله ی سال شصت و یکم هجری برسانی
و در رکاب امام عشق به شهادت رسی ...»

شهید سید مرتضى آوینى

:: موضوعات مرتبط: مظلومیت و صبر , شجاعت و مقاومت , شعر و دلنوشته , جملات حماسی , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: درس های جبهه , سیره شهدا , شهید آوینی ,
:: بازدید از این مطلب : 127
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/07/11
Shohada_WwW.Shabhayetanhayi.ir

کاش می شد به همان حال و هوا برگردیـم
بـه زمــیــن و بــه زمـــان شهـــدا بـرگـردیــم
دور بـاشـیـــم از آئـیـنـه ی خــودبـیـنـی مـان
کـاشــــ می شد که دوباره به خـدا برگردیـم


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , مظلومیت و صبر , خاطرات و داستان ها , شعر و دلنوشته , سیره شهدا , نام آوران , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , درس های جبهه , فرهنگ جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 150
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1393/07/01

 

شرح کامل ماجرای شهادت سید مرتضی آوینی از زبان سردار سعید قاسمی:


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , مظلومیت و صبر , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , عطر تفحص , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , یاد یاران , فرهنگ جبهه , شهید آوینی , سرداران ,
:: بازدید از این مطلب : 187
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1393/06/30
افسران - ܔ ❀ مـــادری فرزنــــد خود را هدیـــــه کرد !


از یــــــک سو باید بمــــانیم تا آینــــده شهیــــــد نشـــــــود


و از ســــــوی دیــــــــگر باید شهیــــــــد شویم

 

تا آینــــــــــده بمانــــــــد؛



هم باید شهیــــــد شویــــــــــم تا فـــــــــــردا بمـانــــــد


و هم بایــــد بمانیــــــــم تا فردا شهیـــــــد نشـــود.



عجـــــــــــب دردی !


چه خـــــــــــــوب می شد امــــــــروز شهیــــــــد می شدیــــــــم


و فــــــردا زنـــــــده می شدیــــــم

 

تا دوبـــــاره شهیـــــــــد شویــــــــم.



جملاتی زیبا از شهید رجب بیگی




هدیه به روح شهـــــدای عزیــــز:


اللهــــم صل علــــی محمــــد و آل محمــــد وعجــل فرجهـــم


:: موضوعات مرتبط: مظلومیت و صبر , جملات حماسی , سخنان شهدا , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: دلنوشته , فرهنگ جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 135
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/06/14

 

109723485-72ed1b9eb49eb4d42391317039c1a7


آقای خامنه ای بگویید روضه حضرت قاسم نخوانند
در یکی از روزهای سال 1362 ، زمانی آیت الله خامنه ای ، رییس جمهور وقت ، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری ، واقع در خیابان پاستور خارج می شد ، در مسیر حرکتش تا خودرو ، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد.صدا از طرف محافظ ها بود که چند تای شان دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی می گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد : «آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم» . رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده ؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو.ٰ» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود ، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد ، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: « حاج آقا شما وایسید ، من می رم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش ، آن ها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغی. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا ! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره . بچه ها می گن با عز و التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم ، حالا می گه می خوام باهاش حرف هم بزنم«.
رییس جمهور گفت: « بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست».
لحظاتی پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سرتیم محافظان ، خودش را به رییس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش ، خیس اشک بود . هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت: «سلام بابا جان! خوش آمدی» پسر با صدایی که از بغض و هیجان می لرزید ، به لهجه ی غلیظ آذری گفت: « سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» رییس جمهور دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دست گرفت و گفت :« سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان داد. رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سرتیم محافظان گفت :« اینم آقای خامنه ای! بگو دیگر حرفت را » ناگهان رییس جمهور با زبان آذری سلیسی گفت: « شما اسمت چیه پسرم؟» پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود ، با هیجان و به ترکی گفت:« آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»

109723485-d61705b53019ea404488fb678c960b

آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست رو ی شانه او گذاشت و گفت:‌« افتخار دادی پسرم. صفا آوردی . چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچه ی کجای اردبیل هستی؟» مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: « انگوت کندی آقا جان! » رییس جمهور پرسید: « از چای گرمی؟» مرحمت انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد تندی گفت: « بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم» .آقای خامنه ای گفت: « خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»
مرحمت گفت: « آقا جان! من از ادربیل آمدم تا این جا که یک خواهشی از شما بکنم.» رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: « بگو پسرم. چه خواهشی؟»
-آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!
-چرا پسرم؟
مرحمت به یک باره بغضش ترکید و سرش را پایی انداخت و کلماتی بریده بریده گفت: « آقا جان ! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم . هر چه التماسش می‌گوید 13 ساله‌ها را نمی‌فرستیم. اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خوانند؟ » حالا دیگر شانه های مرحمت آشکارا می لرزید. رییس جمهور دلش لرزید. دستش را دوباره روی شانه مرحمت گذاشت و گفت:« پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است» مرحمت هیچی نگفت. فقط گریه کرد و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می رسید.
رییس جمهور مرحمت را جلو کشید و در آغوش گرفت و رو به سرتیم محافظانش کرد و گفت :« آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ... تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش.بعد هم یک ترتیبی هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگویید»
آقای خامنه ای خم شد ، صورت خیس از اشک مرحمت را بوسید و گفت : « ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن. سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و...
کمتر از سه روز بعد ، فرمانده سپاه اردبیل ، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. می توانست باز هم مرحمت را سر بدواند و لی مطمئن بود که می رود و این بار از خود امام خمینی حکم می آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا زاده رفت در لیست بسیجیان لشکر 31 عاشورا.


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , ولایت مداری , شجاعت و مقاومت , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مقالات و تحلیلها , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , زندگی نامه شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , نام آوران , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/06/07


شهیدی که قاسم سلیمانی را نجات داد

 

 در عملیات کربلای ۵، «قاسم سلیمانی» فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله در محاصره‌ی دشمن گیر می‌کند. با بی‌سیم همراه با داد و فریاد به قرارگاه می‌گوید: «عراقی‌ها ما رو محاصره کردن. تو چند متری‌مون هستن... بعید می‌دونم کسی از ما زنده بمونه... دیدار به قیامت!». سردار اسدی فرمانده لشکر المهدی در محور کناری لشکر ثارالله بی سیم را برمی‌دارد و می‌گوید: «قاسم! قاسم! جعفر!» جواب می‌دهد: «جعفر به گوشم!» می‌گوید: «اشلو رو برات می‌فرستم.» جواب می‌دهد:«هر کاری می‌کنی زودتر جعفر جان!»

 

مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر لشکر المهدی که معروف به اشلو بود به همراه نیروهایش خود را به پشت نهر جاسم در محدوده‌ی پنج ضلعی می‌رساند. با نیروهای عراقی درگیر می‌شود و می‌تواند محاصره‌ی آن‌ها را بشکند و دشمنان را به عقب براند و بچه‌های لشکر ثارالله از محاصره‌ی دشمن بیرون بیایند.

تنها فرماندهی که امام پیشانی‌اش را بوسید.

مرتضی جاویدی همچنین در عملیات والفجر ۲ رشادت‌های بسیاری خلق کرد و به همراه نیروهایش در محاصره‌ی دشمن مقاومت جانانه‌ای می‌کند تا به قول خودش احد تکرار نشود.



بعد از عملیات والفجر ۲ فرماندهان جنگ به محضر امام می‌روند. محسن رضایی و صیادشیرازی گزارشی از عملیات می‌دهند و به رشادت‌ و قابلیت مرتضی جاویدی و نیروهایش اشاره می‌کنند. امام با شنیدن سخنان صیاد از جا برمی‌خیزد و تمام قد می‌ایستد و شهید جاویدی را در بغل می‌گیرد. همه‌ی نگاه‌ها به امام بود و لب‌های مبارک‌شان که بر پیشانی مرتضی می‌نشیند و مرتضی در حالی که اشک می‌ریخته است شروع به بوسیدن دست و بازو و صورت امام می‌کند.

 

🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱

ادای احترام صیاد شیرازی به اشلو

صیادشیرازی در یکی از سفرهایش به شیراز، سراغ مزار مرتضی را می‌گیرد تا می‌رسد به شهر فسا و بعد روستای جلیان. همراهان صیاد می‌گویند از فاصله‌ی ۵۰ متری مزار، از ماشین پیاده می‌شود. لباسش را مرتب می‌کند و با احترام کامل نظامی با قدم آهسته به سمت مزار می‌رود و آنجا دست راست را به گوشه‌ی کلاه نظامی می‌چسباند و فاتحه می‌خواند و هرچه بچه‌های سپاه فسا که از حضورش خبردار شده بودند از او می‌خواهند ناهار را آنجا بماند، می‌گوید من در ماموریتم و فقط به احترام مردی که امام به پیشانی‌اش بوسه زد، به اینجا آمده‌ام و باید بروم.

اشلو در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.

در رابطه با زندگی این سردار شهید کتاب «تپه جاویدی و راز اشلو» به قلم «اکبر صحرایی» توسط انتشارات ملک اعظم منتشر شده است.

خاطرنشان می‌سازد روایت‌های فوق از دو کتاب «تپه جاویدی و راز اشلو» و «هدایت سوم» خاطرات سردار محمدجعفر اسدی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس آمده است.

 

    منبع : جام نیوز

 


:: موضوعات مرتبط: شجاعت و مقاومت , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , خاطرات شهدا , سیره شهدا , سرداران شهید ,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/06/06
 

ماجرای كانال كمیل

از یكی از مسئولین اطلاعات پرسیدم: "یعنی چی گردانها محاصره شدن آخه عراق كه جلو نیومده اونها هم كه توی كانال سوم و دوم هستن". اون فرمانده هم جواب داد: "كانال سومی كه ما تو شناسایی دیده بودیم با این كانال فرق داره، این كانال و چند كانال فرعی دیگه رو عراق ظرف همین دو سه روز درست كرده. این كانالها درست به موازات خط مرزی بود ولی كوچكتر و پر از موانع. "بعد ادامه داد: " گردانهای خط‌شكن برای اینكه زیر آتیش دشمن نباشن رفتن داخل كانال. با روشن شدن هوا تانكهای عراقی هم جلو اومدن و دو طرف كانال روبستن. عراق هم همین طور داره رو سر اونها آتیش می‌ریزه".
بعد كمی مكث كرد و ادامه داد: "می‌دونی عراق شانزده نوع مانع سر راه بچه‌ها چیده بود . می‌دونی عمق موانع نزدیك چهار كیلومتر بوده، می‌دونی منافقین تمام اطلاعات این عملیات رو به عراقی‌ها داده بودن.
" خیلی حالم گرفته شد ، با بغض گفتم: "حالا باید چیكار كنیم"
گفت: "اگه بچه‌ها بتونن مقاومت كنن یه مرحله دیگه از عملیات رو انجام می‌دیم و اونها رو می‌یاریم عقب"
در همین حین بیسیم‌چی مقر گفت: "از گردان‌های محاصره شده خبر اومده"، همه ساكت شدند، بیسیم‌چی گفت: "میگه برادر یاری با برادر افشردی دست داد". این خبر كوتاه یعنی فرمانده گردان حنظله به شهادت رسید. عصر همان روز هم خبر رسید حاج حسینی و ثابت‌نیا، معاون و فرمانده گردان كمیل هم به شهادت رسیدند. توی قرارگاه بچه‌ها همه ناراحت بودند و حال عجیبی در آنجا حاكم بود.

***  ادامه مطلب را ببینید

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , ولایت مداری , مظلومیت و صبر , شجاعت و مقاومت , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , کارنامه عملیات ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , سیره شهدا , فرهنگ جبهه , عملیات ها , فکه , مناطق عملیاتی ,
:: بازدید از این مطلب : 1411
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1393/06/03
 

http://s5.picofile.com/file/8114253584/AVINI.jpg

مرتضی دل‌بسته بود ناله‌های شبانه‌اش دردی جانکاه در دل داشت،که با هق‌هق گریه می آمیخت

سید بارها و بارها برایمان از شهادت گفت:

از رفتن به سوی نور، پرواز کردن، بـی دل شدن، سجده‌گاه خویش را با خون سرخ نمودن،
و راهی بـی پایان تا اوج هستی انسان گشودن.

به یاد دارم که در مورد زندگـی و مرگ گفت: زندگـی کردن با مردن معنـی مـی یابد، کلید ماجرا در مردن است، نه زندگـی کردن ...

◥چگونه مردن برایش مهم بود؛ و خداوند آرزویش را به سر منزل مقصود رساند ◣


476255_ZtT7w700.jpg

حضرت آیت الله خامنه ای:

آن روز ها دروازه ای به شهادت داشتیم و حال معبری تنگ

هنوز برای شهید شدن فرصت هست

دل را باید صاف کــرد ....
sidJcW_535.jpg

دلــــــــــ  نوشـت:

خدایـــــــا ... !

تو خود دلم را صـاف کن ...!

آمیـــن یا رب العالمین

:: موضوعات مرتبط: ولایت مداری , عشق و عرفان , سخنان ابرار , شعر و دلنوشته , سخنان شهدا , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , یاد یاران , سیره شهدا , شهید آوینی , رهنمودها ,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/05/16

http://ramin1389.persiangig.com/image/shohada/www.javadghorban.parsiblog.com%3D.JPG

ابراهیم واقعا که بود کسی که بعد از شهادتش به نقاش عکس خود عنایت داشت کسی که نماز شبش ترک نمی شد کسی که تنهایی در دل شب های کردستان کمین می زد تا اسیر بگیرد کسی که چندین کیلومتر دوستش را از درون مرز عراق و از بین کوه های کوهستانی کردستان بر دوش گرفت و عقب آورد کسی که در مسابقه انتخابی تیم ملی کشتی به خاطر اینکه مادر حریفش را خوشحال کند به او باخت کسی که برای تقویت جسم خود دوستانش را در خیابان های تهران بردوش می گرفت و می دوید کسی که از هنگام ورزش ادعیه را از حفظ می خواند و اشک می ریخت کسی که وسط بازی والیبال اذان می گفت و نماز اول وقت می خواند و بعد بازی را ادامه می داد کسی که با یک اذان پیروزی لشکر اسلام را حتمی کرد کسی که اگر روزی توفیق یاری نیازمندی را پیدا نمی کرد چشمانش پر از اشک می شد کسی که در مراسم سوگواری حضرت زهرا از شدت غم بیهوش شد کسی که ...

کسی که در زمین رنگ خدایی گرفت ...

به راستی ابراهیم به خود رنگ خدایی زده بود رنگی که فقط خدا آن را می شناسد

سرّ ابراهیم با حضرت زهرا سلام الله علیها چه بود که هر دو بی نشان رفتند

بدن مطهر شهید ابراهیم هادی هنوز یافت نشده است و آخرین باری که ایشان را دیدند در کانال کمیل مشغول جنگ با دشمن و پرستاری از مجروحین بوده - مزار یادمان وی در بهشت زهرا تهران می باشد

 

در اینجا خاطره ای از شهید ابراهیم هادی می خوانید؛(به روایت دوستان ایشان)


یکبار حرف از نماز بود ابراهیم گفت
:

"زمانی که پدرم از دنیا رفت خیلی ناراحت بودم.شب آن روز به حالت قهر نمازم را نخواندم و خوابیدم.

به محض اینکه خوابم برد  پدرم را در عالم رویا دیدم!

درب خانه را باز کرد.مستقیم و با عصبانیت به سمت من آمد.روبروی من ایستاد.

برای لحظاتی به من خیره شد همان لحظه از خواب بیدار شدم

نگاه پدرم حرفهای زیادی داشت.

هنوز نماز قضا نشده وضو گرفتم و نمازم را خواندم"


http://imamkhomeini.ghasam.ir/images/news/11877/gallery/8525.jpg
 

 

 

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , شهدای گمنام , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , خاطرات شهدا , درس های جبهه , فرهنگ جبهه , سیره شهدا , شهدای گمنام , نام آوران ,
:: بازدید از این مطلب : 169
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/05/10

خیره شده بود به آسمان


حسابی رفته بود تو لاک خودش !


- چی شده محمد؟


با بغض گفت :


" بالاخره نفهمیدم ارباً اربا یعنی چی ؟


می گن آدم مثل گوشت کوبیده می شه !


یا باید بعد از عملیات (کربلای 5) برم کتاب بخونم و بفهمم

!

یا همین جا توی خط بهش برسم ..."


تو بهشت زهراء که می خواستن دفنش کنن


دیدم جواب سئوالش رو گرفته !

                                                

       با گلوله ی توپی که خورده بود رو سنگرش !   

 
 

93.gif93.gif93.gif93.gif

 

" شادی روح  شهید سید محمد شکری  صلوات"


16%20copy.jpg


:: موضوعات مرتبط: توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سخنان شهدا , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: سیره شهدا ، فرهنگ جبهه ، درس های جبهه ، خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , خاطرات شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 319
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1393/05/08

 

همه می‌دانستند آن روز مراسم خاكسپاری سید مرتضی آوینی است، قرار نبود آیت‌الله سید علی خامنه‌ای در این مراسم باشكوه شركت كنند، در اولین ساعات روز آقا تماس گرفتند و فرمودند:«من دلم گرفته، دلم غم دارد، می‌خواهم بیایم تشییع پیكر پاك شهید آوینی. من افتخار می‌كنم به وجود این بچه‌های نویسنده و هنرمندی كه در این مجموعه حوزه هنری تلاش می كنند. این آقای آوینی را آدم وقتی سیما و چهره نورانی‌اش را می‌بیند، همین‌طور دوست دارد به ایشان علاقمند بشود».


دل بی‌قرار رهبر در جست و جوی مروارید گم شده سپاهش بود، كه اینك بر دوش هزاران ایرانی مسلمان به سمت بهشت‌زهرا می‌رفت، و باز هم آقا صبور،‌ سنگین و سرافراز غم فراق یكی دیگر از مرواریدانش را به جان می‌خرید.

منبع : کتاب راز خون صفحه 30

==================================
ادامه مطلب را ببینید 


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , اخلاق اسلامی در جبهه , ایثار و فداکاری , ولایت مداری , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , در مسیر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , سیره شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , شهید آوینی , سرداران ,
:: بازدید از این مطلب : 162
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1393/05/08

درمیدان رزم حق علیه باطل اتفاق می افتاد که رزمــندگان اســلام

گــاهی با صحــنه‌های به یاد مــاندنی مــواجه می‌شــدند که تمام

فداکاری‌ها در آن صحنه‌ها ماندگار می‌شد، یکی از همین صحنه‌ها

روایت رزمنده‌ای در کتاب سوره‌های ایثار است از شهیدی که دهان

خودرا پر از گِل کرد تا مبادا صدای ناله‌اش موجب لو رفتن معبر شود.

 

sad.jpg

 

* دهانش را پر از گِل کرده بود تا معبر لو نرود

برای شروع عملیات «کربلای 4» به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط ‌شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم، وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم که شهید «سعید حمیدی‌اصیل» هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشه‌ای از معبر افتاده است اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که دهان شهید پر از گِل شده بود.

 

 

بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای ناله‌اش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود.

شهیدان «سعید و علی حمیدی‌اصیل» برادرانی بودند که در عملیات «کربلای 4» آسمانی شدند.


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , شجاعت و مقاومت , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , نام آوران , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , سیره شهدا , یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/05/03

خواب امام علی (ع)

 

فرمانده عملیات یکی از گروهان های لشگر  المهدی بود

.

 

روزی پس از ادای نماز صبح

 

رو به یکی از برادران روحانی میکنه و میگه:

 

آقا ! اگه کسی خواب امام علی (ع) رو ببیند،

 

چه تعبیری دارد؟

 

روحانی در پاسخ می گوید :

 

باید دید چه خوابی دیده و ماجرا چگونه بوده است!

 

...............................

 

حمزه دیگر چیزی نمی گوید ؛

 

اما دوساعت بعد در یکی از محور های عملیاتی

 

درحالی که فرق سرش شکافته شده بود ، به شهادت می رسد

 

شادی روح شهدا صلوات

 

شهید حمزه خسروی

 


[تصویر: 1367763843896632_large.jpg]

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , نام آوران , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 129
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/04/28

اگر شب قدر شبی باشد که تقدیر عالم در آن تعیین می گردد،

همه ی شب های جبهه شب قدر است

واز همین جاست که تاریخ آینده ی زمین تقدیر می شود؛

شب هایی که ملائکه ی خدا نازل می گردند

و ارواح مجاهدان راه خدا را از معارجی که با نور فرش شده است

به معراج می برند. 


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عشق و عرفان , سخنان ابرار , جملات حماسی , سخنان شهدا , سیره شهدا , نام آوران , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: شهید آوینی , فرهنگ جبهه , درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/04/28

اولين بار بود که می رفتم جبهه

شب قدر كه رسيد ، به اتفاق چند تا از بچه ها رفتیم مراسم احیاء

جمعیت رو که دیدیم تعجب کردیم

از مجموع 350 نفر افراد گردان ، فقط بيست نفر اومده بودن

شب دوم هم همين طور بود

برام سؤال شده بود كه چرا بچه ها برا احيا نیومدن

با خودم گفتم نكنه خبر نداشته باشن...؟!

 ... از محل برگزاری احیاء اومدم بیرون

پشت مقر ما صحرايي بود كه شيارها و تل زيادي داشت

به سمت صحرا حركت كردم

نزديك شيارها که رسيدم ، ديدم در بين هر شيار، رزمنده اي رو به قبله نشسته

قرآن رو روی سرش گرفته و زمزمه مي كنه

مراسم احياء از بلندگو پخش ميشد

بچه ها صدا رو می شنيدن و توی تنهايی و تاريكی حفره ها ، با خدا راز و نياز می كردن

تازه فهمیدم داستان اون جمعیت کم توی محل برگزاری مراسم چیه...

                                                       راوی: شهید رضا صادقی یونسی


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , خاطرات و داستان ها , سخنان شهدا , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات جبهه , سیره شهدا , درس های جبهه , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 149
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/01/22

انـور ( نگهبــان عراقـــی ) گفت :

یــکی از خلبــان های شما رو آوردن همیــن بیمارستــان ،
بــدجوری مجروح شده بــود !
ایــن خلبــان شما قرار بــود پل ارتباطی العماره بــه تنــومه را
بمبــــــاران کنــه.
امــا حیــن بمبــاران چنــد خانـم رو میبینــه که بچـــــه هاشون هم
باهاشونــه و در حال عبور از پــــــل هستـن ،
پــل رو بمبــاران نمی کنــه و یــه چرخ میزنــه تا عابریــن پیــاده
از روی پــل رد بشن !
تــو چرخ زدن ، پدافنــد هوایــی عراق هواپیــما رو می زنــه
و خلبــان با چتــر می افتــه و اسیــر ما میشه !
انــور در حالی که اشـــــک از چشمانش سرازیــر می شد گفت :
شمــــا تــو جنــــگ هم انسانیــت داشتیــد !

• منبع کتاب پایــی که جا مانــد •

:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , اخلاق اسلامی در جبهه , ایثار و فداکاری , مظلومیت و صبر , شجاعت و مقاومت , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , نام آوران , جانبازان و آزادگان , عکس های متفرقه ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , درس های جبهه , خاطرات جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 146
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/01/09

 

عاشق رزمندگان بود . عملیات که میشد در حجره ها را یکی یکی  میزد و به طلبه ها می گفت : فلان شهید امروز خاکسپاری شد . برایش نماز وحشت ( نماز شب اول قبر ) بخوانید .

یک شب که تعداد زیادی از شهدا دفن شده بودند ، در حجره ها را میزد و میگفت برای 5 نفر از شهدا نماز وحشت بخوانید . یکی از دوستتان گفت : آخه پنج بار نماز وحشت طول میکشد . من برای دو نفرشان نماز میخوانم . او با حالتی نیمه عصبانی گفت : آنها رفتند شهید شدند ، جانشان را دادند ، خیلی سخت است ما برایشان نماز بخوانیم ؟؟؟

او عاقبت در عملیات نصر 4 عاشقانه به جمع شهدا پیوست .

روحانی شهید محمود جولاپور . یادش گرامی باد .


:: موضوعات مرتبط: اخلاق اسلامی در جبهه , محبت و اخوت , خاطرات و داستان ها , خاطرات من , سیره شهدا , نام آوران , شهدای روحانی , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , سیره شهدا , فرهنگ جبهه , خاطرات شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/01/09

siUQtEG5_535.jpg


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , بصیرت و سیاست , مظلومیت و صبر , شعر و دلنوشته , جملات حماسی , سیره شهدا , نام آوران , شهدای روحانی , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , سیره شهدا , در مسیر شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 135
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/01/09

 

شهادت داستان ماندگاری آنانی است که دانستند،

دنیا جای ماندن نیست...

به یاد طلبه بسیجی،شهید امر به معروف ونهی ازمنکر

"علی خلیلی"

او برسربیعتش ماند...


(فاطمیه فصل بیعت باعلی است)


140.jpg


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , مظلومیت و صبر , شعر و دلنوشته , سیره شهدا , نام آوران , شهدای روحانی , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 193
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 7
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1393/01/03

آری ما از این موهبت برخوردار بودیم که انسان دیدیم.

ما یافتیم آنچه را که دیگران نیافتند.

 

ما همه ی افق های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کردیم.

 

ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل می یابد.

 

عشق را هم، امید را هم، ذوق را هم، شجاعت را هم، کرامت را هم،

 

عزت را هم، شوق را هم،

 

و همه ی آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیدند ما به چشم دیدیم.

 

ما دیدیم که چگونه کرامات انسانی در عرصه ی مبارزه به فعلیت می رسد.

 

ما معنای جهاد اصغر و اکبر را درک کردیم.

 

آنچه را که عرفای دلسوخته حتی بر سر دار نیافتند،

 

ما در شبهای عملیات آزمودیم.

 

ما فرشتگان را دیدیم که چه سان اوج و نزول دارند.

 

ما عرش را دیدیم. ما زمزمه ی جویبارهای بهشت را شنیدیم.

 

از مائده های بهشتی تناول کردیم و بر سر سفره ی حضرت ابراهیم نشستیم.

 

ما در رکاب امام حسین جنگیدیم. ما بی وفایی کوفیان را جبران کردیم.

 

و پادگان دوکوهه بر این همه شهادت خواهد داد...

 

شهید سید مرتضی آوینی



:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , مظلومیت و صبر , شجاعت و مقاومت , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , شعر و دلنوشته , جملات حماسی , سخنان شهدا , سیره شهدا , نام آوران , عکس دفاع مقدس , زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسب‌ها: سیره شهدا , یاد یاران , شهید آوینی , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 159
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1392/12/25

بسم الله الرحمن الرحیم


بنام خدایی که در هم کوبنده ستمگران و ظالمان تاریخ است.

 

 

بنام او که مالک هستی است ،جان می دهد و جان می ستاند .

 

 

با سلام به حضرت بقیه الله و شهیدان راه حق و آزادی ،

 

 

با سلام به نائب برحق حضرت مهدی (عج)

 

 

امروز ظلم بر جهان چیره گشته و ما مظلومان تاریخ ،

 

 

ای مظلومان بپاخیزید و کاخ ظلم و ستم را فروریزید .

 

 

این وصیت را با سرعت نوشتم و نتوانستم کلی بگویم .

 

 

امیدوارم پدر و مادر مرا حلال کنند.

 

 

برای آنها و برادرانم و خواهرانم آرزوی موفقیت میکنم

 

 

اگر شهید شدم بدانید که گرچه دستم از این دنیا کوتاه است

 

 

ولی از قفس تنگ دنیا خلاص شدم ،رها گشتم و به ملکوت اعلا پیوستم 

 

 


برای من ناراحت نباشید.

 

 

امیدوارم خداوند متعال یارتان باشد و خداوند را هرگز فراموش نکنید 


شهید عبدالحسین عرفانی


2.shohada57.ir.re-059.gif


:: موضوعات مرتبط: بصیرت و سیاست , ولایت مداری , مظلومیت و صبر , عشق و عرفان , وصیت شهدا , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: وصیت شهدا , در مسیر شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 116
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : باز مانده
شنبه 1392/11/05
\"66a20a9705072903ce55c57d719b9883-425\"


عکسی که نصفش در آسمان است.



در این عکس شصت و چهار نفر دیده می شوند.



جنگ که به پایان رسید، فقط سی و دو نفر از این بچه ها،

 

در این دنیا ماندگار شده بودند...

عکسی یادگاری چند روز قبل از عملیات کربلای چهار...



شهیدانی که در عکس می بینید عبارتند از:مجید پیــله فروشها،

پرویز اسفندیاری، مهرداد خانبان، علی جاویرمهر، فلاح انبوهی،

شـــالباف، رضا وهــــابی، ابـراهیم کـــرمی، محـــمدرضا کبیری،

حسین اسماعیلی، محسن امامقلی، قاسم جمالی، حسـین عبادی،

مجــــید روغنی، محـــمود احــــمدی، عـــبادی، داوود خلـــــیلی،

رضا پیله فروشها، رحیم صحراکارنیا، احمد اللهیاری، سید باقر

علمی، محمد کیامیری، علیرضا جوادی، اکبر اسدی، اصغر مافی،

اسماعیل مرندی، سید علی حسینی، امیر باقریان، محسن زرینی،

صادق صالحی، جعفر سقائیان، پرویز اسفندیاری،عباس عطاری

روحمان با یادشان شاد شادی روحشان صلوات


:: موضوعات مرتبط: اخلاق اسلامی در جبهه , محبت و اخوت , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , نام آوران , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , عکس شهدا , عکس جبهه , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 135
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/10/25

 

نمیدانم بگویم تصاویر را ببینید یا نبینید

 

ندیدن تصاویر تکلیف را بر نمی دارد ...

 

ما وارث این زخم هاییم ...

 

اگر دلت میسوزد چشم بپوش و ننگر

 

اما اگر اهل پیمان بستن و تعهدی

 

با این عاشقان بخون آرمیده پیمان ببند ...

بعد از شهدا


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , مظلومیت و صبر , شجاعت و مقاومت , عشق و عرفان , وقایع و حوادث , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , بانوان ایثارگر , عطر تفحص , شهدای گمنام , خانواده ایثارگران , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یارن , فرهنگ جبهه , تصاویر شهدا , عکس جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
شنبه 1392/10/21

امشب شامگاه 21 دی ماه است .

غروب غمبار بیش از 30 دلاورمرد از گردان سلمان مسجدسلیمان ...

عزیزانی که هیچگاه فراموش شدنی نیستند ...

عاشقانی که هیچگاه داغشان بر دل دوستان التیام یافتنی نیست

هنوز شلمچه عطر آنها را دارد ...

من با چشم دلم پس از سالها آنها را می بینم

آنان در آسمان دلم غروب کردنی نیستند ...

هنوز قنوت های عارفانه عبدالکریم جلیلی را بخاطر دارم

سخنان حماسی معلم عاشق  نوروز حاتمی فرمانده شهدای گردان سلمان در گوشم می پیچد

خنده های شیرین سید محمد رضا موسوی هنوز بمن نشاط میدهد

سکوت عارفانه احمد هاشمپور هنوز در دلم رساترین فریاد است

شلمچه . عبدالرضا نظرپور یادت هست ؟؟؟

با کیامرث باقری و عبدالحمید باقری چه کردی ؟؟؟

شلمچه . می بینی چه آرام و عارفانه

اسفندیار طاهری سر بر زانوی برادر مجروحش ایرج نهاده

و سه فرزندش در داغ هجرانش سالها خواهند سوخت ...

و آن سوی تر

برادرش برات ، برات بهشت را گرفته است ...

چه کردی با دوستانم شلمچه ؟؟؟

فریاد " یا فاطمة الزهرا " آنان را شنیدی ؟

حق داشتی عاشق شان شوی

دوست داشتنی بودند

من قدرشان را ندانستم

که ماندم و شدم بازمانده

آنان را برای خود نگه داشتی تا چونان ستاره های پرفروغ

در آسمان سرخت بدرخشند ...

و امشب چونان صحرای کربلا

اجساد خونین و پاره پاره شان زمین را رنگ گل کرده است ...

شلمچه ... یارانم را به تو سپردم

چون لایق شان نبودم .... حرمت خونشان را داشته باش

تا فردایی که به یاری مهدی موعود (عج) برخیزند ...


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , مظلومیت و صبر , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , خاطرات من , شعر و دلنوشته , سیره شهدا , نام آوران , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , دلنوشته , دلنوشته های من , شهدای مسجدسلیمان ,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/10/06
خاطرات عملیات طریق القدس - این قسمت (نوازش گلوله)

 

51202915822964720979

یک روز گونی های یکی از سنگرهای روی خاکریز بر اثر انفجار گلوله ی خمپاره آتش گرفت و نگهبان آن بی درنگ به پایین آمد و انفجاری دیگر سنگر بعدی را منهدم کرد، تیربارهای دشمن، ابری از تیرهای رسام را بالای سرما پدید آورده صدای گوش خراش آنها ما را بسیار اذیت می کرد. ناگهان ضربه محکمی، سینه ام را به درد آورد، نگاه کردم مرمی گلوله تیربار عراقی بود که ضربه اولیه آنرا گونی های روی خاکریز مهار کرده، منحرف شده به سمت چپ سینه ام برخورد نموده به زمین افتاد آن را برداشتم بسیار داغ بود بلافاصله ول کردم، مقداری که سرد شد آنرا برداشته و با دقت خاصی به آن نگاه می کردم در دل گفتم: اگر ماموریت داشتی به سینه ام رحم نمی کردی ولی الآن فقط مرا نوازش دادی. آن را برای یادگاری در جیبم گذاشتم. بالاخره آتش دشمن فرو کش کرد و بی درنگ برادر آلاله به سراغ سنگری که منهدم شده بود رفت و فریاد کشید: ای وای، ببینید بر سر این برادر چه آمده ؟ چند تا از بچه ها به طرف سنگر شتافتند، ولی چه سنگری؟ بعضی چیزها حقیقتا” گفتنی نیست فقط می توانم این را بگویم که از او چیزی باقی نمانده و تکه تکه های گوشت بدنش به اطراف پرتاب شده صحنه ی بسیار فجیعی را پدید آورده بود، سنگر او، سفره ای آغشته به خون بود و کمتر کسی یارای دیدن چنین وضعی را داشت. کسی از بچه ها نبود که به شدت تحت تاثیر قرار نگرفته باشد بگونه ای که تا آخر حضور ما در چزابه هیچکدام تحمل رفتن به داخل آن سنگر را نداشتیم. به ناچار برادر حمید عراقی(سبحانی) از نیروهای گردان، تکه های بدن او را در یک گونی ریخته، اسمش را روی کاغذی نوشته داخل آن گذاشت و به عقب جبهه منتقل کرد. هنگامی که گونی را می بردند کمتر از نیمی از آن پر شده بود. هنوز در شوک این جوان هیجده یا نوزده ساله بودم که بیدخ صدایم کرد و گفت: ناصر، زود بیا که تکه های کوچکی از بدن او پیدا کرده ام و باهم دفنشان کنیم، به اتفاق،گودالی در کنار بیل مکانیکی سوخته شده ای که عراقی ها یکی دو روز قبل آنرا زده بودند ، حفر کرده آنها را به خاک سپرده و برایش فاتحه ای خواندیم.

هر روز قبل از پاتک های دشمن پرواز های مکرری توسط هلی کوپترهای آنها صورت می گرفت و نقل و انتقال های زیادی در جبهه ی عراقی ها مشاهده می شد و گاهی اوقات آنقدر به ما نزدیک می شدند که تیربارچی های ما عکس العمل نشان داده و رگبارهای سهمگینی روانه آنها می کردند و مهدی نسب نیز با فریاد های الله اکبر و شلیک آرپی جی هایش، آنها را کلافه می کرد. واقعا” چه جوان بی باکی بود، او کسی بود که در ورزشهای صبحگاهی، شعارهای الیوم یوم الافتخار او زبانزد نیروهای گردان بود و از محبوبترین بچه های ما در آن دوره به حساب می آمد.

حدود پانزده روز بود که پوتین ها را از پایم بیرون نیاورده بودم، زمانی که بندهای پوتین هایم را گشودم و آن ها را از پا خارج کردم نمی توانستم با پای برهنه راه بروم و اصلا” مثل اینکه راه رفتن را از یاد برده ام. برای همین با حیرت خاصی به پاهایم نگاه می کردم. در آن روزها بطور دائم دستانم از زخم شهدا و مجروحین خونین بود و چون آب آشامیدنی اندکی داشتیم شستن آنها برایم میسر نبود، اوضاع غریبی داشتم و علاوه بر دستانم تمام لباس هایم رنگ خون گرفته بود.


*مهدی آلاله، فرمانده ی ما در چزابه و از جانبازان سرافراز و بنام دزفولی

* حمید سبحانی از رزمندگان معروف دزفول

نگارنده: ناصر آیرمی


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , محبت و اخوت , مظلومیت و صبر , شجاعت و مقاومت , خاطرات و داستان ها , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , نام آوران ,
:: برچسب‌ها: خاطرات جبهه , فرهنگ جبهه , یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 128
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/10/06

سر سفره عقد نشسته بودیم، عاقد که خطبه را خواند

صدای اذان بلند شد.


حسین برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد


دوستم کنارم ایستاد و گفت:


این مرد برای تو شوهر نمی شود!


متعجب و نگران پرسیدم : چرا؟


گفت: کسی که این قدر به نماز و مسائل عبادی اش مقید باشد


جایش توی این دنیا نیست !



شهید حسین دولتی


1387436606380105_large.jpg


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , نام آوران , خانواده ایثارگران , تصاویر شهدا , عکس های متفرقه ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , یاد یاران , خاطرات شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 129
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : باز مانده
شنبه 1392/09/30

در ۶ ژوئن ۱۹۵۴ درنیویورک از پدری ایتالیایی و مادری یهودی پا به عرصه دنیا گذاشت. مادر وی «مارلا كاراچولو»، یك پرنسس یهودی بود و پدرش سناتور «جیووانی آنیلی»، مرد ثروتمند و معروف ایتالیایی بود.
مالک کارخانه‌جات اتومبیل‌سازی فیات، فراری، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو و آیوکو، به همراه چندین کارخانه تولید قطعات صنعتی، چند بانک خصوصی، شرکت‌های طراحی مد و لباس، روزنامه‌های پرتیراژ "لاستامپا" و "کوریره دلاسرا"، باشگاه اتومبیل‌رانی فراری و باشگاه فوتبال یوونتوس بود. علاوه بر این‌ها، چندین شرکت ساختمان‌سازی، راه‌سازی، تولید لوازم پزشکی و هلیکوپترسازی هم وجود دارد که خانواده آنیلی جزء سهام‌داران اصلی آن‌ها می‌باشند. میزان ثروت و نفوذ خانواده آنیلی به حدی است که رسانه‌های ایتالیا از آن‌ها به عنوان خاندان پادشاهی ایتالیا نام می‌برند.
در بازگشت از حرم امام رضا(ع) از او پرسیده بودند که از امام چه خواستی؟ وی گفته بود: «از او خواستم قلب پدرم را نسبت به من مهربان کند.» در سفر مشهد دوستانش او را به کوه‌سنگی هم می‌برند. ادواردو پس از مشاهده تفریحگاه‌های بسیار در مشهد می‌گوید: «در ایتالیا شهری بود که به عنوان مرکزی مذهبی شناخته می‌شد، کسانی که مخالف آن محل مذهبی بودند، کوشیدند تا با پدید آوردن تفریحگاه‌های بسیار پیرامون شهر، چهره شهر را دگرگون کنند و شما مراقب باشید که مشهد را تنها با نام امام رضا(ع) بشناسند.»
ادواردو شرح مسلمان شدنش را چنین می گوید:
در نیویورک که بودم یک روز در کتابخانه قدم می زدم و کتابها را نگاه می کردم چشمم افتاد به قرآن . کنجکاو شدم که ببینم در قرآن چه چیزی آمده است.
آنرابرداشتم وشروع کردم به ورق زدن و آیاتش ر ا به انگلیسی خواندم ، احساس کردم که این کلمات ،کلمات نورانی است ونمی تواند گفته بشر باشد. خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم, آن را امانت گرفتم و بیشتر مطالعه کردم و احساس کردم که آن را می فهمم و قبول دارم.
اولین آشنایی وی با تشیع و انقلاب اسلامی ایران از طریق یکی از مصاحبه های دکتر محمد حسن قدیری ابیانه (رایزن مطبوعاتی سفارت ایران در ایتالیا بین سالهای ۵۸ تا ۶۱) از طریق تلویزیون ایتالیابوده است و پس از آن برای دیدار با وی به سفارت مراجعه می کند و پیوند دوستی بین آنها ایجاد می شود.
دکتر قدیری در مورد اولین ملاقاتش با ادواردو می گوید:
بعد از یک میزگرد مطبوعاتی که برگزار کردیم -به عنوان رایزن مطبوعاتی سفارت ایران-، یک روز یک‌شنبه در حالی که من در اقامت‌گاه سفارت بودم، دربان سفارت گفت که یک جوان ایتالیایی آمده و می‌خواهد شما را ببیند. من هم گفتم اگر می‌شود به او بگویید فردا برای ملاقات بیایند. ولی بعد از لحظاتی دربان سفارت دوباره زنگ زد که این جوان می‌گوید خدا هر در بسته‌ای را می‌گشاید. من هم گفتم در را باز کنند و خودم هم رفتم به استقبال‌اش. جوان قد بلند لاغری بود که با یک موتور گازی کهنه آمده بود و خودش را ادواردو آنیلی معرفی کرد. من بدون این‌که انتظار جواب مثبتی از او داشته باشم، از او پرسیدم که شما با خانوادهِ آنیلی معروف نسبتی دارید و او گفت که من پسرش هستم.
روحش شاد ، ویادش گرامی باد...

:: موضوعات مرتبط: خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , نام آوران , شهدای جهان اسلام , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: شهدای جهان اسلام , ادواردو انجلی , زندگی نامه شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 150
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5

تعداد صفحات : 3


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
نگاهم " یـــــاد یـــــــاران " کـرده اینک دلمـــ ســـر در گـریــــــبان کرده ا ینک غمـــ و فریــــاد من از این و آن نیست دلم " یـــاد شـــــهیدان " کـــرده اینک ===================== چه بسیار فرق است بین " یا حسین " گفتن و " با حسین " بودن ! همۀ کوفیان " یا حسین " گفتند اما اندکی از آنان " با حسین " ماندند ... و عاقبت بجای حسین ، سرش را بالا بردند...
منو اصلی
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه