یادی که در دلـــــها هــرگـز نـمی مــیرد یاد شهیدان است

منوی کاربری


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

Up Page
جنگ دفاع مقدس وصیت شهدا
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 417
:: کل نظرات : 111

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 2
:: تعداد اعضا : 8

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 263
:: باردید دیروز : 82
:: بازدید هفته : 762
:: بازدید ماه : 2,162
:: بازدید سال : 9,505
:: بازدید کلی : 162,383
تشکر

ممنونم که به این یادمان شهدا سر زدید .


تشکر میکنم اگه نــــــظر هم بدید .


السلام علیک یا صاحب الزمان

معرفی وبلاگ مذهبی

ضمن سپاس و تشکر از حضورتان


لطفا بقیه وبلاگ های بنده را ببینید:


1 - وبلاگ نـــ ــــــ ــــور ( مذهبی جامع )


2 - وبلاگ ال یاسین ( مذهبی عمومی )


3 - وبلاگ مشـــکوة ( تخصصی قرآنی )


4 - یاد یـار مـهربان ( تخصصی مهدویت )


      منتظر حضور سبزتان هستم




شلمچه ، قبله گاه عشاق

اولین ساعات زیارتگاه شلمچه 


السلام علیکم یا انصار ابی عبد الله الحسین و رحمة الله و برکاته




عاشقان عاشق بلایند.
دُرَّ حیات در احتجاب صدف عشق است
و آن را جز در اقیانوس بلا نمی توان یافت؛
در ژرفای اقیانوس بلا .
عاشقان غواصان این بحرند و اگر مجنون نباشد چگونه به دریا زنند ؟

1334866346866754.gif

نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1396/07/02

وجوه مشترك عاشورا و دفاع مقدس

 

رویدادها در تاریخ، هرچه از زمان وقوع و ولادت خویش فاصله می گیرند، كم رنگ‎تر و بی فروغ‎تر می شوند و سرانجام به سایه روشنی از یك خاطره یا حادثه در ذهن‎ها بدل می گردند، امّا تنها، یك حادثه را می شناسیم كه در روزی داغ، در سرزمینی كوچك و گمنام به نام «كربلا» رخ داد و امروز پس از قرن‎ها و روزگاران دراز، دامنگستر و تأثیر گذار و حركت آفرین، به سمت فردایی درخشان‎تر راه می سپارد. شور و شكوه و شراره‎ای كه عاشورا آفرید، هنوز و هماره قلمرو قلب و ذهن انسان‎ها را فتح می كند و خون خیزش و حركت در رگ‎ها می دواند.

این ویژگی‎، این سخن پیامبر را به یاد می آورد:

ان لقتل الحسین حراره فی قلوب المومنین لا تبرد ابدا[1]

از شهادت حسین، آتشی در قلب مۆمنان افروخته شود كه هرگز سردی و خاموشی نمی پذیرد.

كربلا، زنده، زاینده و فزاینده است؛ كوثری است كه می جوشد و هر عصر و نسلی به نسبت توان و تكاپو و ظرفیت خویش از آن بهره می‎گیرد. كربلا به روح‎ها طراوت، زیبایی، سرزندگی و شیوه خوب زیستن می آموزد كه حسین (علیه السلام) یعنی خوب، یعنی زیبا.

كربلا، اساسنامه ایمان، فهرست همه خوبی‎ها و فرهنگنامه قبیله معرفت و عشق است. هیچ كس نیست كه با كربلا انس و الفت بیابد و شكفتن و بالیدن و جوشش و حیات را در خود احساس نكند. جامعه‎ای نیز كه با فرهنگ عاشورا پیوند و آشنایی بیابد، سرشار پویایی، زایایی و توانایی خواهد شد. به همین دلیل است كه كربلا، بهترین پایگاه الهام برای حركت و خیزش و قیام است و آنان كه معرفت عاشورایی یافته اند، انسان هایی‎اند كه حرّیت، عزّت، جوانمردی، پاكبازی، اخوّت، صمیمیّت، عرفان، ایمان وشهادت، درون مایه زیستن و قانون زندگی و جهت گیری‎هاشان خواهد شد.

 


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , اخلاق اسلامی در جبهه , ایثار و فداکاری , بصیرت و سیاست , ولایت مداری , محبت و اخوت , مظلومیت و صبر , عشق و عرفان , رهنمودهای جهادی , مقالات و گفته ها , پیام شهید , سیره شهدا ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 144
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 20
نویسنده : باز مانده
جمعه 1396/02/08

در آرزوی شهادت

لحظه وصل عبد به معبود، عاشق به معشوق و نیستی به بی‌نهایت، آن‌چنان زیبا و دل‌انگیز است که افلاکیان عاشق هشت سال دفاع مقدس، همواره به‌دنبال چشیدن لذت چنین وصلی بودند. آنان بی‌هیچ ترس و واهمه‌ای به زیر آتش گلوله‌های دشمن رفته و عاشقانه وجود خویش را در دفاع از حیثیّت و شرف کشور و اسلام عزیز فدا می‌کردند.
شهید شیرودی یکی از رزمندگان دلیر و وارسته‌ای بود، که همواره در جبهه، عاشقانه می‌جنگید و حماسه خلق می‌کرد. او تمام مأموریت‌هایش را به امید شهادت شروع می‌کرد، آن چنان که خود می‌گوید: «در هنگام رفتن به مأموریت حالت یک عاشق را دارم که به طرف معشوق می‌رود و در هنگام بازگشت، با وجود موفقیت غمگینم، چون احساس می‌کنم هنوز آن‌طور که باید، خالص نشده‌ام تا مورد قبول دعوت خدا قرار گیرم.»

بهترین خاطره

شهید شیرودی دو هفته قبل از شهادت، بهترین خاطره خود را چنین تعریف می‌کند: «اوایل جنگ بود، عراق در یکی از جبهه‌ها با ۳ لشکر کامل حمله کرد. ما با کم‌ترین وسایل و نفرات، این ۳ لشکر را همراه با ۸۰% وسایلشان از بین بردیم تا آن‌جا که باقی‌مانده اندک نفراتشان نیز مجبور به فرار شدند و این بهترین خاطره من است که در ۲۴ ساعت مقاومت مردانه، عراق را از آن فکری که سه روزه می‌خواست به تهران برسد آن‌چنان پشیمان کردیم که دیگر راهی برایش باقی نمانده بود.»

 


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , اخلاق اسلامی در جبهه , ایثار و فداکاری , ولایت مداری , عشق و عرفان , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , تاریخ دفاع مقدس , وقایع و حوادث , پیام شهید , وصیت شهدا , سخنان شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , خاطرات شهدا , سیره شهدا , سرداران , درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 183
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 51
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1396/01/21

 

آن شب علی پیراهن عربی ‌ای را كه مادر از مكه برایش آورده بود، تن كرد و نمازش را با همان خواند . مادر وقتی او را در جامه ی سپید دید، لحظه ‌ای خیال كرد او در زمین نیست. او را در صف سپید پوشانی دید كه لبیک گویان به آسمان می‌ رفتند. قلبش ریخت. به خودش دلداری داد و فكر كرد از تأثیرات مراسم حج است. با این حال نتوانست تاب آورد و گفت: «علی جان، لباست را عوض كن سرما می ‌خوری» ...


  ده‌سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی زمانی که ستوان علی صیاد شیرازی افسر گمنامی در لشکر تبریز بود، تیمسار یوسفی فرمانده لشکر در میان جمعی از نظامیان گفته بود: «نام این جوان را به خاطر بسپارید. من در ناصیه او آن‌قدر لیاقت می‌بینم که اگر بخت یارش باشد و از شر حاسدان در امان بماند، روزی فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران شود!» ... پیش‌بینی سرلشکر پیر سیزده سال بعد هنگامی تحقق یافت که ایران یکی از حساس‌ترین لحظات تاریخی خود را می‌گذراند ...



در تاریخ 21 فروردین ماه 1378 صیاد شیرازی، صیاد دل‌ها شد و از شهادت روزی اش شد. این شهادت به تعبیر رهبر انقلاب مرگ تاجرانه است و معیاری است برای نمایش کوردلی بیش از پیش منافقان. متن زیر شرح ماوقعی است از شهادت صیاد شیرازی که به نقل از کتاب «در کمین گل سرخ» در ادامه می‌آید:

روز هیجده فروردین، مادر از حج برگشت، در فرودگاه مشهد وقتی او علی را در میان فرزندان و استقبال كنندگانش ندید ، دلش به تلاطم افتاد و به جای همه ی  پاسخ ‌ها تنها پرسید : پس علی كجاست ؟ علی ؟

با قسم به هر چه كه پیش او عزیز بود ، فهماندند كه علی صحیح و سالم است اگر كه الان در آن ‌جا نیست فقط به خاطر جلسه‌ای است كه در تهران با فرماندهان عملیات ثامن‌الائمه دارد . اما دل مادر آرام و قرار نداشت . نگران علی بود . آیا دل مادر از چیزی خبر داشت ؟

ساعتی بعد كار مادر به بیمارستان كشید. اطرافیان این را به حساب ضعف جسمانی‌ او گذاشتند. مسبوق به سابقه بود . به همین خاطر اگر اصرار علی نبود حتی به حج هم نمی‌ توانست برود .

نیمه‌ های شب بود كه چشم‌ های مادر باز شد. علی بالای سرش بود. فقط شنید : «عزیز جان!» باز از هوش رفت . اما صبح كه به هوش آمد ، كسی متوجه ‌اش نشد. احساس كرد حالش بهتر شده است. علی كمی آن طرف‌ تر با دكتر ها دور میز نشسته بودند و صبحانه می ‌خوردند. دلش می ‌خواست لحظاتی سیر پسرش را نگاه كند...


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , اخلاق اسلامی در جبهه , ایثار و فداکاری , ولایت مداری , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , تاریخ دفاع مقدس , وقایع و حوادث , پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان , سرداران ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , شهید صیاد شیرازی , زندگی نامه شهدا , سرداران , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 51
نویسنده : باز مانده
جمعه 1395/11/01

شهید

 

خوشا آن روز را که سنگری بود

 

شبی ، میدان مینی ، معبری بود

 

خوشا آن روزهای آسمانی

 

که شوری بود ، سودا و سری بود

 

خوشا روزی که دل را دلبری بود

 

غزل خوان نگاه آخری بود

 

خوشا آن روزها در خط اروند

 

هوای روضه های مادری بود

 

و اهل آسمان بودیم آن روز

 

که قدری بی نشان بودیم آن روز

 

و نای دل نوای نینوا داشت

 

و با صاحب زمان(عج) بودیم آن روز

 

و کاش آن روزگاران گم نمی شد

 

هوای خوب باران گم نمی شد ...

 

صفای جبهه ها می ماند ای کاش

 

صدای پای یاران گم نمی شد

 

من بال و پر شهید را می بوسم

 

پا تا به سر شهید را می بوسم

 

دستم نرسد اگر به دامان شهید

 

دست پدر شهید را می بوسم

 

 

یک  کاروان گل لاله ( دمی با اشعار ناب شهیدان همراه شویم)

:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , شجاعت و مقاومت , فرهنگ و ادب , شعر و دلنوشته , پیام شهید , سیره شهدا , تداوم ایثار , خانواده ایثارگران , نگارستان خون , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , درس های جبهه , یاد یاران , خانواده شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 166
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 62
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1395/06/16

 

 

 

خاطراتی از مردان آسمانی

 

قناعت به جوراب پاره

شهید علیرضا ناهیدی، فرماندة تیپ ذوالفقار، در طول 29 ماهی که در جبهه بود، یک ریال هم حقوق نگرفت. همواره کفشهای کتانی به پا داشت. روزهای آخر بود که یک جفت پوتین از بیت المال گرفت. قرار بود برای جلسه ای قبل از عملیات به قرارگاه برویم. همة فرماندهان در آنجا بودند. ناگهان متوجه شدم جوراب او خیلی مناسب نیست. گفتم: برادر! من یک جفت جوراب به شما می دهم، با این وضع خیلی نامناسب است که در جلسه شرکت کنید.

به من نگاه تندی کرد و گفت: همین جوراب خوب است. آنها با اطلاعات و آگاهیهای من کار دارند، نه با جورابم. اگر با جورابم جلسه دارند، امر دیگری است.[1]

برادر کوچک شما، عباس

روزی هنگام مرخصی به زادگاهم رفتم. پس از مراجعت به پایگاه، خانواده ام را مقابل منزل پیاده کرده، برای انجام کاری، خواستم بیرون از پایگاه بروم؛ ولی ماشین روشن نشد، مجبور شدم آن را تا مسافت زیادی هُل بدهم و تا مقابل مسجد پایگاه بکشانم. شخصی از مسجد بیرون آمد و به من سلام کرد. وقتی فهمید ماشین روشن نمی شود، گفت: در ماشین طناب داری؟

پرسیدم: طناب برای چه می خواهی؟ گفت: می خواهم ماشین را بکسل کنم. گفتم: شما که ماشین نداری... گفت: عیبی ندارد، اگر طناب داری، به من بده.

بعد از آنکه طناب را گرفت، یک سرش را به ماشین و سر دیگرش را به کمر خود بست و ماشین را کشید. من از این جریان ناراحت شدم و خیلی اصرار کردم که آن کار را نکند؛ ولی نتوانستم مانع او بشوم. به هر ترتیب تا مسافتی ماشین را کشاند. ناگهان متوجه شدم چند خودروی سواری و نظامی کنار ما ایستاده اند و همگی به آن شخص می گویند: «جناب سرهنگ! سلام، کمک نمی خواهید»؟

وقتی دیدم همه او را سرهنگ خطاب کردند، از خجالت عقب عقب رفته، داخل جوی آب افتادم.

ایشان مرا بیرون آورد و خنده کنان گفت: «چرا داخل جوی آب رفتی؟ می خواهی شنا کنی؟

من با ترس و خجالت گفتم: جناب سرهنگ! ببخشید، شما را نشناختم! گفت: به من نگو جناب سرهنگ، من هم آدمی مثل تو هستم.

وقتی از ایشان اسمش را پرسیدم، گفت: برادر کوچک شما، عباس بابایی هستم.

تا گفت عباس بابایی، فهمیدم فرماندة پایگاه است. تمام بدنم بخاطر خجالت و شرمندگیِ توأم با ترس، از عرق خیس شد....[2]

گریز دو سردار از سرداری سپاه

بعد از فرار بنی صدر، قرار شد فرد دیگری از درون سپاه فرماندة این ارگان شود. به نظر من نخستین گزینه برای این مهم، سردار محمد بروجردی بود. او در آن موقع در کردستان بود. با او تماس گرفته، درخواست کردم به تهران بیاید؛ قبول نکرد. به ناچار به سرعت به کردستان رفتم. چند ساعت تا حدود 2:30 بعد از نیمه شب با او در این باره صحبت کردم که اصلاً زیر بار نرفت. قرار شد بخوابیم و صبح من به تهران بازگردم. تازه خوابیده بودم که با صدای هق هق گریة محمد بیدار شدم؛ اما تظاهر به بیداری نکردم. دیدم می گوید: «خدایا! چگونه شکرت را بگزارم که همین قدر هم حبّ دنیا رادر دل من قرار ندادی.»

هر چند که پیشنهاد فرماندهی سپاه، برای دنیا نبود؛ اما محمد طالب آن هم نبود. سپس من بلند شدم و نشستم. گفتم: یعنی تا اینجا؟

گفت: حاج محسن! اینجا بیش تر می توانم خدمت کنم و احساس می کنم از اینجا به خدا نزدیک تر هستم تا فرماندهی سپاه.

گزینة بعدی سردار کلاه دوز بود. در تهران با مسئولان در باغ شیان گرد آمده، دربارة او به رایزنی پرداختیم تا فرماندهیِ کلاه دوز رأی آورد. می خواستیم فردای آن شب خدمت حاج احمد آقا (خمینی) برویم تا نظر شورای فرماندهی سپاه رادر مورد آقای کلاه دوز اعلام کنیم. صبح زود در هوای گرگ و میش زنگ محلی را که در آن بودیم، زدند. وقتی در را باز کردم، دیدم کلاه دوز است. عبایی به دوش انداخته بود و قرآنی هم زیر عبا در دست داشت. گفت: فلانی! تو را به این قرآن مرا فرمانده نکن!

گفتم: پس چرا دیشب حرف نزدی؟! گفت: شما نگذاشتید من حرف بزنم.[3]

هدیة بزرگ خدا

عراق در عملیات «بیت المقدس» به پاتک سنگینی دست زد. بسیاری از نیروهای تیپ «محمد رسول الله9» و تیپ «نجف اشرف» زخمی و شهید شدند.

فشار دشمن لحظه به لحظه افزوده می شد. از احمد کاظمی[4] خواستم برای حفظ نفر بری که در آن بود از لودر بخواهد اطراف خودرو، خاکریز بزند.

در این بین که اوضاع خیلی بحرانی شده بود، نفر بر دیگری به حاج احمد نزدیک شد، به او گفت: من از نیروهای ارتش هستم. با موشک «تاد» به کمک شما آمده ام! با شنیدن این پیام، گویی از جانب خدای رحمان به من هدیة بزرگی رسید.

احمد از آن ارتشی خواست جلوی نفربر فرماندهی رفته، به سمت تانکهای دشمن شلیک کند.

موشکهای تاد یکی پس از دیگری به تانکهای دشمن اصابت کرد و از هفت گلولة آن، شش تانک به آتش کشیده شد. بی درنگ مسیر حرکت تانکهای دیگر تغییر پیدا کرد. با این هدیة بزرگ الهی، خطِ در حال سقوط حفظ شد.[5]

 

 

[1]. راوی: همرزم شهید، ر.ک: همپای ذوالفقار، ص50.

[2]. راوی: حمید احمدی، ر.ک: سروهای سرخ، ص206 204.

[3]. راوی: محسن رفیق دوست، ر.ک: فرهنگ پایداری، ش7، ص135 و 136.

[4]. سرلشکر احمد کاظمی در تاریخ 19/10/84 به شهادت نایل گردید. کاظمی در عرصه دفاع مقدس به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران خدمات بسیار زیادی نمود و رشادتهای فراوانی به خرج داد.

[5]. راوی: سردار اسدی، ر.ک: فاتحان خرمشهر (8)، ص 64 و 65 (مساح، بنیاد حفظ آثار، تهران، اول: 87).


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , تاریخ دفاع مقدس , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , سیره شهدا , یاد یاران , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , سرداران ,
:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 50
نویسنده : باز مانده
جمعه 1394/11/09
افسران - ♦ داستان تحول شهید احمد علی نیری
▂ ▃ ▄ ▅ ▆ ▇ █ ♦ داستان تحول شهید احمد علی نیری ♦ █ ▇ ▆ ▅ ▄ ▃ ▂

از زبان خود شهید:

یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند.
یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار…
منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.
از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.
تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم .
همان جا پشت درخت مخفی شدم …
می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم.
پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم
از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم.
خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت .
گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و رب الملائکه والروح…
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…”

:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان , نام آوران , تداوم ایثار , در مسیر شهدا , نگارستان خون ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , سیره شهدا , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
شنبه 1394/01/29
خاطره تفحص شهدای فکه

سال 72 در محور فکه اقامت چند ماه های داشتیم.
ارتفاعات 112 ماوای نیروهای یگان ما بود.
بچه ها تمام روز مشغول زیرورو کردن خاک های منطقه بودند.
شب ها که به مقرمان بر می گشتیم، از فرط خستگی و ناراحتی، با هم حرف نمی زدیم!
مدتی بود که پیکر هیچ شهیدی را پیدا نکرده بودیم و این، همه رنج و غصه بچه ها بود.
یکی از دوستان برای عقده گشایی، معمولا نوار مرثیه حضرت زهرا(علیها السلام)
را توی خط می گذاشت، و ناخودآگاه اشک ها سرازیر می شد.
من پیش خودم می گفتم:
«یا زهرا! من به عشق مفقودین به اینجا آمده ام; اگر ما را قابل می دانی مددی کن
که شهدا به ما نظر کنند، اگر هم نه، که برگردیم تهران...».
روز بعد، بچه ها با دل شکسته مشغول کار شدند.
آن روز ابر سیاهی آسمان منطقه را پوشانده بود و اصلا فکه آن روز خیلی غمناک بود.
بچه ها بار دیگر به حضرت زهرا(علیها السلام)متوسل شده بودند.
قطرات اشک در چشم آنان جمع شده بودند. هرکس زیر لب زمزمه ای با حضرت داشت.
در همین حین، درست رو بروی پاسگاه بیست و هفت، یک «بند» انگشت نظرم را جلب کرد.
با سرنیزه مشغول کندن زمین شدم و سپس با بیل وقتی خاک ها را کنار زدم
یک تکه پیراهن از زیر خاک نمایان شد. مطمئن شدم که باید شهیدی در اینجا مدفون باشد.
خاک ها را بیشتر کنار زدم، پیکر شهید کاملا نمایان شد.
خاک ها که کاملا برداشته شد، متوجه شدم شهیدی دیگر نیز در کنار او افتاده
به طوری که صورت هردویشان به طرف همدیگر بود.
بچه ها آمدند و طبق معمول، با احتیاط خاک ها را برای پیدا کردن پلاک ها جستجو کردند.
با پیدا شدن پلاک های آن دو ذوق و شوقمان دو چندان شد.
در همین حال بچه ها متوجه قمقمه هایی شدند که در کنار دو پیکر قرار داشت،
هنوز داخل یکی از قمقمه ها مقداری آب وجود داشت.
همه بچه ها محض تبرک از آب قمقمه شهید سر کشیدند و با فرستادن صلوات،
پیکرهای مطهر را از زمین بلند کردند.
در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید نوشته شده:
«می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم...»

:: موضوعات مرتبط: توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , عطر تفحص , شهدای گمنام , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , سیره شهدا , عجائب و امدادهای غیبی , تفحص , فکه ,
:: بازدید از این مطلب : 183
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 50
نویسنده : باز مانده
جمعه 1394/01/07





سه راهی شهادت ... این واژه هم از نظر مکانی دارای ارزش خاصیه ، هم از نظر کلامی ...
از نظر مکانی که شهرست ... مکان عاشقی بود ... هیهات منه ذله ای بود ...
آنجا بود که میگفتند کربلای جبه‌ها یادش بخیر ... اما

اما حرف حال من با خود واژه سه راهی هاست ...
از اونجایی که نبودم و ندیدم مکان رو نفهمیدم اما ، دنیا به همین جا ختم نمی شه ...

سه راهی شهادت از سه راه تشکیل شده که اتفاقا هر سه به شهادت ختم میشه ! ...
اما تفاوت در طریق طی مسیره ...

یک راهش راه میانبره ! ... راهی که خیلی از جوونهای پاک ما
تو همون مکان پیش گرفتند و به خدای مقصود رسیدن ...

یک راهش شاید کمی طول بکشه ... بقول معروف سوخت و سوز نداره ...
نمونش میشه شهید کاظمی ها و شوشتری ها و طهرانی مقدم ها ،

این راه مسولیت داره ... این راه مرد میخواد ...
این ها همون مردانی هستند که اگر لازم بود در جنگ شهید میشدند ،
اما خدایشان لقب فرمانده رو بهشون داده ...

می بایست بمونن ... کارها که جور شد ... لقاالله صورت گرفت ...
به همین سادگی ! - یاد قطعه ای از فیلم "خداحافظ رفیق افتادم "...
یه جاش بود که روح شهدا میرن دم یه نون وایی به فرمانده قدیمشون سری بزنن ...

کلماتی که گفته میشه پر از معناست ...
شهدا به شوخی به فرمانده میگن : چیه ، چرا چسبیدی به این دنیا؟!

فرمانده لبخندی میزنه و میگه : چیه ؟ حسودیتون میشه ؟ ...
شما از خدا شهادت خواستید ، گرفتید ...
اما من از خدا خواستم هر چی اون خواست بشه ! ... -

این حرفش پر از معنی است ... گفتنش راحته ، اما عمل در عمق مطلب خیلی سخته ...
شرایطی که این راه میطلبه ، شبیه روحیه طلبی فرماندهاست ...

باید خیلی مرد باشی که تو این راه دوام بیاری ...
باید مرد باشی که تو مسیر بمونی و هدفت واقعا هدف خدایی باشه ...

اما راه سوم ... یه داستانی میخوندم که از زبون یه خلبان بالگرد نقل شده بود ،
میگفت : خواب دیدم که به درجه شهادت میرسم ...
بعد که بیدار شد تمام نشونه های خواب رو دید
مطمئن به شهادتش شد ... حتی از خانواده خداحافظی کرده بود ...

بعد عملیات بدون خراش برگشت ... نفهمید چی شده ...
با هم نمی خوند ... حتی فکر کرد که شاید خطایی ازش سرزده باشه ...


منبع : آیه های انتظار


:: موضوعات مرتبط: توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , مظلومیت و صبر , شعر و دلنوشته , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , در مسیر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , فرهنگ جبهه , دلنوشته , راهیان نور ,
:: بازدید از این مطلب : 181
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 45
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/12/15
افسران - سیزده موذن

آخرین روزهای سال 72بود.بچه های تفحص همه به دنبال پیکر های 
مطهر شهدا بودند.مدتی بودکه در منطقه خیبر(طلائیه)به عنوان 
خادم الشهدا انتخاب شدیم.با دل وجان به دنبال پاره های دل
این ملت بودیم .قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی نظرمان را جلب کرد:
با وضووارد شوید این خاک آغشته به خون شهیدان است .
این جمله کلی حرف داشت .همه ایستادیم نزدیک ظهربود 
بچه ها با آب کمی که همراهشان بود وضو گرفتند .

ناگهان صدای اذان آن هم به صورت دسته جمعی به گوشمان رسید !
به ساعت نگاه کردم وقت اذان نبود!همه این صدا را می شنیدند
هر لحظه بر تعجب ما افزوده میشد .یعنی چه حکمتی در این اذان
بی وقف ودسته جمعی وجود دارد!!نوای اذان بسیار زیبا ودلنشین بود
این صدا ازمیان نیزارها می آمد با بچه ها به سوی نیزارها حرکت کردیم
این منطقه قبلا محل عبور قایق ها بود هرچه جلوتر میرفتیم صدا زیباتر میشد
اما هر چه گشتیم اثری از م‍‍وذنین نبود محدوده صدا مشخص بود لذا به همان
سمت رفتیم در میان نیزارها قایقی را دیدیم قایق را به سختی
از لابه لای نی ها بیرون کشیدیم .آنچه می دیدیم بسیار عجیب 
وباورنکردنی بود .ما موذنین نا آشنا پیدا کردیم .درون قایق شکسته
پراز پیکرهای شهدا بود آنها سال های سال در میان نیزارها وجود داشتند .
پیکرمطهرسیزده شهیدداخل قایق بود.آنها را یکی یکی خارج کردیم
عجیب تر اینکه همه آنها شهدا گمنام بودند .

راوی :شهید علیرضا غلامی مسئول تفحص لشگر امام حسین ع


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , عطر تفحص , شهدای گمنام , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: عجایب و امدادهای غیبی , سیره شهدا , خاطرات شهدا , تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 35
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1393/11/22
35bc15a05ffec2fb3260c64eb47a7f72-425

یاد پلاک بخیر که شماره ی پرواز بود...

یاد چفیه بخیر که علامت زهد بود و برآورنده بسیاری از نیازها...

یاد پوتین هایی بخیر که مشکی بودند

اما از پس خود ذره ای تیرگی و تاریکی بر جای نگذاشتند...

یاد لباس هایی بخیر که از بس عزیز بودند،
 
خدا زمین را به رنگ آنها آفرید...

یاد بی_سیم بخیر که رابط آن ها و آسمان بود...

یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود...

یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند...

یاد سنگر بخیر که مفصل ترین میهمانی اشک و خلوص را

بدون خرج های کلان ترتیب می داد...

کوتاهی کردیم!

فریب خوردیم!

فراموش کردیم...

شهدا درمانده ایم...

جامانده ایم..

:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , شعر و دلنوشته , سیره شهدا , زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسب‌ها: دلنوشته , یاد یاران , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 139
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 25
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/11/09

 تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است

 خدایا این خانه کوچک را بر من مبارک گردان  ...

 


بخشی از دست نوشته ای به جا مانده از شهید علم الهدی :

"
من در سنگر هستم .. این خانه ی کوچک این سنگر این گودی در دل


زمین این گونی های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است فریاد است غوغاست ...


تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است خدایا این خانه کوچک

 

را بر من مبارک گردان ..


خدایا اگر من در دل سنگرم تو در دل من و در دل سنگر هر دو حضور داری


لحظات چگونه می گذرد عبور زمان مانند عبور آب بحری از جلوی چشمان

 

کاملا ملموس است.


اما زندگی در این خانه کوچک که یک قلب پر طپش است یک دل خاکی است

 

در زمین خدا در متن پاکی نمی تواند تکرار پذیر باشد

 

آری ...تنهایی موهبتی است الهی در تنهایی از تنهایی


بدر می آییم در تنهایی به خدا می رسیم ... و در سنگر تنها هستم...



   AKSGIF.IR- rasool akram mohammad gifتصاویر متحرک حضرت محمد (ص)


خاطـــــره ای از شهید علم الهـــدی :

 

نیمه‏ های شب بود که نهج البلاغه می‏خواند. من نگاه کردم به ایشان، دیدم

 

چهره ‏اش برافروخته شده و دارد اشک می‏ریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه

 

نهج البلاغه را نگاه کردم و به ذهن سپردم پس از مدتی، سید حسین نهج البلاغه

 

را بست و برای استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز کردم،

 

دیدم همان خطبه ‏ای است که حضرت علی (ع) در فراق یاران باوفایش ناله می‏کند

 

و مب‏فرماید :أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟ ... 

 

      AKSGIF.IR- rasool akram mohammad gifتصاویر متحرک حضرت محمد (ص)


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , بصیرت و سیاست , ولایت مداری , خاطرات و داستان ها , جملات حماسی , وقایع و حوادث , سخنان شهدا , سیره شهدا , سرداران , در مسیر شهدا , زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , سیره شهدا , فرهنگ جبهه , سرداران شهید ,
:: بازدید از این مطلب : 124
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 20
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/11/09

 

رفاقت هم ، رفاقت به سبک شهدا... شهید هاشمی و شهید تورجی زاده


محمد رضا و رحمان هردو رفیق بودن بچه محل و عضو یک گردان و...باهم عقداخوت بسته بودن.

محمد فرمانده گردان بود و رحمان بیسیم چیش.اما رحمان تو کربلای 5 پرکشید و رفت...

محمد رضا خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی می خواست مداحی کنه اول دعا موقع گفتن بسم الله تا میگفت بسم الله الرحمن ....به رحمن که می رسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امونش نمیداد...

یه شب محمد تو مناجات سحرش داشت با رحمان صحبت میکرد...ناله می کرد و می گفت رفیق بنا نبود نامردی کنی و...

بالاخره نوبت محمد شد ، بعد از گذشت چند ماه از شهادت سید رحمان هاشمی محمدم آسمونی شد..

الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , اخلاق اسلامی در جبهه , محبت و اخوت , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , یاد یاران , درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 209
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 20
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/06/28
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/05/16

http://ramin1389.persiangig.com/image/shohada/www.javadghorban.parsiblog.com%3D.JPG

ابراهیم واقعا که بود کسی که بعد از شهادتش به نقاش عکس خود عنایت داشت کسی که نماز شبش ترک نمی شد کسی که تنهایی در دل شب های کردستان کمین می زد تا اسیر بگیرد کسی که چندین کیلومتر دوستش را از درون مرز عراق و از بین کوه های کوهستانی کردستان بر دوش گرفت و عقب آورد کسی که در مسابقه انتخابی تیم ملی کشتی به خاطر اینکه مادر حریفش را خوشحال کند به او باخت کسی که برای تقویت جسم خود دوستانش را در خیابان های تهران بردوش می گرفت و می دوید کسی که از هنگام ورزش ادعیه را از حفظ می خواند و اشک می ریخت کسی که وسط بازی والیبال اذان می گفت و نماز اول وقت می خواند و بعد بازی را ادامه می داد کسی که با یک اذان پیروزی لشکر اسلام را حتمی کرد کسی که اگر روزی توفیق یاری نیازمندی را پیدا نمی کرد چشمانش پر از اشک می شد کسی که در مراسم سوگواری حضرت زهرا از شدت غم بیهوش شد کسی که ...

کسی که در زمین رنگ خدایی گرفت ...

به راستی ابراهیم به خود رنگ خدایی زده بود رنگی که فقط خدا آن را می شناسد

سرّ ابراهیم با حضرت زهرا سلام الله علیها چه بود که هر دو بی نشان رفتند

بدن مطهر شهید ابراهیم هادی هنوز یافت نشده است و آخرین باری که ایشان را دیدند در کانال کمیل مشغول جنگ با دشمن و پرستاری از مجروحین بوده - مزار یادمان وی در بهشت زهرا تهران می باشد

 

در اینجا خاطره ای از شهید ابراهیم هادی می خوانید؛(به روایت دوستان ایشان)


یکبار حرف از نماز بود ابراهیم گفت
:

"زمانی که پدرم از دنیا رفت خیلی ناراحت بودم.شب آن روز به حالت قهر نمازم را نخواندم و خوابیدم.

به محض اینکه خوابم برد  پدرم را در عالم رویا دیدم!

درب خانه را باز کرد.مستقیم و با عصبانیت به سمت من آمد.روبروی من ایستاد.

برای لحظاتی به من خیره شد همان لحظه از خواب بیدار شدم

نگاه پدرم حرفهای زیادی داشت.

هنوز نماز قضا نشده وضو گرفتم و نمازم را خواندم"


http://imamkhomeini.ghasam.ir/images/news/11877/gallery/8525.jpg
 

 

 

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , شهدای گمنام , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , خاطرات شهدا , درس های جبهه , فرهنگ جبهه , سیره شهدا , شهدای گمنام , نام آوران ,
:: بازدید از این مطلب : 169
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/05/10

خیره شده بود به آسمان


حسابی رفته بود تو لاک خودش !


- چی شده محمد؟


با بغض گفت :


" بالاخره نفهمیدم ارباً اربا یعنی چی ؟


می گن آدم مثل گوشت کوبیده می شه !


یا باید بعد از عملیات (کربلای 5) برم کتاب بخونم و بفهمم

!

یا همین جا توی خط بهش برسم ..."


تو بهشت زهراء که می خواستن دفنش کنن


دیدم جواب سئوالش رو گرفته !

                                                

       با گلوله ی توپی که خورده بود رو سنگرش !   

 
 

93.gif93.gif93.gif93.gif

 

" شادی روح  شهید سید محمد شکری  صلوات"


16%20copy.jpg


:: موضوعات مرتبط: توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سخنان شهدا , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: سیره شهدا ، فرهنگ جبهه ، درس های جبهه ، خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , خاطرات شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 319
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/04/28

اگر شب قدر شبی باشد که تقدیر عالم در آن تعیین می گردد،

همه ی شب های جبهه شب قدر است

واز همین جاست که تاریخ آینده ی زمین تقدیر می شود؛

شب هایی که ملائکه ی خدا نازل می گردند

و ارواح مجاهدان راه خدا را از معارجی که با نور فرش شده است

به معراج می برند. 


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عشق و عرفان , سخنان ابرار , جملات حماسی , سخنان شهدا , سیره شهدا , نام آوران , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: شهید آوینی , فرهنگ جبهه , درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/04/28

اولين بار بود که می رفتم جبهه

شب قدر كه رسيد ، به اتفاق چند تا از بچه ها رفتیم مراسم احیاء

جمعیت رو که دیدیم تعجب کردیم

از مجموع 350 نفر افراد گردان ، فقط بيست نفر اومده بودن

شب دوم هم همين طور بود

برام سؤال شده بود كه چرا بچه ها برا احيا نیومدن

با خودم گفتم نكنه خبر نداشته باشن...؟!

 ... از محل برگزاری احیاء اومدم بیرون

پشت مقر ما صحرايي بود كه شيارها و تل زيادي داشت

به سمت صحرا حركت كردم

نزديك شيارها که رسيدم ، ديدم در بين هر شيار، رزمنده اي رو به قبله نشسته

قرآن رو روی سرش گرفته و زمزمه مي كنه

مراسم احياء از بلندگو پخش ميشد

بچه ها صدا رو می شنيدن و توی تنهايی و تاريكی حفره ها ، با خدا راز و نياز می كردن

تازه فهمیدم داستان اون جمعیت کم توی محل برگزاری مراسم چیه...

                                                       راوی: شهید رضا صادقی یونسی


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , خاطرات و داستان ها , سخنان شهدا , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات جبهه , سیره شهدا , درس های جبهه , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 149
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/12/23
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1392/12/18
شش روز از جنگ گذشته بود که شهید شد.

خوابش رو دیدم.

بغلش کردم و گفتم:

سراغ ما رو نمی گیری؟

چیزی نگفت ...

گفتم: تا نگی اون دنیا چه خبره رهات نمی کنم!

گفت :

فقط یه مطلب میگم اونم اینکه :

ما شهداء شب های جمعه می ریم خدمت
 
 
آقا اباعبدالله حسین (ع) ...

شهید محمد رضا فراهانی
1387092480857594_large.jpg

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , درس های جبهه , عجائب و امدادهای غیبی ,
:: بازدید از این مطلب : 163
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/10/25

از دست خط تان ، خط تان را شناختم ...

 


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , اخلاق اسلامی در جبهه , ایثار و فداکاری , مظلومیت و صبر , شجاعت و مقاومت ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , درس های جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 14
نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/10/06

سر سفره عقد نشسته بودیم، عاقد که خطبه را خواند

صدای اذان بلند شد.


حسین برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد


دوستم کنارم ایستاد و گفت:


این مرد برای تو شوهر نمی شود!


متعجب و نگران پرسیدم : چرا؟


گفت: کسی که این قدر به نماز و مسائل عبادی اش مقید باشد


جایش توی این دنیا نیست !



شهید حسین دولتی


1387436606380105_large.jpg


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , نام آوران , خانواده ایثارگران , تصاویر شهدا , عکس های متفرقه ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , یاد یاران , خاطرات شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 129
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/08/22

فکه ، عصر عاشورا ...

==================

دل بچه های تفحص خون بود از

خاطرات گودال قتلگاه ، قصۀ معجر زینب ، پیکر بی سر و ...


پس از ساعاتی جستجو بین رمل ها
 
شئ سرخی رو نشونم داد که قلبمو آروم کرد ...

درست دیدم ... " انگشت و انگشتر " !!!

در ایام جانسوز عاشورای سید الشهداء ( ع ) یاد و خاطره

شهدای عزیز بسیجی را گرامی بداریم با :


         [ یک حمد ، سه فل هوالله و پنج صلوات ]

انگشتر شهید

:: موضوعات مرتبط: توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , عطر تفحص , شهدای گمنام , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , تفحص , عجائب جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 196
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1392/08/19

 بوی عطر عجیبی داشت

نام عطر را که می پرسیدم جواب

سر بالا می داد،

شهید که شد تو وصیت نامش نوشته بود:
 
 به خدا قسم هیچگاه به خودم عطر نزدم
 
 هر وقت خواستم معطر شوم
 
 
از ته دل میگفتم:
 
 
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام ...
 
شهید

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , عکس های متفرقه ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , امام حسین (ع) , عجائب جبهه , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 150
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/07/26


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , عجائب جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 153
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1392/07/16

images?q=tbn:ANd9GcQRMKwGM3XT-iUvF00P0nd

یاران به بسم الله گفتن رد شدند از آب

من ختم قرآن کردم و درگیر مردابم...


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , شعر و دلنوشته , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , اشعار ,
:: بازدید از این مطلب : 131
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1392/06/31

 

 

   دفاع مقدس ما، طولانی ترین جنگ تاریخ معاصر؛ میدان رزم نابرابری بود که رزمندگان ایرانی به تنهایی -با توکل به الله و توسل به اهل بیت(س)- در برابر صدام و حامیان غربی و شرقی و عربیش ایستاد و حماسه ای آفرید که هر روز ابعاد تازه ای از آن بر همگان نمایان می شود. هشت سال مقاومت آن هم به تنهایی و با کمترین امکانات نشان از عنایت خاص خداوندگار عالم و توجه اهل بیت(س) به جبهه ی حق ایرانی بود.
        در جبهه حق کرامات و معجزات بزرگی رویداده که در کتاب ها، خاطرات جنگی، سرگذشت شهدا و .. آورده شده است. هر کس با اندکی لطافت قلب این معجزات را بخواند به حقانیت ایرانیان در جنگ با صدامیان کافر و حامیانش پی خواهد برد. چندی پیش برگزیده ی خاطرات بچه های تفحص را می خواندم، خاطره ی سیزده مؤذن را که خواندم شوکه شدم. مو به تنم راست شد که مگر می شود؟ مگر می شود که ما حرمت خون این شهیدان را نداشته باشیم اینان که حتی جنازه هایشان معجزه دارد! مگر می شود بگذاریم آرمان اینان محقق نشود؟ وای برما.... برخود لرزیدم که نکند در فردایی که دور نیست شرمنده شهدایمان باشیم. حال این تک خاطره ی سیزده مؤذن را بخوانید و بیندیشید:
        آخرین روزهای سال 72 بود. بچه‌های تفحص، همه به دنبال پیکرهای مطهر شهدا بودند. مدتی بود که در منطقه خیبر (طلاییه) به عنوان خادم‌الشهدا انتخاب شدیم. با دل و جان به دنبال پاره‌های دل این ملت بودیم. قبل از وارد شدن به منطقه، تابلویی نظرمان را جلب کرد: با وضو وارد شوید، این خاک آغشته به خون شهیدان است. این جمله کلی حرف داشت. همه ایستادیم، نزدیک ظهر بود، بچه‌ها با آب کمی که همراهشان بود وضو گرفتند.
        ناگهان صدای اذان، آن هم به صورت دسته جمعی به گوش مان رسید! به ساعت نگاه کردم، وقت اذان نبود! همه این صدا را می‌شنیدند، هر لحظه بر تعجب ما افزوده می‌شد. یعنی چه حکمتی در این اذان بی وقت و دسته جمعی وجود داشت! نوای اذان، بسیار زیبا و دلنشین بود. این صدا از میان نیزارها می‌آمد، با بچه‌ها به سوی نیزارها حرکت کردیم.
        این منطقه قبلاً محل عبور قایق‌ها بود. هرچه جلوتر می‌رفتیم صدا زیباتر می‌شد، اما هر چه گشتیم اثری از مؤذنین نبود، محدوده صدا مشخص بود، لذا به همان سمت رفتیم. در میان نیزارها قایقی را دیدیم، قایق را به سختی از لابه‌لای نی‌ها بیرون کشیدیم. آنچه می‌دیدیم بسیار عجیب و باورنکردنی بود. ما مؤذنین نا آشنا پیدا کردیم. درون قایق شکسته، پر از پیکرهای شهدا بود. آن‌ها سال‌های سال در میان نیزارها وجود داشتند. پیکر مطهر سیزده شهید داخل قایق بود. آن‌ها را یکی یکی خارج کردیم. عجیب‌تر اینکه، همه آن‌ها شهدای گمنام بودند.
راوی: «شهید علیرضا غلامی - مسئول تفحص لشگر امام حسین (ع) - کتاب کرامات شهدا - ص 30»


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: عجائب جبهه , درس های جبهه , شهدا , تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 149
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
شنبه 1392/06/30
 

 

حدود 18 سال داشت . شب عملیات والفجر 10 بر بلندای ارتفاعات ریشن کمک آر پی جی زن بود . کوله آر پی جی که بر دوشش بود با خمپاره دشمن آتش گرفت . شراره آتشش را همه می دیدند . می توانید تصور کنید ؟ او در آتش می سوخت ! اما اصلا صدای گریه و فریاد و درد نداشت . در حالیکه آتش از کمرش شعله می کشید او فقط بلند فریاد میزد : یا حسین! یا مهدی! یا ابا الفضل! یا زهرا ... !

هنوز صدایش در گوشم می پیچد . یادش بخیر شهید عبدالرضا توکل فرد از گردان سلمان فارسی شهرستان مسجدسلیمان...

                                       راوی : خداداد الیاسی همرزم شهید


                        

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , شجاعت و مقاومت , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , خاطرات من , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , خاطرات من , خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 122
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/06/29

پیوستن 18 عراقی با شنیدن صوت اذان شهید «ابراهیم هادی» به سپاه اسلام

در عملیات «مطلع‌الفجر» که به منظور آزادسازی ارتفاعات غربی گیلانغرب اجرا شد، شهید مفقود «ابراهیم هادی» با حرکت به سمت دشمن اذان صبح سرداد که قلب دشمن را بلرزه درآورد و 18 نفر از نیروهای عراقی با شنیدن صوت دلنشین اذان او خود را تسلیم سپاه اسلام کردند.

در عملیات «مطلع‌الفجر» که به منظور آزادسازی ارتفاعات غربی گیلانغرب اجرا شد، شهید مفقود «ابراهیم هادی» با حرکت به سمت دشمن اذان صبح سرداد که قلب دشمن را بلرزه درآورد و 18 نفر از نیروهای عراقی با شنیدن صوت دلنشین اذان او خود را تسلیم سپاه اسلام کردند.

در 20 آذر ماه 1360 عملیات «مطلع‌الفجر» در جبهه میانی «گیلانغرب» و «شیاکوه» به منظور آزادسازی ارتفاعات غرب گیلانغرب به مدت 17 روز با رمز «یا مهدی (عج) ادرکنی» انجام گرفت.
در این عملیات که تا 6 دی‌ماه همان سال ادامه یافت، نیروهای خودی در ارزش‌گذاری 3 جبهه مانند دشمن اولویت اول را برای جبهه‌ جنوبی قائل بودند و جبهه‌های میانی و شمالی در رتبه دوم و سوم قرار داشت. به همین دلیل فرماندهی نیروی خودی در جبهه جنوبی تمرکز یافته بود و جبهه میانی عمدتاً با اتکای به توان تقویت شده سپاه منطقه 7 و قرارگاه ارتش در غرب کشور اداره می‌شد.
به عبارت دیگر، اگر چه 2 عملیات «مطلع‌الفجر» و «محمد رسول‌الله(ص)» از سلسله عملیات‌های دوره آزادسازی شناخته می‌شود اما توانی که در این عملیات‌ها به کار گرفته شد، همچون عملیات‌های جبهه جنوب نبود.
عملیات مطلع‌الفجر که به فرماندهی مشترک سپاه و ارتش انجام شد، ارتفاعات «شیاکوه» و «برآفتاب» به تصرف خودی درآمد، اما پاتک‌های سنگین و متوالی دشمن از یک سو و عدم امکان پشتیبانی از نیروها به سبب دوری مسافت خط مقدم با عقبه از سوی دیگر، موجب شد با وجود 17 روز مقاومت، قله‌های آزاد شده بار دیگر به تصرف دشمن درآمد. 
در این عملیات مداحی دل‌سوخته، معلمی فداکار، کشتی‌گیری قهرمان و فرمانده پرتلاش گروه چریکی شهید اندرزگو در غرب کشور، شهید مفقود «ابراهیم هادی» شجاعانه با حرکت به سمت دشمن اذان صبح سرداد که قلب دشمن را بلرزه درآورد. 18 نفر از نیروهای عراقی با شنیدن صوت دلنشین اذان این شهید والامقام خود را تسلیم سپاه اسلام کردند و جالب آنکه همه آنها در شلمچه به شهادت رسیدند. عملیات «مطلع‌الفجر» شاهد به خون نشستن پیکر شهید «غلامعلی پیچک» فرمانده محور تنگه کورک نیز بود.


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , شجاعت و مقاومت , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , کارنامه عملیات ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , نام آوران , شهدای گمنام , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: شهدای گمنام , خاطرات شهدا , عجائب جبهه , درس های جبهه , سیره شهدا , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 113
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/06/27

شهیدی که پس از 16 سال پیکرش سالم ماند

او به مادر گفت:

خوش آن روزی که در سنگر بمیرم/نه آن روزی که در بستر بمیرم !

شهید محمدرضا شفیعی چهارده ساله بود که عزم جبهه کرد،

ولی چون سنّش کم بود قبولش نمی کردند.

بالأخره یک روز خودش شناسنامه اش را یکسال بزرگتر کرد و به آرزویش رسید.

دفعه ی آخری که راهی جبهه بود نوزده سالش بود، کلی شیرینی و انگشتر و تسبیح خریده بود.

مادر به او گفت: مادر چرا این چیزها را خریدی؟ فردا زندگی میخوای. خونه میخوای.

گفت: مادر خانه من یک متر جاست که آماده هم هست نه آهن میخواد و نه سفید کاری.

بعدیک بیت شعر خواند:

خوش آن روزی که در سنگر بمیرم/نه آن روزی که در بستر بمیرم !

بعد از عملیات کربلای 4 خانواده محمدرضا متوجه شدند که تیری به شکم محمد رضا خورده و مجروح شده.

همرزمش نتوانسته بود او را به عقب برگرداند و همانجا مانده بود. فردا صبح که رفته بودند او را بیاورند،

او را پیدا نکرده بودند.بعدها خانواده فهمیدند که محمد رضا را اسیر کرده اند.

یازده روز در اسارت زنده بوده و در نهایت به خاطر جراحتش زیر شکنجه ی بعثی ها به شهادت رسیده

و همانجا در کربلا دفنش کرده اند.به نقل دوستانش وقتی او را اسیر می کنند،

می گویند که به امام توهین کن و او با همان حال زخمی می گوید:

مرگ بر صدام. آنها نیز با لگد به دهان او می کوبند و دندانش می شکند.

وقتی بعد از شانزده سال جنازه ی محمد رضا را سالم از خاک در آورده بودند صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمد رضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی جسد سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که استخوان های جسد هم از بین می رفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود. وقتی گروه تفحص جنازه ی محمد رضا را دریافت می کردند سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه می کرده و گفته:

خدا صدام را لعنت کند که چه جوانانی را کشت!!!!!!

مادر شهید می گوید موقع دفن محمد رضا، حاج حسین کاجی به من گفت:

« شما می دانید چرا بدن او سالم است؟» گفتم:«از بس ایشان خوب و با خدا بود. »

ولی حاج حسین گفت: « راز سالم ماندن ایشان در چهار چیز است:

هیچ وقت نماز شب ایشان ترک نمی شد؛

مداومت بر غسل جمعه داشت؛

دائما با وضو بود و اینکه هر وقت زیارت عاشورا خوانده می شد،

ما با چفیه هایمان اشکمان را پاک می کردیم

ولی ایشان با دست اشکهایش را می گرفت و به بدنش می مالید و

جالب اینکه جمعه وقتی برای ما آب می آوردند،

ایشان آب را نمیخورد و آن را برای غسل نگه می داشت. »

شهید شفیعی در سال 81 در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد.


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , مظلومیت و صبر , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , سخنان شهدا , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , جانبازان و آزادگان , خانواده ایثارگران , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: شهدا , عجائب جبهه , یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 134
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1392/06/25

 

اوایل سال 72 بود و گرماى فكه.
در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین كانال اول و دوم، مشغول كار بودیم.

چند روزى مى شد كه شهید پیدا نكرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا مى خواندیم و كار را شروع مى كردیم. گره و مشكل كار را در خود مى جستیم. مطمئن بودیم در توسلهایمان اشكالى وجود دارد.

آن روز صبح، كسى كه زیارت عاشورا مى خواند، توسلى پیدا كرد به امام رضا(ع). شروع كرد به ذكر مصائب امام هشتم و كرامات او. مى خواند و همه زار زار گریه مى كردیم. در میان مداحى، از امام رضا طلب كرد كه دست ما را خالى برنگرداند، ما كه در این دنیا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گردان این شهدا به آغوش خانواده هایشان است و...


هنگام غروب بود و دم تعطیل كردن كار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید مى شدیم. خورشید مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود. آخرین بیل ها كه در زمین فرو رفت، تكه اى لباس توجهمان را جلب كرد. همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهید را از خاك در آوردیم. روزى اى بود كه آن روز نصیبمان شده بود. شهیدى آرام خفته به خاك. یكى از جیب هاى پیراهن نظامى اش را كه باز كردیم تا كارت شناسایى و مداركش را خارج كنیم، در كمال حیرت و ناباورى، دیدیم كه یك آینه كوچك، كه پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى خورد. از آن آینه هایى كه در مشهد، اطراف ضریح مطهر مى فروشند. گریه مان درآمد. همه اشك مى ریختند. جالب تر و سوزناكتر از همه زمانى بود كه از روى كارت شناسایى اش فهمیدیم نامش «سید رضا» است. شور و حال عجیبى بر بچه ها حكمفرما شد. ذكر صلوات و جارى اشك، كمترین چیزى بود.

شهید را كه به شهرستان ورامین بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند. مادر بدون اینكه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت:

«پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(ع) داشت...».
 
از خاطرات برادران تفحص

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , تصاویر شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/06/15
cf44d7975e6c.jpg
 
دفترچه یادداشت شهید16 ساله كه گناهان هر روزش رامینوشت:

گناهان یك هفته او به قرار زیر میباشد؛

شنبه:بدون وضو خوابیدم

1شنبه:خنده بلند در جمع

2شنبه:وقتی در بازی گل زدم احساس غرور كردم

3شنبه:نماز شب را سریع خواندم

4شنبه:فرمانده در سلام ازمن پیشی گرفت

5شنبه:ذكر روز رافراموش كردم

جمعه:تكمیل نكردن 1000 صلوات و بسنده كردن به 700صلوات

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , اخلاق اسلامی در جبهه , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , در مسیر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 117
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
شنبه 1392/06/02

بدن بی سر تا یک دقیقه الله اکبر می گفت...


شهید بی سر

بچه جنگ و جبهه و دفاع مقدس بود.. می گفت : جبهه ها و رزمنده های ما همه معادلات و فرضیات و حتی تجربیات دانشمندان و اهل علم را بر هم زده بودند...
تعریف می کرد که استادشان در سر کلاس درس می گفته : تمام عضلات بدن از مغز دستور می گیرد؛ اگر ارتباط مغز با اعضای بدن قطع بشود ، اعضا هیچ حرکتی نخواهند داشت...اگر هم داشته باشند کاملا غیر ارادی و نامنظم خواهد بود...
به اینجا که رسید زد زیر گریه و گفت : ببخشید استاد ! وقتی ترکش توپ سر رفیق منو از زیر چشم هایش برد تا یک دقیقه الله اکبر می گفت ....


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: شهدا , درس های جبهه , عجائب جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 131
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/05/30

 


در شب بعد مجددا شهید به خواب خواهر می آید و می گوید نمی خواهی مرا ببینی من منتظرت هستم و مشخصات جنازه بی سر قبر وسط را به او می دهد خواهر صبح اقدام به پرس وجو می کند و مطلب را با سپاه پاسداران درمیان می گذارد و پس از بررسی و یافتن همرزمان شهید و جویای نحوه شهادت او، قبر شهید مورد تایید واقع می شود و او شهید حمید رضا ملاحسنی است.

شهید ملاحسنی

به گزارش سرویس فرهنگی جهان نیوز، شهید حمید رضا ملا حسنی در تاریخ ۰۵/۰۵/۱۳۴۴ در یکی از مناطق جنوب غرب تهران در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد و پس از گذراندن مقاطع تحصیلی ابتدایی و راهنمایی مقطع متوسطه قبل از اخذ دیپلم و با حمله ور شدن آتش جنگی که صدامیان کافر به را ه انداخته بودند، عزم خود را جزم می کند تا به هر نحو ممکن در مناطق جنگی حضور پیدا نماید .لذا در لشگر ۲۷ محمد رسول الله و در گردان عمار سازماندهی شده و خود را آماده عملیات نماید و در عملیات والفجر ۴ در منطقه پنجوین عراق در تاریخ ۱۲ /۰۸ / ۱۳۶۲ مفقود الاثر می گردد.

سالها بود خانواده منتظر بودند. ۲سال پیش برادران شهید می خواستند مقبره ای را به صورت نمادین برای ایشان بر پا کنند که شهید به خواب برادر می آید و می گوید دست نگه دارید. بعد از ۲ سال شبی خواهر شهید در خواب می بیند که در منطقه پونک خیابان سردار جنگل تشییع پیکر شهداست و شهید ملا حسنی هم حضور دارد از او می پرسد شما اینها را شفاعت می کنید. سپس می گوید من حتی کسانی که در پیاده رو راه می ورند وبرای تشییع هم نیامدند هم شفاعت می کنم.

خواهر شهید همیشه سر مزار شهید احمد پلارک (که او نیز از شهدای گردان عمّار می باشد ) می رود ( شهیدی که از مزارش بوی عطر پراکنده می شود ) در یکی از روزها در قاب بالای سر مزار در یک عکس برادر خود را کنار شهید پلارک می بیند که بالای سرش علامت ضربدری وجود دارد. پس از بررسی خانواده شهید پلارک را جویا می شود. خانواده ایشان می فرمایند که شهید پلارک هر کدام از دوستانشان که به فیض شهادت نائل می شدند بالای سرشان یک ضربدر میزد معلوم گردید که شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده.

http://www.jahannews.com/images/docs/000307/n00307676-t.jpg


خواهر شهید ملاحسنی بر سر مزار شهید پلارک او را به بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم می دهند که به برادرم بگو یه نشانه ای چیزی از خودش به ما بدهد.

خواهر شهید دل شکسته و چشم انتظار برادر شهید مفقود الاثر خودرا در خواب می بیند و او به خواهر می گوید نمی خواهی مرا ببینی، من که برای دیدار شما آمده ام. خواهر می گوید کی؟ شهید به او می گوید در پارک نهج البلاغه سه شهید دفن کرده اند. قبر وسطی مربوط به من است خواهر از خواب بلند می شود و تعجب می کند که این چه خوابی است که بعد از ۲۷ سال برادر شهیدش به خواب او می آید. در شب بعد مجددا شهید به خواب خواهر می آید و می گوید نمی خواهی مرا ببینی من منتظرت هستم و مشخصات جنازه بی سر قبر وسط را به او می دهد خواهر صبح اقدام به پرس وجو می کند و مطلب را با سپاه پاسداران درمیان می گذارد و پس از بررسی و یافتن همرزمان شهید و جویای نحوه شهادت او، قبر شهید مورد تایید واقع می شود و او شهید حمید رضا ملاحسنی است.

http://www.jahannews.com/images/docs/files/000307/nf00307676-2.jpg



:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , وصیت شهدا , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , شهدای گمنام , خانواده ایثارگران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: درس های جبهه , خاطرات شهدا , عجایب و شگفتی ها , شهدای گمنام , خانواده شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 170
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
شنبه 1392/05/26

متولیان درباره شهید محمدرضا امراللهے مےگوید:



نمےدانم چگونه توصیفش کنم، از مناجات قبل از نمازش یا از خواندن

سوره واقعـﮧ قبل از خوابش بگویم، از نیمـﮧهاے شب و شستن

لباسهاے بچـﮧها یا از تبسمش، از دعاے توسل ها یا از

مناجاتهاے شب جمعـﮧاش..




وقتے مےخواستم سرت را در بغل بگیرم،گفتے سرم را روےخاک

بگذار

وقتے مےخواستم گلوے تشنـﮧات را سیراب کنم، گفتے: مےخواهم

مثل مولایم حسین(ع) لب تشنه باشم


منافقین تیرے بـﮧ پیشانےات زدند، پیشانےاے کـﮧ سجده گاه بود

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , مظلومیت و صبر , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , شعر و دلنوشته , سیره شهدا , تصاویر شهدا , نام آوران ,
:: برچسب‌ها: شهدا , فرهنگ جبهه , خاطرات شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 125
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/04/19
0008%20%5BDVD%20%28NTSC%29%5D.jpg

ربنای لحظه های افطار، از پایان یک روز روزه داری خبر می داد؛ ربنایی یک تمام وجود رزمندگان مملو از حقانیت آن بود. بچه ها با اشتیاق فراوان برای نماز مغرب و عشا وضو می گرفتند، ماشین توزیع غذا به همه چادرها سر می زد و افطاری را توزیع می کرد. سادگی و صمیمیت در سفره افطارمان موج می زد و ما خوش حال از اینکه خدا توفیق روزه گرفتن را به ما هدیه داده بود. سر سفره می نشستیم و بعد از خواندن دعا، با نان و خرما افطار می کردیم .دعای توسل و زیارت عاشورا هم در این روزها حال و هوای دیگری داشت.
«السلام علیک یا ابا عبدالله» زیارت عاشورا و «یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله» دعای توسل، به سفره افطار و سحر ما معنویتی می بخشید که غیر قابل توصیف است و همین توشه معنوی و غفلت زدایی ها، رزمندگان را از دیگران ممتاز می کرد.
نمی توانم حال و هوای این لحظه ها را برای شما بیان کنم. در لشکر 28 سنندج بودم و قرار بود بعد از یک هفته به خانه برگردیم، اما جاذبه این ماه، مرا در کردستان ماندگار کرد. ماه رمضان، بهترین وزیباترین خاطرات را برای ما در سنگرها آفرید.
برکت دعا درکنار سنگرها، نماز روی زمین خاکی، سحری خوردن کنار آرپی جی و مسلسل، وضو گرفتن با آب سرد، قنوت در دل شب، قیام رو به روی آسمان بی هیچ حجابی که تو را از دیدن محروم کند، گریه بسیجی های عاشق در رکوع و... همه چیز را برای مهمانی خدا آماده کرده بود.           
                              
                              راوی :حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر محمدی

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , محبت و اخوت , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , در مسیر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات جبهه , فرهنگ جبهه , درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 159
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1392/04/11

 

http://nasimekarbala.persiangig.com/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7%20%D8%B4%D9%81%DB%8C%D8%B9%DB%8C%20copy.jpg

راوی : مادر شهید به نقل از سایت تبیان


به ما اطلاع دادند که محمدرضا در اردوگاه موصل ، بعد از ده روز اسارت به شهادت می رسد و جنازه او را در قبرستان الکخ ما بین دو شهر سامرا وکاظمین دفن کرده اند...
سال ۸۱ یک روز اخبار اعلام کرد ۵۷۰ شهید را به میهن اسلامی باز گردانده اند...
زنگ درب خانه به صدا در آمد: به شما نوید می دهم پیکر محمدرضایتان را بعد از 16 سال آورده اند ولی پسر شما با بقیه فرق می کند؛ پیکر محمدرضا صحیح و سالم است و هیچ تغییری نکرده است...
وقتی وارد سردخانه شدم پاهام سست شده بود، نفسم بند آمد بالاخره او را دیدم، نورانی ومعطر بود موهای سر ومحاسنش تکان نخورده بود، چشمهایش هنوز با من حرف می زد.
بعثی ها بعد از مشاهده ی پیکر محمدرضا برای از بین بردن این بدن آن را سه ماه زیر آفتاب داغ قرار داده بودند وحتی آهک هم روی آن ریخته بودند. بازهم چهره ی او بهم نریخته بود فقط زیر آفتاب کبود شده بود.
یکی از همرزمان قدیمی محمدرضا، بالای قبر می گفت: من می دانم چرا بعد از ۱۶ سال سالم برگشته !
او غسل جمعه اش، زیارت عاشورایش، نماز شبش ترک نمی شد. همیشه با وضو بود، هر وقت در مجلس روضه شرکت می کرد یا در سنگر مصیبت می خواندیم، اشکهایش را به بدنش می مالید و گریه می کرد...


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , تصاویر شهدا , نام آوران ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , خاطرات شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 131
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/04/07
خدایا! من کوچکم، ضعیفم، ناچیزم،

پرکاهی در مقابل طوفان‏ها هستم،

به من دیده‏ای عبرت‏ بین ده،

تا ناچیزی خود را ببینم

و عظمت و جلال تو را براستی بفهمم

و به درستی تسبیح کنم.
                                                     متن و نقاشی از شهید چمران

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عشق و عرفان , جملات حماسی , سخنان شهدا , سیره شهدا , عکس های متفرقه , سرداران ,
:: برچسب‌ها: مناجات , فرهنگ جبهه , شهید چمران ,
:: بازدید از این مطلب : 132
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1392/04/06

اهواز امرور حال و هوای خاصی داشت

 

یاد شهیدان زنده شده بود .

 

تشییع جنازه ای با نوحه های زمان دفاع مقدس

 

یک نوحه جدید بود :

 

نــــوحه خوان شهیـــــدان ... رفت ســـوی شهیــــدان

 

بقیه نوحه ها یاد آور آن روزگاران بود

 

حاج صادق آهنگران هم انگار یادش رفته بود که سن و سالی را پشت سر  گذاشته است !!!

 

همان نوحه های دوران دفاع مقدس را میخواند .

 

آنهم با چه شور و احساسی ... !

 

ای شهیدان بخون غلطان خوزستان درود

لاله های سرخ پر پر گشته ایـــــران درود

 

بله . این اولین نوحۀ حاج حبیب الله معلمی بود که اوائل جنگ حاج صادق خوانده بود .

 

امروز هم با همان شور و حال در فضای اهواز پیچید

 

و بعد " لالۀ خونین من ای تازه جوانم شهید ...

 

 و .......

 

نو حــــه های سروده مرحوم معلمی ، یکی یکی توسط حاج صادق مرور میشد

 

و تابوت حماسه سرای دفاع مقدس بر روی دستان

 

رزمندگان دیروز و نسل انقلابی امروز ....

 

بله . امروز " حاج حبیب الله معلمی " شور آفرین و نوحـــــه سرای دفاع مقدس

 

به مهمانی شهدا رفت ...

 

در میان شهدای گمنام ... در جوار حرم مطهر علی بن مهــــزیار اهوازی

 

یادش گرامی باد

 


:: موضوعات مرتبط: توسل و مناجات , خاطرات و داستان ها , شعر و دلنوشته , وقایع و حوادث , سیره شهدا , عکس های متفرقه , نام آوران ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 207
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/03/10
مثل امام حسین شهید بشم …

اومده بود مرخصی. نصفه شب بود که با صدای ناله ش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش. سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه می کرد


می گفت: «خدایا اگر شهادت رو نصیبم کردی می خواهم مثل مولایم امام حسین(علیه السلام) سر نداشته باشم. مثل علمدار حسین(علیه السلام) بی دست شهید شم…»

وقتی جنازه ش رو آوردند، سر نداشت. یک دستش هم قطع شده بود، همون طور که دوست داشت. مثل امام حسین(ع)، مثل حضرت عباس(ع)….


«شهید ماشاءالله رشیدی »

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , عکس دفاع مقدس , نام آوران ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 172
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1392/02/19



هم نام ِ نـــور و رايحه ، يا حضرت بهـــار...

 

 بـاران عشق! يك نم، اما فقط ببار...

 

 اما غرض: نه اينكه شكايت كنيم، نه !

 

جمعي علاقه مندِ بهـــاريم و بيقـــرار...

 

 اين چندمين روايتِ بُغض است ؟؟!

 

 بگذريم ... آقا چه سخت مي گذرد بي تـــو روزگار...


 

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , شعر و دلنوشته , تصاویر شهدا , عکس های متفرقه ,
:: برچسب‌ها: شهدا , عکس شهدا , شعر مذهبی ,
:: بازدید از این مطلب : 109
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تعداد صفحات : 2


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
نگاهم " یـــــاد یـــــــاران " کـرده اینک دلمـــ ســـر در گـریــــــبان کرده ا ینک غمـــ و فریــــاد من از این و آن نیست دلم " یـــاد شـــــهیدان " کـــرده اینک ===================== چه بسیار فرق است بین " یا حسین " گفتن و " با حسین " بودن ! همۀ کوفیان " یا حسین " گفتند اما اندکی از آنان " با حسین " ماندند ... و عاقبت بجای حسین ، سرش را بالا بردند...
منو اصلی
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه