یادی که در دلـــــها هــرگـز نـمی مــیرد یاد شهیدان است

منوی کاربری


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

Up Page
جنگ دفاع مقدس وصیت شهدا
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 417
:: کل نظرات : 111

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 2
:: تعداد اعضا : 8

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 277
:: باردید دیروز : 82
:: بازدید هفته : 776
:: بازدید ماه : 2,176
:: بازدید سال : 9,519
:: بازدید کلی : 162,397
تشکر

ممنونم که به این یادمان شهدا سر زدید .


تشکر میکنم اگه نــــــظر هم بدید .


السلام علیک یا صاحب الزمان

معرفی وبلاگ مذهبی

ضمن سپاس و تشکر از حضورتان


لطفا بقیه وبلاگ های بنده را ببینید:


1 - وبلاگ نـــ ــــــ ــــور ( مذهبی جامع )


2 - وبلاگ ال یاسین ( مذهبی عمومی )


3 - وبلاگ مشـــکوة ( تخصصی قرآنی )


4 - یاد یـار مـهربان ( تخصصی مهدویت )


      منتظر حضور سبزتان هستم




شلمچه ، قبله گاه عشاق

اولین ساعات زیارتگاه شلمچه 


السلام علیکم یا انصار ابی عبد الله الحسین و رحمة الله و برکاته




عاشقان عاشق بلایند.
دُرَّ حیات در احتجاب صدف عشق است
و آن را جز در اقیانوس بلا نمی توان یافت؛
در ژرفای اقیانوس بلا .
عاشقان غواصان این بحرند و اگر مجنون نباشد چگونه به دریا زنند ؟

1334866346866754.gif

نویسنده : باز مانده
جمعه 1394/03/15
ba4330e3699b643fe5ff9b4699a8e749-425
سینه ام سنگین، گلویم خشك و چشمانم تر است
شعر بعضی وقت ها از گریه کردن بهتر است

شعر، راهِ گفتن حرف دل است اما چه سود
واژه ها وقتى كه از حرف ِ دلِ من كمتر است

تازگى اخبار را باید شنید و گریه كرد
گویى اما گوش بى احساس این دنیا كر است

صحبت از دریا تمام شهر را پر كرده است
اسم دریا تیترِ اخبارِ تمام كشور است

عشق، تركیبى ست از دریا و غواص و شهید
صبر، یك تفسیر ناب از اشک هاى مادر است

از زمانى كه برادرهاى خود را یافته
بیشتر از روزهاى قبل، دریا خواهر است
[١]

سال ها پارو زدیم و مرد دریا نیستیم
ظاهراً مردى در اینجا نیست، جایى دیگر است...

معنی این شعر را من تازه فهمیدم كه چیست
"روی دریا كف نشیند قعر دریا گوهر است..."
[٢]
شاعر : محمدرضا حسین زاده بازرگانی
پى نوشت:

[١]:
مردم جنوب كشور، زمانى كه دریا آرام باشد می‌گویند: "دریا خواهر است"
دریا شده است خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش
"محمدعلى بهمنى"

[٢]:
ناكسى گر از كسى بالا نشیند عیب نیست
روى دریا كف نشیند قعر دریا گوهر است
"منسوب به صائب"

َ
 

:: موضوعات مرتبط: مظلومیت و صبر , شعر و دلنوشته , وقایع و حوادث , سیره شهدا , عطر تفحص , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , شعر و دلنوشته , فرهنگ جبهه , شهدای تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 167
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 50
نویسنده : باز مانده
شنبه 1394/01/29
خاطره تفحص شهدای فکه

سال 72 در محور فکه اقامت چند ماه های داشتیم.
ارتفاعات 112 ماوای نیروهای یگان ما بود.
بچه ها تمام روز مشغول زیرورو کردن خاک های منطقه بودند.
شب ها که به مقرمان بر می گشتیم، از فرط خستگی و ناراحتی، با هم حرف نمی زدیم!
مدتی بود که پیکر هیچ شهیدی را پیدا نکرده بودیم و این، همه رنج و غصه بچه ها بود.
یکی از دوستان برای عقده گشایی، معمولا نوار مرثیه حضرت زهرا(علیها السلام)
را توی خط می گذاشت، و ناخودآگاه اشک ها سرازیر می شد.
من پیش خودم می گفتم:
«یا زهرا! من به عشق مفقودین به اینجا آمده ام; اگر ما را قابل می دانی مددی کن
که شهدا به ما نظر کنند، اگر هم نه، که برگردیم تهران...».
روز بعد، بچه ها با دل شکسته مشغول کار شدند.
آن روز ابر سیاهی آسمان منطقه را پوشانده بود و اصلا فکه آن روز خیلی غمناک بود.
بچه ها بار دیگر به حضرت زهرا(علیها السلام)متوسل شده بودند.
قطرات اشک در چشم آنان جمع شده بودند. هرکس زیر لب زمزمه ای با حضرت داشت.
در همین حین، درست رو بروی پاسگاه بیست و هفت، یک «بند» انگشت نظرم را جلب کرد.
با سرنیزه مشغول کندن زمین شدم و سپس با بیل وقتی خاک ها را کنار زدم
یک تکه پیراهن از زیر خاک نمایان شد. مطمئن شدم که باید شهیدی در اینجا مدفون باشد.
خاک ها را بیشتر کنار زدم، پیکر شهید کاملا نمایان شد.
خاک ها که کاملا برداشته شد، متوجه شدم شهیدی دیگر نیز در کنار او افتاده
به طوری که صورت هردویشان به طرف همدیگر بود.
بچه ها آمدند و طبق معمول، با احتیاط خاک ها را برای پیدا کردن پلاک ها جستجو کردند.
با پیدا شدن پلاک های آن دو ذوق و شوقمان دو چندان شد.
در همین حال بچه ها متوجه قمقمه هایی شدند که در کنار دو پیکر قرار داشت،
هنوز داخل یکی از قمقمه ها مقداری آب وجود داشت.
همه بچه ها محض تبرک از آب قمقمه شهید سر کشیدند و با فرستادن صلوات،
پیکرهای مطهر را از زمین بلند کردند.
در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید نوشته شده:
«می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم...»

:: موضوعات مرتبط: توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , عطر تفحص , شهدای گمنام , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , سیره شهدا , عجائب و امدادهای غیبی , تفحص , فکه ,
:: بازدید از این مطلب : 183
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 50
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1394/01/02
bca7037a780c4f569ffab09821d1838b-425

" دوکوهه " سین ندارد اما !

ساختمانهایش ، سحرگاهانی را به خاطر دارد که رزمندگان ، با نوای دلنیشن مناجات نورایی همدوش ِستارگان ،
همپای فرشتگان و در کنار ِماه ،
با خدا سخن میگفتند..
.
.
" فکه " سین ندارد اما !

سجده های بسیجیانی را به خاطر دارد که با سربندهای سبز و سرخ ،
سرهایشان را به خدا سپردند و با ندای" اعرلله جمجمتک " به دیدار معشوق شتافتند ..
.
.
" شرهانی " سین ندارد اما !

سنگرهایش زخم ِ تن ِ شقایق هایی را به خاطر دارد که در کربلای خمینی.ره.
با رمز " یـــ زینب ــــــــا " هر آنچه داشتند تقدیم ِ حضرتِ ارباب نمودند..
. .
" کانال کمیل " سین ندارد اما !

سکوی پرواز ِلب تشنگانی شد ، که مقتل شان یادآور کربلاست...
.
.
"طلائیه" سین ندارد اما !

سه راه ِ شهادتش گواه ِ رشادت ِمردانی ست که سبکبال ،تا عرش ِ اعلا ،
پرستو شدند..
.
.
" اروند " سین ندارد اما !

ساحل ِخونینش ، غواصانی را به خاطر دارد که در شبهای عملیات ، از سیم خادار ِ نفس ، گذشتند و دل ،
به دریای بیکران ِ عشق و عرفان زدند..
.
.
" شلمچه " سین ندارد اما !

سرداران بی نام و نشانی را به خاطر دارد که همچون مادرشان زهرا.س. فدایی ولایت شدند و گمنام ماندند.. آری !

با آمدن ِ هر بهار ، شکوفه های دلم ، به عشق ِ یادتان میشکفد و مرغ ِ خیالم
پَر میگیرد و بر بام احساس مینشیند.. هور ... هویزه .. کرخه .. چزابه .. عین خوش.. پاسگاه ِزید .. پادگان ِ حمید .. کوشک .. خرمشهر.. به ! چه بوی سیب میآید از این سرزمین.. .

الهی !
حول حالَنا اِلی اَحسنِ الحال ، بحق ِ شهدا ..
" آمین "

:: موضوعات مرتبط: شعر و دلنوشته , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , عطر تفحص , شهدای گمنام , در مسیر شهدا , زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , مناطق عملیاتی , یاد یاران , راهیان نور ,
:: بازدید از این مطلب : 128
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 50
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/12/15

افسران - به یاد شهدای کانال کمیل و فکه
بیابانهای فکه با آدم حرف میزند 
در فکه نیازی به راوی و روایتگری نیست 
بیابانهای فکه خودشان راوی هستند 
رمل های فکه غربت بچه ها را روایت میکند 
فریادهای یا زهرا و یا مهدی که غزیبانه به سکوت ابدی گراییدند...
باد که می وزد عطر بچه های کانال کمیل و کانال حنظله را با خود می آورد ...
با وزش باد در فکه صدای بچه ها در گوشم می پیچد 
صدای مناجات ... صدای توسل ... صدای درد مجروحین .... 
چه اسراری در دل دارد فکه ...

فکه‌ مثل‌ هیچ‌ جا نیست‌! نه‌ شلمچه‌، نه‌ ماووت‌، نه‌ سومار، نه‌ مهران‌، نه‌ طلائیه‌، نه‌...
فکه‌ فقط‌ فکه‌ است‌! با قتلگاه‌ و کانال هایش‌، با تپه‌ ماهور و دشت هایش‌.
فکه‌ قربانگه‌ اسماعیل‌هاست‌ به‌ درگاه‌ خدای‌ مکه‌.
فکه‌ را سینه‌ای‌ است‌ به‌ وسعت‌ میدان های‌ مین‌ِ گسترده‌ بر خاک‌.
فکه‌ را دلی‌ است‌ به‌ پهنای‌ سیم های‌ خاردار خفته‌ در دشت‌.
فکه‌ را باغ هایی‌ است‌ به‌ سر سبزی‌ جنگل‌ امقر.
فکه‌ ، روحی‌ دارد به‌ لطافت‌ ابرهای‌ گریان‌ در شب‌ والفجریک‌.
فکه‌ ، چشمانی‌ دارد به‌ بصیرت‌ دیده‌بان‌ خفته‌ در خون‌، بر ارتفاع‌ صد و دوازده‌.
فکه‌ ، خفته‌ بر زیر گام هایی‌ است‌ که‌ رفتند و باز نیامدند...

 


:: موضوعات مرتبط: شعر و دلنوشته , جملات حماسی , مناطق حماسه ساز , عطر تفحص , شهدای گمنام , زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسب‌ها: مناطق عملیاتی , راهیان نور , دلنوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 139
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 45
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/12/15
افسران - سیزده موذن

آخرین روزهای سال 72بود.بچه های تفحص همه به دنبال پیکر های 
مطهر شهدا بودند.مدتی بودکه در منطقه خیبر(طلائیه)به عنوان 
خادم الشهدا انتخاب شدیم.با دل وجان به دنبال پاره های دل
این ملت بودیم .قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی نظرمان را جلب کرد:
با وضووارد شوید این خاک آغشته به خون شهیدان است .
این جمله کلی حرف داشت .همه ایستادیم نزدیک ظهربود 
بچه ها با آب کمی که همراهشان بود وضو گرفتند .

ناگهان صدای اذان آن هم به صورت دسته جمعی به گوشمان رسید !
به ساعت نگاه کردم وقت اذان نبود!همه این صدا را می شنیدند
هر لحظه بر تعجب ما افزوده میشد .یعنی چه حکمتی در این اذان
بی وقف ودسته جمعی وجود دارد!!نوای اذان بسیار زیبا ودلنشین بود
این صدا ازمیان نیزارها می آمد با بچه ها به سوی نیزارها حرکت کردیم
این منطقه قبلا محل عبور قایق ها بود هرچه جلوتر میرفتیم صدا زیباتر میشد
اما هر چه گشتیم اثری از م‍‍وذنین نبود محدوده صدا مشخص بود لذا به همان
سمت رفتیم در میان نیزارها قایقی را دیدیم قایق را به سختی
از لابه لای نی ها بیرون کشیدیم .آنچه می دیدیم بسیار عجیب 
وباورنکردنی بود .ما موذنین نا آشنا پیدا کردیم .درون قایق شکسته
پراز پیکرهای شهدا بود آنها سال های سال در میان نیزارها وجود داشتند .
پیکرمطهرسیزده شهیدداخل قایق بود.آنها را یکی یکی خارج کردیم
عجیب تر اینکه همه آنها شهدا گمنام بودند .

راوی :شهید علیرضا غلامی مسئول تفحص لشگر امام حسین ع


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , عطر تفحص , شهدای گمنام , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: عجایب و امدادهای غیبی , سیره شهدا , خاطرات شهدا , تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 35
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/12/09
93d5a5e8b9dcb6257a7c37e9e024acf1-425
خاطره ای به روایت خواهر شهیـــد علی هاشمی:

بعد از مفقود شدن حاجی من رفتم توی اتاق آنقدر گریه کردم تا سه چهار روز من فقط گریه می کردم طوری که از بچه هایم خجالت می کشیدم.
من خیلی به علی وابسته بودم همش می گفتم خدایا کمکم کن. زندگی رو برا شوهر و بچه هام زهر کرده بودم. یه روز دیگه خودش اومد توی خوابم ، خوابیده بودم روی زمین بعد از نماز صبح بود ، با یک دشداشه سفید همین جوری که بغلش کرده بودم همدیگر رو می بوسیدیم و گریه می کردیم قربون محاسنش برم تمام ریش هایش از گریه خیس شده بود اشک های من هی می چکید روی آنها...
به او گفتم : حاجی بلند شو...
گفت : [من نمی توانم بلند شوم]
گفتم : چرا !؟
گفت : [من کمرم شکسته]...
گفتم : برای چی قربونت برم !؟
گفت : [من از اشک های توکمرم شکسته]...
گفتم : دیدی که فلانی چی میگه !؟ میگه تو شهید شدی.
گفت : [...دیگه باید راضی باشی به رضای خدا...] قشنگ این رو بهم گفت وقتی از خواب پریدم فقط گریه می کردم.
برای شوهرم تعریف کردم...
گفت : [دیگه می خوای چه جوری باهات حرف بزنه که قبول کنی !؟] .
از اون موقع تا حالا سعی کردم دیگه با خودم کنار بیام...

:: موضوعات مرتبط: محبت و اخوت , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , سرداران , بانوان ایثارگر , عطر تفحص , خانواده ایثارگران , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , خانواده شهدا , عجایب جبهه , سرداران , شهید علی هاشمی ,
:: بازدید از این مطلب : 125
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 35
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/11/10
افسران - پدر عشق پسر
 
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد...
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر...

کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کردیم ...

:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , محبت و اخوت , مظلومیت و صبر , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 118
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 30
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/07/25
دانش‌آموز شهیدی که با کتاب‌های درسی‌اش تفحص شد

در منطقه فکه پیکر شهید 16 ـ 17 ساله‌ای را پیدا کردم که زیر لباسش برجسته

بود؛ وقتی دکمه‌هایش را باز کردم یک کتاب و دفتر زیر لباس گذاشته بود. کتابى که

10سال تمام، با شهید همراه بوده است، کتاب فیزیک بود.یکى از روزها، در منطقه

عملیاتى «والفجر یک» در ارتفاع 112 فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر

27حضرت رسول صلى‌الله علیه وآله وسلم، عملیات کرده بودند، صحنه بسیار

عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود.

از دور پیکر شهیدى را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده

بود؛ سال 72 بود و حدود 10 سال از شهادتش مى‌گذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و

بالاى او تشخیص دادم که باید نوجوانى باشد حدود 17 - 16 ساله.

افسران - دانش‌آموز شهیدی که با کتاب‌های درسی‌اش تفحص شد

بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مى‌تپیده، برجستگى‌اى نظرم را به خود

معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به پیکر استخوانى و اندام

اسکلتى‌اش بود، در گودى محل چشمانش، معصومیت دیدگانش را مى‌خواندم،


:: موضوعات مرتبط: مظلومیت و صبر , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , عطر تفحص , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , سیره شهدا , درس های جبهه , شهدای تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 118
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1393/07/01

 

شرح کامل ماجرای شهادت سید مرتضی آوینی از زبان سردار سعید قاسمی:


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , مظلومیت و صبر , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , عطر تفحص , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , یاد یاران , فرهنگ جبهه , شهید آوینی , سرداران ,
:: بازدید از این مطلب : 187
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/06/06
 

ماجرای كانال كمیل

از یكی از مسئولین اطلاعات پرسیدم: "یعنی چی گردانها محاصره شدن آخه عراق كه جلو نیومده اونها هم كه توی كانال سوم و دوم هستن". اون فرمانده هم جواب داد: "كانال سومی كه ما تو شناسایی دیده بودیم با این كانال فرق داره، این كانال و چند كانال فرعی دیگه رو عراق ظرف همین دو سه روز درست كرده. این كانالها درست به موازات خط مرزی بود ولی كوچكتر و پر از موانع. "بعد ادامه داد: " گردانهای خط‌شكن برای اینكه زیر آتیش دشمن نباشن رفتن داخل كانال. با روشن شدن هوا تانكهای عراقی هم جلو اومدن و دو طرف كانال روبستن. عراق هم همین طور داره رو سر اونها آتیش می‌ریزه".
بعد كمی مكث كرد و ادامه داد: "می‌دونی عراق شانزده نوع مانع سر راه بچه‌ها چیده بود . می‌دونی عمق موانع نزدیك چهار كیلومتر بوده، می‌دونی منافقین تمام اطلاعات این عملیات رو به عراقی‌ها داده بودن.
" خیلی حالم گرفته شد ، با بغض گفتم: "حالا باید چیكار كنیم"
گفت: "اگه بچه‌ها بتونن مقاومت كنن یه مرحله دیگه از عملیات رو انجام می‌دیم و اونها رو می‌یاریم عقب"
در همین حین بیسیم‌چی مقر گفت: "از گردان‌های محاصره شده خبر اومده"، همه ساكت شدند، بیسیم‌چی گفت: "میگه برادر یاری با برادر افشردی دست داد". این خبر كوتاه یعنی فرمانده گردان حنظله به شهادت رسید. عصر همان روز هم خبر رسید حاج حسینی و ثابت‌نیا، معاون و فرمانده گردان كمیل هم به شهادت رسیدند. توی قرارگاه بچه‌ها همه ناراحت بودند و حال عجیبی در آنجا حاكم بود.

***  ادامه مطلب را ببینید

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , ولایت مداری , مظلومیت و صبر , شجاعت و مقاومت , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , کارنامه عملیات ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , سیره شهدا , فرهنگ جبهه , عملیات ها , فکه , مناطق عملیاتی ,
:: بازدید از این مطلب : 1411
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/05/16

http://ramin1389.persiangig.com/image/shohada/www.javadghorban.parsiblog.com%3D.JPG

ابراهیم واقعا که بود کسی که بعد از شهادتش به نقاش عکس خود عنایت داشت کسی که نماز شبش ترک نمی شد کسی که تنهایی در دل شب های کردستان کمین می زد تا اسیر بگیرد کسی که چندین کیلومتر دوستش را از درون مرز عراق و از بین کوه های کوهستانی کردستان بر دوش گرفت و عقب آورد کسی که در مسابقه انتخابی تیم ملی کشتی به خاطر اینکه مادر حریفش را خوشحال کند به او باخت کسی که برای تقویت جسم خود دوستانش را در خیابان های تهران بردوش می گرفت و می دوید کسی که از هنگام ورزش ادعیه را از حفظ می خواند و اشک می ریخت کسی که وسط بازی والیبال اذان می گفت و نماز اول وقت می خواند و بعد بازی را ادامه می داد کسی که با یک اذان پیروزی لشکر اسلام را حتمی کرد کسی که اگر روزی توفیق یاری نیازمندی را پیدا نمی کرد چشمانش پر از اشک می شد کسی که در مراسم سوگواری حضرت زهرا از شدت غم بیهوش شد کسی که ...

کسی که در زمین رنگ خدایی گرفت ...

به راستی ابراهیم به خود رنگ خدایی زده بود رنگی که فقط خدا آن را می شناسد

سرّ ابراهیم با حضرت زهرا سلام الله علیها چه بود که هر دو بی نشان رفتند

بدن مطهر شهید ابراهیم هادی هنوز یافت نشده است و آخرین باری که ایشان را دیدند در کانال کمیل مشغول جنگ با دشمن و پرستاری از مجروحین بوده - مزار یادمان وی در بهشت زهرا تهران می باشد

 

در اینجا خاطره ای از شهید ابراهیم هادی می خوانید؛(به روایت دوستان ایشان)


یکبار حرف از نماز بود ابراهیم گفت
:

"زمانی که پدرم از دنیا رفت خیلی ناراحت بودم.شب آن روز به حالت قهر نمازم را نخواندم و خوابیدم.

به محض اینکه خوابم برد  پدرم را در عالم رویا دیدم!

درب خانه را باز کرد.مستقیم و با عصبانیت به سمت من آمد.روبروی من ایستاد.

برای لحظاتی به من خیره شد همان لحظه از خواب بیدار شدم

نگاه پدرم حرفهای زیادی داشت.

هنوز نماز قضا نشده وضو گرفتم و نمازم را خواندم"


http://imamkhomeini.ghasam.ir/images/news/11877/gallery/8525.jpg
 

 

 

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , شهدای گمنام , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , خاطرات شهدا , درس های جبهه , فرهنگ جبهه , سیره شهدا , شهدای گمنام , نام آوران ,
:: بازدید از این مطلب : 169
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/05/09

 

«حاج‌جعفر نظری» از جستجوگران نور در منطقه شرهانی است که حرف‌های خواندنی بسیاری از تفحص شهدا دارد.

یکی از خاطرات این رزمنده را در ادامه می‌خوانیم:

خیلی وقت بود که توی منطقه عملیات محرم مشغول تفحص شهدا بودم؛ دیگر عشایر منطقه هم من رو می‌شناختند و اگر پیکر شهیدی را می‌دیدند، خبرم می‌کردند؛ یک روز یکی از عشایر چوپان به نام «غلامی» با بنده تماس گرفت.

شهید تفحص شده در منطقه شرهانی

ـ سه تا شهید پیدا کردم سریع بیا پیکر‌ها را ببر.

ـ باشه میام.

ـ نه الان خودت را برسان؛ با تو کار دارم.

تعجب کردم که چرا این قدر اصرار می‌کند؛ خودم را به جایی که گفته بود رساندم؛ سه شهید را دیدم.

شهید تفحص شده در منطقه شرهانی با سربند «عاشقان شهادت»

غلامی می‌گفت: «چند وقت این شهدا را این جا دیدم، هر وقت خواستم به شما زنگ بزنم بیایید، موفق نشدم. تا اینکه شب گذشته در عالم خواب خانمی را دیدم که البته اجازه نگاه کردن به صورتش را نداشتم، ایشان به من فرمودند: چرا تماس نمی‌گیری بیایند بچه‌های من را ببرند. از خواب بیدار شدم، حیران بودم، نمی‌دانستم این خانم که بود. خواب را برای مادرم تعریف کردم؛ مادرم گفت: ایشان خانم حضرت زهرا(س)، مادر شهدا بودند. سریع برو و به مأمور تفحص منطقه بگو بیایند و شهدا را ببرند».

این شهدا اعزامی از بابلسر بودند.


:: موضوعات مرتبط: عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , عطر تفحص , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , عجائب و امدادهای غیبی , سیره سهدا , درس های جبهه , شهدای تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 110
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/02/05
39bbfea5f0d2d0a6999771a06542c519-425

و دستـــ هـا قلـم شـدنـد

تـا مـن امـروز...

آسـوده دست بـه قلـم شـدم!

:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , شجاعت و مقاومت , شعر و دلنوشته , جملات حماسی , سیره شهدا , عطر تفحص , شهدای گمنام , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , در مسیر شهدا , درس های جبهه , شهدای تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 187
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1392/11/04
گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت ،
 
اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛
 
امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش
 
اسمش رو نوشته باشه …
 
نوشته بود :
 
“اگر برای خداست ، بگذار گمنام بمانم”
 


:: موضوعات مرتبط: عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , جملات حماسی , وصیت شهدا , سیره شهدا , عطر تفحص , شهدای گمنام , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: شهید گمنام , یاد یاران , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , شهدای تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 182
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/10/25

 

نمیدانم بگویم تصاویر را ببینید یا نبینید

 

ندیدن تصاویر تکلیف را بر نمی دارد ...

 

ما وارث این زخم هاییم ...

 

اگر دلت میسوزد چشم بپوش و ننگر

 

اما اگر اهل پیمان بستن و تعهدی

 

با این عاشقان بخون آرمیده پیمان ببند ...

بعد از شهدا


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , مظلومیت و صبر , شجاعت و مقاومت , عشق و عرفان , وقایع و حوادث , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , بانوان ایثارگر , عطر تفحص , شهدای گمنام , خانواده ایثارگران , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یارن , فرهنگ جبهه , تصاویر شهدا , عکس جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/08/22

فکه ، عصر عاشورا ...

==================

دل بچه های تفحص خون بود از

خاطرات گودال قتلگاه ، قصۀ معجر زینب ، پیکر بی سر و ...


پس از ساعاتی جستجو بین رمل ها
 
شئ سرخی رو نشونم داد که قلبمو آروم کرد ...

درست دیدم ... " انگشت و انگشتر " !!!

در ایام جانسوز عاشورای سید الشهداء ( ع ) یاد و خاطره

شهدای عزیز بسیجی را گرامی بداریم با :


         [ یک حمد ، سه فل هوالله و پنج صلوات ]

انگشتر شهید

:: موضوعات مرتبط: توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , عطر تفحص , شهدای گمنام , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , تفحص , عجائب جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 196
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1392/07/04

 این مطلب توسط یکی از بینندگان عزیز وبلاگ در نظرات درج شده بود . برای اینکه بهتر بتوانیم احساس یک مادر ، همسر و فرزند چشم انتظار را درک کنیم ، این نوشته را تقدیم تان میکنم . خدایا ما را شرمنده شهدا نفرما ...

سالها از نزدیک شاهد اشکهای مادربزرگم بودم که در انتظار آزادی پسر اسیرش هر روز (آهنگ ای گل ناز من افتخاری ) را گوش میداد و اشک میریخت اسم این کاست را گذاشته بود نوار دایی ممد
ولی حتی عمرش قد نداد تا اسنخوانها و پلاک پسرش را بعد از سالها انتظار تحویل بگیرد
اخه دایی محمد ما خیلی مظلومانه و یک دفعه نا پدید شد ،تا چند سال حتی اسمش در لیست اسرا هم نبود
بعد از چند سال توی یک فیلم از صلیب سرخ ایشان را لابلای اسرای ایرانی دیده بودند ولی هنگام آزادی اسرا باز هم آزاد نشد و اصلا" (عراقیها ) گفتند اسیری با این مشخصات وجود نداشته است
 چند سال بعد از آزادی اسرا یک پلاک و چند تکه استخوان به ما تحویل دادند که البته همسرش باور نکرد که او محمد است ...
آخرین روزی که برای مرخصی پیش خانواده اش آمده بود محرم بود (و خانمش باردار ) . سفارش کرده بود نام فرزند تو راهی را اگر پسر بود (نام خودش+نام امام حسین )
بگذارند یعنی محمد حسین
حالا سالهاست از این ماجرا میگذرد و محمد حسین برای خودش مردی شده مردی که هرگز رنگ پدر را ندید
و همسری که جوانیش را به پای بزرگ کردن چهار بچه اش گذاشت و هنوز هم در انتظار آمدن محمد است !


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , عطر تفحص , شهدای گمنام , جانبازان و آزادگان , خانواده ایثارگران , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , آزادگان , یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 15
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1392/06/31

 

 

   دفاع مقدس ما، طولانی ترین جنگ تاریخ معاصر؛ میدان رزم نابرابری بود که رزمندگان ایرانی به تنهایی -با توکل به الله و توسل به اهل بیت(س)- در برابر صدام و حامیان غربی و شرقی و عربیش ایستاد و حماسه ای آفرید که هر روز ابعاد تازه ای از آن بر همگان نمایان می شود. هشت سال مقاومت آن هم به تنهایی و با کمترین امکانات نشان از عنایت خاص خداوندگار عالم و توجه اهل بیت(س) به جبهه ی حق ایرانی بود.
        در جبهه حق کرامات و معجزات بزرگی رویداده که در کتاب ها، خاطرات جنگی، سرگذشت شهدا و .. آورده شده است. هر کس با اندکی لطافت قلب این معجزات را بخواند به حقانیت ایرانیان در جنگ با صدامیان کافر و حامیانش پی خواهد برد. چندی پیش برگزیده ی خاطرات بچه های تفحص را می خواندم، خاطره ی سیزده مؤذن را که خواندم شوکه شدم. مو به تنم راست شد که مگر می شود؟ مگر می شود که ما حرمت خون این شهیدان را نداشته باشیم اینان که حتی جنازه هایشان معجزه دارد! مگر می شود بگذاریم آرمان اینان محقق نشود؟ وای برما.... برخود لرزیدم که نکند در فردایی که دور نیست شرمنده شهدایمان باشیم. حال این تک خاطره ی سیزده مؤذن را بخوانید و بیندیشید:
        آخرین روزهای سال 72 بود. بچه‌های تفحص، همه به دنبال پیکرهای مطهر شهدا بودند. مدتی بود که در منطقه خیبر (طلاییه) به عنوان خادم‌الشهدا انتخاب شدیم. با دل و جان به دنبال پاره‌های دل این ملت بودیم. قبل از وارد شدن به منطقه، تابلویی نظرمان را جلب کرد: با وضو وارد شوید، این خاک آغشته به خون شهیدان است. این جمله کلی حرف داشت. همه ایستادیم، نزدیک ظهر بود، بچه‌ها با آب کمی که همراهشان بود وضو گرفتند.
        ناگهان صدای اذان، آن هم به صورت دسته جمعی به گوش مان رسید! به ساعت نگاه کردم، وقت اذان نبود! همه این صدا را می‌شنیدند، هر لحظه بر تعجب ما افزوده می‌شد. یعنی چه حکمتی در این اذان بی وقت و دسته جمعی وجود داشت! نوای اذان، بسیار زیبا و دلنشین بود. این صدا از میان نیزارها می‌آمد، با بچه‌ها به سوی نیزارها حرکت کردیم.
        این منطقه قبلاً محل عبور قایق‌ها بود. هرچه جلوتر می‌رفتیم صدا زیباتر می‌شد، اما هر چه گشتیم اثری از مؤذنین نبود، محدوده صدا مشخص بود، لذا به همان سمت رفتیم. در میان نیزارها قایقی را دیدیم، قایق را به سختی از لابه‌لای نی‌ها بیرون کشیدیم. آنچه می‌دیدیم بسیار عجیب و باورنکردنی بود. ما مؤذنین نا آشنا پیدا کردیم. درون قایق شکسته، پر از پیکرهای شهدا بود. آن‌ها سال‌های سال در میان نیزارها وجود داشتند. پیکر مطهر سیزده شهید داخل قایق بود. آن‌ها را یکی یکی خارج کردیم. عجیب‌تر اینکه، همه آن‌ها شهدای گمنام بودند.
راوی: «شهید علیرضا غلامی - مسئول تفحص لشگر امام حسین (ع) - کتاب کرامات شهدا - ص 30»


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: عجائب جبهه , درس های جبهه , شهدا , تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 149
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1392/06/28
شهید گمنام چترود کرمان
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 من همان شهیدی هستم که امروز در زیر تابوت من گلایه می‌کردی، آمدم تا به تو بگویم که امیدوارتر باش و باور داشته باش...

مجری صدا و سیما جناب آقای نظام اسلامی، خاطره‌ای ازشهر چترود کرمان و شهدای گمنامی که در آنجا به خاک سپرده شده‌اند، می گوید:
زمانی که برای اجرای مراسم تدفین سه شهید گمنام بهشهر چترود که به نام فاطمیه (چترود تنها شهری است که به نام بی‌بی‌ فاطمه زهرا (س) گنبدی بنا کرده و پس از آن نام شهر به فاطمیه تغییر یافته است)تغییر نام داده است، سفر کرده بودم بعد از مراسم تدفین سه شهید، غروب هنگام زمانی که مشغول نوحه‌سرایی و عزاداری برای این عزیزان بودیم جوانی از میان جمعیت برخاست و تقاضا کرد مطلبی را بیان کند. دیگران در حالی که با نگاه‌هایشان به وی تشر می‌زدند می‌خواستند مانع صحبت وی شوند که با سماجت این جوان اجازه داده شد حرفش را بزند.
جوان نقل کرد: «امروز صبح که برای تشییع می‌آمدم پر از تردید بودم، دلم گرفته بود. ناامید بودم. زمانی که از زیر تابوت یکی از همین شهدا گرفته بودم و پیش می‌رفتم به جای تکرار جمله‌های مداح خطاب به این شهدا گفتم: امروز باید نشانه‌ای به من نشان دهید تا باور کنم که هستید و تردیدم را از بین ببرد. به نوحه‌سرایی گوش نمی‌کردم و با این شهید درد و دل می‌کردم».
شهید گمنام آدرس مادرش را در رویا به جوان می‌دهد.
این جوان ادامه می‌دهد: «بعد از نماز ظهر خوابیدم و در عالم رویا جوانی را دیدم که به سویم آمد و گفت: من همان شهیدی هستم که امروز در زیر تابوت من گلایه می‌کردی، آمدم تا به تو بگویم که امیدوارتر باش و باور داشته باش. جوان می‌گوید به شهید گفتم تو به درخواست من پاسخ دادی، آیا تو هم درخواستی از من داری؟ شهید در رویا به من گفت: آری. من «هادی راستی» هستم. برو به آدرس منزل ما در اهواز، فلکه چهارشیر، کوچه ... نشان به آن نشان که مرا در محله به نام دانشجوی مفقودالاثر می‌شناسند، به مادر پیرم بگو که دیگر منتظر من نباشد و نشانی مرا در اینجا به او بده.»
نظام اسلامی ادامه داد: وقتی مشخصات شهید را به رییس بنیاد شهید خوزستان به نقل از این جوان ارائه کردیم. 40 دقیقه بعد رییس بنیاد شهید خوزستان تماس گرفت و گفت: استعلام کردیم. مشخصات صحیح است.
نظام اسلامی در پایان سخنانش گفت: بعد از مدتی که به آدرس مورد نظر مراجعه کردیم در پاسخ به زنگ در، پیرزن رنجوری به محض بازکردن در پرسید: از هادی من خبر آوردید؟
 
سایت خمول بنقل از :خبرگزاری برنا

:: موضوعات مرتبط: عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , شهدای گمنام , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , شهدای گمنام , عجائب جبهه , شهدای تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 148
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/06/27

شهیدی که پس از 16 سال پیکرش سالم ماند

او به مادر گفت:

خوش آن روزی که در سنگر بمیرم/نه آن روزی که در بستر بمیرم !

شهید محمدرضا شفیعی چهارده ساله بود که عزم جبهه کرد،

ولی چون سنّش کم بود قبولش نمی کردند.

بالأخره یک روز خودش شناسنامه اش را یکسال بزرگتر کرد و به آرزویش رسید.

دفعه ی آخری که راهی جبهه بود نوزده سالش بود، کلی شیرینی و انگشتر و تسبیح خریده بود.

مادر به او گفت: مادر چرا این چیزها را خریدی؟ فردا زندگی میخوای. خونه میخوای.

گفت: مادر خانه من یک متر جاست که آماده هم هست نه آهن میخواد و نه سفید کاری.

بعدیک بیت شعر خواند:

خوش آن روزی که در سنگر بمیرم/نه آن روزی که در بستر بمیرم !

بعد از عملیات کربلای 4 خانواده محمدرضا متوجه شدند که تیری به شکم محمد رضا خورده و مجروح شده.

همرزمش نتوانسته بود او را به عقب برگرداند و همانجا مانده بود. فردا صبح که رفته بودند او را بیاورند،

او را پیدا نکرده بودند.بعدها خانواده فهمیدند که محمد رضا را اسیر کرده اند.

یازده روز در اسارت زنده بوده و در نهایت به خاطر جراحتش زیر شکنجه ی بعثی ها به شهادت رسیده

و همانجا در کربلا دفنش کرده اند.به نقل دوستانش وقتی او را اسیر می کنند،

می گویند که به امام توهین کن و او با همان حال زخمی می گوید:

مرگ بر صدام. آنها نیز با لگد به دهان او می کوبند و دندانش می شکند.

وقتی بعد از شانزده سال جنازه ی محمد رضا را سالم از خاک در آورده بودند صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمد رضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی جسد سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که استخوان های جسد هم از بین می رفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود. وقتی گروه تفحص جنازه ی محمد رضا را دریافت می کردند سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه می کرده و گفته:

خدا صدام را لعنت کند که چه جوانانی را کشت!!!!!!

مادر شهید می گوید موقع دفن محمد رضا، حاج حسین کاجی به من گفت:

« شما می دانید چرا بدن او سالم است؟» گفتم:«از بس ایشان خوب و با خدا بود. »

ولی حاج حسین گفت: « راز سالم ماندن ایشان در چهار چیز است:

هیچ وقت نماز شب ایشان ترک نمی شد؛

مداومت بر غسل جمعه داشت؛

دائما با وضو بود و اینکه هر وقت زیارت عاشورا خوانده می شد،

ما با چفیه هایمان اشکمان را پاک می کردیم

ولی ایشان با دست اشکهایش را می گرفت و به بدنش می مالید و

جالب اینکه جمعه وقتی برای ما آب می آوردند،

ایشان آب را نمیخورد و آن را برای غسل نگه می داشت. »

شهید شفیعی در سال 81 در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد.


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , مظلومیت و صبر , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , سخنان شهدا , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , جانبازان و آزادگان , خانواده ایثارگران , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: شهدا , عجائب جبهه , یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 134
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1392/06/25

 

اوایل سال 72 بود و گرماى فكه.
در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین كانال اول و دوم، مشغول كار بودیم.

چند روزى مى شد كه شهید پیدا نكرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا مى خواندیم و كار را شروع مى كردیم. گره و مشكل كار را در خود مى جستیم. مطمئن بودیم در توسلهایمان اشكالى وجود دارد.

آن روز صبح، كسى كه زیارت عاشورا مى خواند، توسلى پیدا كرد به امام رضا(ع). شروع كرد به ذكر مصائب امام هشتم و كرامات او. مى خواند و همه زار زار گریه مى كردیم. در میان مداحى، از امام رضا طلب كرد كه دست ما را خالى برنگرداند، ما كه در این دنیا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گردان این شهدا به آغوش خانواده هایشان است و...


هنگام غروب بود و دم تعطیل كردن كار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید مى شدیم. خورشید مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود. آخرین بیل ها كه در زمین فرو رفت، تكه اى لباس توجهمان را جلب كرد. همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهید را از خاك در آوردیم. روزى اى بود كه آن روز نصیبمان شده بود. شهیدى آرام خفته به خاك. یكى از جیب هاى پیراهن نظامى اش را كه باز كردیم تا كارت شناسایى و مداركش را خارج كنیم، در كمال حیرت و ناباورى، دیدیم كه یك آینه كوچك، كه پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى خورد. از آن آینه هایى كه در مشهد، اطراف ضریح مطهر مى فروشند. گریه مان درآمد. همه اشك مى ریختند. جالب تر و سوزناكتر از همه زمانى بود كه از روى كارت شناسایى اش فهمیدیم نامش «سید رضا» است. شور و حال عجیبى بر بچه ها حكمفرما شد. ذكر صلوات و جارى اشك، كمترین چیزى بود.

شهید را كه به شهرستان ورامین بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند. مادر بدون اینكه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت:

«پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(ع) داشت...».
 
از خاطرات برادران تفحص

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , تصاویر شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1392/05/30

 


در شب بعد مجددا شهید به خواب خواهر می آید و می گوید نمی خواهی مرا ببینی من منتظرت هستم و مشخصات جنازه بی سر قبر وسط را به او می دهد خواهر صبح اقدام به پرس وجو می کند و مطلب را با سپاه پاسداران درمیان می گذارد و پس از بررسی و یافتن همرزمان شهید و جویای نحوه شهادت او، قبر شهید مورد تایید واقع می شود و او شهید حمید رضا ملاحسنی است.

شهید ملاحسنی

به گزارش سرویس فرهنگی جهان نیوز، شهید حمید رضا ملا حسنی در تاریخ ۰۵/۰۵/۱۳۴۴ در یکی از مناطق جنوب غرب تهران در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد و پس از گذراندن مقاطع تحصیلی ابتدایی و راهنمایی مقطع متوسطه قبل از اخذ دیپلم و با حمله ور شدن آتش جنگی که صدامیان کافر به را ه انداخته بودند، عزم خود را جزم می کند تا به هر نحو ممکن در مناطق جنگی حضور پیدا نماید .لذا در لشگر ۲۷ محمد رسول الله و در گردان عمار سازماندهی شده و خود را آماده عملیات نماید و در عملیات والفجر ۴ در منطقه پنجوین عراق در تاریخ ۱۲ /۰۸ / ۱۳۶۲ مفقود الاثر می گردد.

سالها بود خانواده منتظر بودند. ۲سال پیش برادران شهید می خواستند مقبره ای را به صورت نمادین برای ایشان بر پا کنند که شهید به خواب برادر می آید و می گوید دست نگه دارید. بعد از ۲ سال شبی خواهر شهید در خواب می بیند که در منطقه پونک خیابان سردار جنگل تشییع پیکر شهداست و شهید ملا حسنی هم حضور دارد از او می پرسد شما اینها را شفاعت می کنید. سپس می گوید من حتی کسانی که در پیاده رو راه می ورند وبرای تشییع هم نیامدند هم شفاعت می کنم.

خواهر شهید همیشه سر مزار شهید احمد پلارک (که او نیز از شهدای گردان عمّار می باشد ) می رود ( شهیدی که از مزارش بوی عطر پراکنده می شود ) در یکی از روزها در قاب بالای سر مزار در یک عکس برادر خود را کنار شهید پلارک می بیند که بالای سرش علامت ضربدری وجود دارد. پس از بررسی خانواده شهید پلارک را جویا می شود. خانواده ایشان می فرمایند که شهید پلارک هر کدام از دوستانشان که به فیض شهادت نائل می شدند بالای سرشان یک ضربدر میزد معلوم گردید که شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده.

http://www.jahannews.com/images/docs/000307/n00307676-t.jpg


خواهر شهید ملاحسنی بر سر مزار شهید پلارک او را به بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم می دهند که به برادرم بگو یه نشانه ای چیزی از خودش به ما بدهد.

خواهر شهید دل شکسته و چشم انتظار برادر شهید مفقود الاثر خودرا در خواب می بیند و او به خواهر می گوید نمی خواهی مرا ببینی، من که برای دیدار شما آمده ام. خواهر می گوید کی؟ شهید به او می گوید در پارک نهج البلاغه سه شهید دفن کرده اند. قبر وسطی مربوط به من است خواهر از خواب بلند می شود و تعجب می کند که این چه خوابی است که بعد از ۲۷ سال برادر شهیدش به خواب او می آید. در شب بعد مجددا شهید به خواب خواهر می آید و می گوید نمی خواهی مرا ببینی من منتظرت هستم و مشخصات جنازه بی سر قبر وسط را به او می دهد خواهر صبح اقدام به پرس وجو می کند و مطلب را با سپاه پاسداران درمیان می گذارد و پس از بررسی و یافتن همرزمان شهید و جویای نحوه شهادت او، قبر شهید مورد تایید واقع می شود و او شهید حمید رضا ملاحسنی است.

http://www.jahannews.com/images/docs/files/000307/nf00307676-2.jpg



:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , وصیت شهدا , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , شهدای گمنام , خانواده ایثارگران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: درس های جبهه , خاطرات شهدا , عجایب و شگفتی ها , شهدای گمنام , خانواده شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 170
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1392/05/29

وصیت شهید «ماه عسل» به مادر/ مأموریت غواص فرات

 

مقدمه مدیر وبلاگ :

این عکس را می شناسید ؟

شهید عزیزی که مدتی قبل در سایتها ی مختلف عکس او را انتشار دادند و اعلام کردند بجای کس دیگری دفن شده بود و او سالم به خانه باز گشت . اینک این شهید عزیز شناسایی شده و در زادگاه خود بخاک سپرده شد .

مطالب زیر خاطرات و وصیت نامه این شهید عزیز است که در روزنامه جوان و سایت جوان انلاین امروز سه شنبه 29 مرداد 92 درج شده است .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

شهید «ایرج خرم‌جاه» پس از گذشت‌ 27 سال‌ از شهادت و در حالی که به مدت 4 سال به نام جعفر زمردیان یکی از اسرای ایران در عراق در گلزار شهدای همدان به خاک سپرده شده بود، شناسایی شده است.

به گزارش فارس به نقل از روابط عمومی اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان همدان، ایرج خرم‌جاه ششم بهمن‌ماه سال 1351 در روستای «سیبستان» از توابع استان البرز متولد  شد، او نخستین فرزند خانواده خرم‌جاه بود.

 

احسان‌الله خرم‌جاه پدر ایرج، فردی زحمتکش بود اما ایرج در سن پنج سالگی از نعمت پدر محروم شد.

 

ایرج پس از گذراندن دوران کودکی در روستای «پلک‌ردان» (از محله‌های شهر گلسار) به هیئت‌ مذهبی «پراچانی‌های» طالقان که سید بودند ملحق شد، تابستان‌ها را با کار در مشاغل مختلف همچون مکانیکی و شیشه‌بری، کمک خرج زندگی و خانواده بود و با اینکه سن کمی داشت از کار کردن خسته نمی‌شد.

 ادامه مطــــــلب را ببینید


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , شجاعت و مقاومت , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , وصیت شهدا , سیره شهدا , بانوان ایثارگر , عطر تفحص , شهدای گمنام , خانواده ایثارگران , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , درس های جبهه , فرهنگ جبهه , عکس شهید ,
:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 3
.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
نگاهم " یـــــاد یـــــــاران " کـرده اینک دلمـــ ســـر در گـریــــــبان کرده ا ینک غمـــ و فریــــاد من از این و آن نیست دلم " یـــاد شـــــهیدان " کـــرده اینک ===================== چه بسیار فرق است بین " یا حسین " گفتن و " با حسین " بودن ! همۀ کوفیان " یا حسین " گفتند اما اندکی از آنان " با حسین " ماندند ... و عاقبت بجای حسین ، سرش را بالا بردند...
منو اصلی
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه