یادی که در دلـــــها هــرگـز نـمی مــیرد یاد شهیدان است

منوی کاربری


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

Up Page
جنگ دفاع مقدس وصیت شهدا
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 417
:: کل نظرات : 111

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 2
:: تعداد اعضا : 8

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 410
:: باردید دیروز : 82
:: بازدید هفته : 909
:: بازدید ماه : 2,309
:: بازدید سال : 9,652
:: بازدید کلی : 162,530
تشکر

ممنونم که به این یادمان شهدا سر زدید .


تشکر میکنم اگه نــــــظر هم بدید .


السلام علیک یا صاحب الزمان

معرفی وبلاگ مذهبی

ضمن سپاس و تشکر از حضورتان


لطفا بقیه وبلاگ های بنده را ببینید:


1 - وبلاگ نـــ ــــــ ــــور ( مذهبی جامع )


2 - وبلاگ ال یاسین ( مذهبی عمومی )


3 - وبلاگ مشـــکوة ( تخصصی قرآنی )


4 - یاد یـار مـهربان ( تخصصی مهدویت )


      منتظر حضور سبزتان هستم




شلمچه ، قبله گاه عشاق

اولین ساعات زیارتگاه شلمچه 


السلام علیکم یا انصار ابی عبد الله الحسین و رحمة الله و برکاته




عاشقان عاشق بلایند.
دُرَّ حیات در احتجاب صدف عشق است
و آن را جز در اقیانوس بلا نمی توان یافت؛
در ژرفای اقیانوس بلا .
عاشقان غواصان این بحرند و اگر مجنون نباشد چگونه به دریا زنند ؟

1334866346866754.gif

نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1397/08/03
114698_orig.jpg

اربعینی ها
یادتان باشد که ستون به ستون را
مدیون قطره قطره خون شهیـــــــدانید

اربعینی ها
وقتی چشمتان به گنبد زیبای آقا افتاد،
یاد کنید از آنانی که با حسرت پشت پیراهن هایشان می نوشتند :
یا زیارت یا شهادت

اربعینی ها !
میان ِ هروله های بین الحرمین ،
یاد کنید از شهـــــــدایی که
در آرزوی زیارت ِ شش گوشه ی اربابـــ پرپر شـــدند...

اربعینی ها
نمیدانم از کدام مرز میگذرید ! اما ؛
یاد کنید از شهـــدای مفقودالاثر در مرزهای
مهران ... چذابه ... حاج عمران ...
شلمچه ... .سردشت......
مدافعین حرم....

شما به نیت کدام شهید قدم برمی دارید؟!

نائب الشهید یعنی
همرنگ شهدا شدن
هم قدم شدن با شهدا
هم قدم شدن با اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا

زیارت به نیابت از شهیدان


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , عشق و عرفان , فرهنگ و ادب , شعر و دلنوشته , پیام شهید , سیره شهدا , تداوم ایثار , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , نگارستان خون , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , سیره شهدا , فرهنگ جبهه , شهدا و امام حسین ,
:: بازدید از این مطلب : 157
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : باز مانده
جمعه 1397/04/15
efqe_khamenei_ir_bk0h0behoke_1816225259827554590.jpg
●گزیده‌ای از بیانات رهبر انقلاب درباره حاج احمد متوسلیان
‌‌
به‌مناسبت سالگرد ربوده شدن فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در لبنان ۱۴ تیر ۶۱
رهبر انقلاب:
♧خداوند متعال حاج_احمد_متوسلیان را هم مشمول لطف و بركات خودش قرار دهد و خبر خوشى از ایشان به همه‌مان برسد. ایشان عنصر بسیار بااخلاص و فانى در راه خدا بود. من به كه رفتم، ایشان فرمانده بود. ولى مثل یك سپاهى و یك فرد عادى، دوندگى مى‌كرد. هیچ منش فرماندهى به خودش نمى‌گرفت. بسیار بااخلاص و مؤمن بود. وقتى قرار شده بود به این مأموریت اخیر برود - كه دیگر بعد از آن، خبرى از ایشان نداریم - آن قدر خوشحال بود كه به اصطلاح در پوست نمى‌گنجید. این را من در حاج احمد متوسلیان دیدم. ۷۸/۱۰/۱۱
‌‌
♧ ما منتظریم آقاى حاج احمد متوسلیان بیاید. نگویید شهید؛ ما از شهادتش خبر نداریم. خداوند فرزند شما را - هرجا كه هست و در هر حالى كه هست - مشمول لطف و فضل خود قرار دهد. ما آرزو مى‌كنیم خداوند این جوان_مؤمن و صالح را برگرداند. آقاى حاج احمد متوسلیان با همین آقاى حاج همت هم دوست و رفیق و همكار بودند. خداوند همه شان را مشمول لطف خودش قرار دهد. ۷۵/۹/۲۵
‌‌
♧همین سردار عالی‌مقام، جاوید_نشان، آقای حاج احمد متوسلیان که من از نزدیک این مرد برجسته را میشناختم و کار او، روحیه‌ی او و تلاش او را دیده‌ام و او یکی از برجستگان_دفاع_مقدس بود به نظر من بخصوص شما جوان‌های عزیز، شرح_حال این برجستگان را که خیلی درس‌ها به ما می‌آموزد، بخوانید؛ خصوصاً در آن بخشی که مربوط به عملیات این سردار عزیز هست؛ چه در غرب، چه در فتح_المبین، چه در بیت_المقدس.۸۷/۰۹/۲۴
photo_۲۰۱۷_۰۷_۰۴_۲۲_۰۷_۴۳.jpg

 

ما منتظریم...

رهبرانقلاب: نگویید شهید ؛ ما منتظریم حاج احمد متوسلیان انشاءالله بیاید.

«صلوات و سلام خداوند بر رزمنده بااخلاص بی‌نشان حاج احمد متوسلیان»


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , ایثار و فداکاری , ولایت مداری , مظلومیت و صبر , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان , سرداران , تداوم ایثار , مدافعان حرم , نگارستان خون ,
:: برچسب‌ها: سرداران , یاد یاران , سیره شهدا , فرهنگ جبهه , حاج احمد متوسلیان ,
:: بازدید از این مطلب : 160
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 15
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1396/10/28
نویسنده : باز مانده
جمعه 1396/10/08
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1396/07/02

وجوه مشترك عاشورا و دفاع مقدس

 

رویدادها در تاریخ، هرچه از زمان وقوع و ولادت خویش فاصله می گیرند، كم رنگ‎تر و بی فروغ‎تر می شوند و سرانجام به سایه روشنی از یك خاطره یا حادثه در ذهن‎ها بدل می گردند، امّا تنها، یك حادثه را می شناسیم كه در روزی داغ، در سرزمینی كوچك و گمنام به نام «كربلا» رخ داد و امروز پس از قرن‎ها و روزگاران دراز، دامنگستر و تأثیر گذار و حركت آفرین، به سمت فردایی درخشان‎تر راه می سپارد. شور و شكوه و شراره‎ای كه عاشورا آفرید، هنوز و هماره قلمرو قلب و ذهن انسان‎ها را فتح می كند و خون خیزش و حركت در رگ‎ها می دواند.

این ویژگی‎، این سخن پیامبر را به یاد می آورد:

ان لقتل الحسین حراره فی قلوب المومنین لا تبرد ابدا[1]

از شهادت حسین، آتشی در قلب مۆمنان افروخته شود كه هرگز سردی و خاموشی نمی پذیرد.

كربلا، زنده، زاینده و فزاینده است؛ كوثری است كه می جوشد و هر عصر و نسلی به نسبت توان و تكاپو و ظرفیت خویش از آن بهره می‎گیرد. كربلا به روح‎ها طراوت، زیبایی، سرزندگی و شیوه خوب زیستن می آموزد كه حسین (علیه السلام) یعنی خوب، یعنی زیبا.

كربلا، اساسنامه ایمان، فهرست همه خوبی‎ها و فرهنگنامه قبیله معرفت و عشق است. هیچ كس نیست كه با كربلا انس و الفت بیابد و شكفتن و بالیدن و جوشش و حیات را در خود احساس نكند. جامعه‎ای نیز كه با فرهنگ عاشورا پیوند و آشنایی بیابد، سرشار پویایی، زایایی و توانایی خواهد شد. به همین دلیل است كه كربلا، بهترین پایگاه الهام برای حركت و خیزش و قیام است و آنان كه معرفت عاشورایی یافته اند، انسان هایی‎اند كه حرّیت، عزّت، جوانمردی، پاكبازی، اخوّت، صمیمیّت، عرفان، ایمان وشهادت، درون مایه زیستن و قانون زندگی و جهت گیری‎هاشان خواهد شد.

 


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , اخلاق اسلامی در جبهه , ایثار و فداکاری , بصیرت و سیاست , ولایت مداری , محبت و اخوت , مظلومیت و صبر , عشق و عرفان , رهنمودهای جهادی , مقالات و گفته ها , پیام شهید , سیره شهدا ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 144
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 20
نویسنده : باز مانده
شنبه 1396/05/07

خلبان شهید عباس دوران، مردی که بغداد را لرزاند

عباس دوران ۲۰ مهر ماه سال ۱۳۲۹ در شهرستان شیراز دیده به جهان گشود.

وی دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را در شیراز گذراند و پس از گذراندن دوران ابتدایی پای به دبیرستان نهاد. عباس دوران در سال ۱۳۴۸ موفق به اخذ مدرک دیپلم طبیعی از دبیرستان سلطانی شیراز شد.

وی در همین سال به استخدام فرماندهی مرکز آموزش هوایی درآمد. در سال ۱۳۴۹ به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوران مقدماتی پرواز در ایران، در سال ۱۳۵۱ برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا رفت.

عباس دوران ابتدا در پایگاه «لکلند» دوره تکمیلی زبان انگلیسی را طی کرد و سپس در پایگاه «کلمبوس» در ایالت می سی سی پی موفق به آموختن فن خلبانی و پرواز با هواپیماهای بونانزا، تی۴۱ - تی ۳۷ گردید.

با شروع جنگ تحمیلی سر از پا نشناخته به دفاع از کیان جمهوری اسلامی ایران پرداخت و با ۱۰۳ سورتی پرواز جنگی در طول عمر کوتاه اما پر بارش، یکی از قهرمانان دفاع مقدس شناخته شد.

خلبان عباس دوران همواره به دوستان و همکارانش تاکید می‌کرد که هرگز تن به ذلت نخواهد داد و اگر در حین پرواز مورد اصابت موشک دشمن قرار گیرد، هواپیمای سانحه دیده را بر سر دشمن زبون خواهد کوبید. وی همان طور که گفته بود بر این پیمان خویش صادقانه ایستاد و جان فدا کرد.

شهید عباس دوران در هفتم آذر ۱۳۵۹ در عملیات «مروارید» حماسه‌ای بزرگ آفرید و به کمک خلبان شهید حسین خلعتبری پنج فروند ناوچه عراقی را در حوالی اسکله الامیه و البکر منهدم ساخت و بقایای آن را به قعر آب‌هاب نیلگون خلیج فارس فرستاد.

وی سرانجام در سحر گاه روز ۳۰ تیر ماه سال ۱۳۶۱ که لیدری دسته پرواز را به عهده داشت، به قصد ضربه زدن به شبکه دفاعی و امنیتی نفوذ ناپذیر مورد ادعای صدام، با پنج نفر از زبده‌ترین خلبان نیروی هوایی در حالی که هنوز ستیغ آفتاب ندمیده بود، با اراده‌ای پولادین به پالایشگاه الدوره یورش بردند و چندین تن بمب هواپیماهای خود بر قلب دشمن حاکمان جنگ افروز عراق ریختند و پس از نمایش قدرت و شکستن دیوار صوتی در آسمان بغداد، هنگام بازگشت، هواپیمای لیدر مورد اصابت موشک دشمن واقع شد و شهید دوران اگر چه اجازه ترک هواپیما را به همرزم خلبانش؛ ستوان‌یکم منصور کاظمیان در عقب کابین داد، اما خود به رغم اینکه می‌توانست با استفاده از چتر نجات سالم فرود آید، صاعقه‌وار خود و هواپیمایش را بر متجاوزان کوبید و بدین ترتیب مانع از برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها به ریاست صدام در بغداد شد.

پس از سالها انتظار در تیرماه ۱۳۸۱ بقایای پیکر شهید دوران توسط کمیته جستجوی مفقودین به میهن منتقل شد و در پنجم مرداد ۱۳۸۱ طی مراسمی رسمی با حضور مسئولان کشوری و لشکری، خانواده شهید و بستگان در میدان صبحگاه ستاد نیروی هوایی، بر دوش همرزمان خلبانش تشییع شد.

پیکر مطهر آن شهید تیز پرواز سپس برای خاک سپاری با یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ به زادگاهش شیراز منتقل شد. شهید خلبان عباس دوران به هنگام شهادت ۳۲ سال داشت و امیررضا تنها یادگار اوست.

:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , ایثار و فداکاری , شجاعت و مقاومت , تاریخ دفاع مقدس , کارنامه عملیات ها , مناطق حماسه ساز , پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان , سرداران , نگارستان خون , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , سرداران , شهید عباس دوران ,
:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 30
نویسنده : باز مانده
جمعه 1396/04/30
1403780509417091_large.jpg

آنها چفیه داشتند ...... تو چادر داری

آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند...

تو چادر می پوشی تا زهرایی زندگی کنی...

آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود...

 تو چادر می پوشی تا از نفَس های آلوده دور بمانی...

آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند...

 تو چادر می پوشی تا از نگاه های حرام پوشیده باشی ...

آنان چفیه را سجاده می کردند و به خدا می رسیدند ...

 تو با چادرت نماز می خوانی تا به خدا برسی ...

آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند ...

تو  وقتی چادری می بینی یاد زخم پهلوی فاطمه (س)  می افتی ...

آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرت امانت داده اند...

تو چادر سیاهت را محکم می پوشی تا امانتدار خوبی برای آنان باشی ..

 


:: موضوعات مرتبط: فرهنگ و ادب , شعر و دلنوشته , جملات حماسی , پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان , بانوان ایثارگر , تداوم ایثار , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , جنگ نرم , نگارستان خون , عکس های متفرقه ,
:: برچسب‌ها: سیره شهدا , شعر و دلنوشته , در مسیر شهدا , درس های جبهه , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 139
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 35
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1396/03/15

 

سخنان امام خمینی در مورد «شهید و شهادت»

 


شهداء شمع محفل دوستانند. شهداء در قهقهه مستانه شان
و در شادی وصولشان " عِندَ رَبّهم یُرزَقون " اند و از نفوس مطمئنه ای هستند
که مورد خطاب " فادْخُلی فی عِبادی وَ ادْخُلی جَنّتی " پرور دگارند .

 

 


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , ولایت مداری , رهنمودهای جهادی , سخنان ابرار , پیام شهید , سیره شهدا , نگارستان خون , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: رهنمودها , فرهنگ جبهه , سیره شهدا , سخنان بزرگان ,
:: بازدید از این مطلب : 414
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 40
نویسنده : باز مانده
جمعه 1396/03/05

 

۱-پندار ما این است که ما مانده­ایم و شهدا رفته­ اند،اماحقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده­اند.

۲-مپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند ولاغیرصحرای بلا به وسعت همه تاریخ است

۳-اگر انسان هایی که مامور به ایجاد تحول در تاریخ هستند از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند،دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد.

۴-دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند،وگرنه درهنگام راحت و فراغت و صلح چه بسیارنداهل دین.

۵-عالم محضرشهداست،اماکو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلاء ظاهری خود را نبازد زمان می­گذرد و مکانها فرو می­شکننداماحقایق باقی است


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , مظلومیت و صبر , عشق و عرفان , رهنمودهای جهادی , سخنان ابرار , مقالات و گفته ها , پیام شهید , سخنان شهدا , سیره شهدا , حماسه سازان , نام آوران , تداوم ایثار , در مسیر شهدا ,
:: برچسب‌ها: شهید آوینی , سیره شهدا , فرهنگ جبهه , رهنمودهای جهادی ,
:: بازدید از این مطلب : 574
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 35
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1396/03/03

معبر کمیل ...

بیسیم‌چی گردان حنظله حاج همت را خواست.
حاجی آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت.
صدای ضعیف و پر از خش خش … را از آن سوی خط شنیدم که میگوید:
احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بیسیم دارد تمام می شود. عراقی‌ها عن‌قریب می آیند تا ما را خلاص کنند. من هم خداحافظی می کنم.
حاج همت همانطور که به پهنای صورت اشک می ریخت، گفت:
بیسیم را قطع نکن… حرف بزن. هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن.
صدای بیسیم چی را شنیدم که می گفت:
سلام ما را به امام برسانید. از قول ما به امام بگویید: همانطور که فرموده بودید حسین‌وار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺟﻨﮕﻴﺪﻳﻢ.
۳۰۰ تن از رزمندگان گردان حنظله درون یکی از کانال‌ها به محاصره‌ی نیروهای عراقی در می آیند. آنها چند روزو صرفا با تکیه بر ایمان سرشار خود به مبارزه ادامه میدهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و با عطش مفرط به شهادت میﺭﺳﻨﺪ.


معبر كميل در زمستان 1361 در منطقه فكه شاهد شهادت دو گردان از لشكر 27 محمد رسول الله (ص) بود ، دو گردان مظلوم بنام هاي كميل و حنظله (ع) ، دو گردان از جنس افلاكيان ، دو گردان كه اكثرا بخاطر محاصره واز تشنگي وعطش شهيد شدند. دو گرداني كه كانال هاي فكه را براي هميشه بنام معبر كميل ،جاودانه كردند.
ياد ونامشان جاودانه باد.ياد والفجرمقدماتي و معبر هميشه جاويد كميل و بچه هاي گردان كميل وشهيد ابراهيم هادي وياد وخاطره بچه هاي گردان حنظله (ع ) و شهيد ياري نسب در والفجر مقدماتي و كانال هاي فكه .


اللهم صل علي محمد وآل محمد وعجل فرجهم .


ادامه مطلب را ببینید


:: برچسب‌ها: یاد یاران , فرهنگ جبهه , سیره شهدا , درس های جبهه , فکه , کانال کمیل ,
:: بازدید از این مطلب : 214
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 45
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1396/01/10

 

فتح المبین عملیات تاریخی چرا؟

اشاره:

عملیات فتح‌المبین یکی از عملیات‌های بزرگ دوران هشت سال دفاع مقدس است که در سال دوم جنگ، در غرب رودخانه کرخه توسط فرماندهان و رزمندگان اسلام طراحی و با موفقیت اجرا شد. مجموعه‌ای از حوادث و شرایط همراه با ابعاد، کیفیت و پی‌آمدهای عملیات فتح‌المبین موجب گشت تا همواره از این عملیات به عنوان یک رویداد تاریخی و حماسه‌ای بزرگ یاد شود؛ نکته‌ای که علاوه بر فرماندهان و کارشناسان داخلی مورد اعتراف شخصیت‌ها و فرماندهان عراقی و همچنین کارشناسان خارجی جنگ ایران و عراق نیز قرار گرفته است. پرسش اساسی این است که چرا عملیات فتح‌المبین به یک رویداد تاریخی و یک حماسه بزرگ تبدیل شد؟

پرسش فوق همراه با سؤالات مهم دیگری مانند: دلایل طراحی عملیات ‌در آن ‌‌مقطع  -  حدود 20 ماه پس ‌‌از آغاز جنگ - ، اهمیت و ضرورت‌ انجام عملیات، آثار و کارکردهای عملیات و ضرورت‌های مطالعه و بررسی آن، مجموعه سؤالاتی هستند که در سخن‌رانی سردار سرلشکر پاسدار غلامعلی رشید - جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح - به طور اجمالی به آن اشاره شده است.

 

 مقـــدمه

مجموعه‌ای از حوادث دوران جنگ تحمیلی حتی برای کسانی که جزء حماسه‌سازان آن دوران بوده‌اند، بسیار متأثر کننده است؛ چرا که این جنگ از نظر تاریخی جزء بی‌سابقه‌ترین جنگ‌هایی بوده که ملت ایران در 300 سال گذشته متحمل شده است. در دوران جنگ تحمیلی بین دو سه میلیون رزمنده ایرانی در مدت هشت سال با ارتش سراسر مسلح و مجهز عراق جنگیدند. ملت ایران در این جنگ طعم شیرین دفاع از تمامیت ارضی و منافع ملی کشور را با وجود تمامی سختی‌ها و مشقت‌های آن چشید. از نظر گستردگی پنج تا شش استان از ایران و هفت تا هشت استان از کشور عراق همراه با نبردها، ناوها و قایق‌ها در بخش بزرگی از خلیج فارس و نیز استفاده از انواع موشک‌ها و هواپیماهای جنگی فضای جغرافیایی بسیار بزرگی را به خود اختصاص داد.

از نظر بین‌المللی نیز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در سال‌های پایان دوران جنگ سرد اتفاق افتاد؛ دورانی که رقابت دو بلوک شرق و غرب موجب ایجاد فضاهای ژئوپلیتیکی حساسی شده بود. در این دوران قدرت‌های بزرگ با حمایت از یک طرف جنگ، در صدد توسعه حوزه منافع حیاتی خود برآمدند. با نگاهی به برخی از جنگ‌های این دوره مانند جنگ ویتنام، جنگ دو کره و جنگ اعراب و اسرائیل مشاهده می‌شود که هر کدام از قدرت‌های بزرگ از یک طرف جنگ حمایت کرده‌اند، اما در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران می‌بینیم که هر دو ابرقدرت شرق و غرب و همه قدرت‌های بزرگ دیگر به حمایت از عراق برخاستند و مردم ایران تنها با اتکال به خداوند، رهبری و ایمان به دفاع از سرزمین خود پرداختند و این نیز یکی از ویژگی‌های هشت سال دفاع مقدس می‌باشد.

پرسش اساسی که در آستانه سال‌گرد این عملیات پیش روی قرار دارد، این است که چرا عملیات فتح‌المبین به یک رویداد تاریخی و یک حماسه بزرگ تبدیل شد؟ البته این سؤال را می‌توان برای سایر عملیات‌های بزرگ نیز مطرح ساخت. اساساً چه نیازی به بزرگ‌داشت این عملیات‌ها وجود دارد؟ کارکرد این عملیات‌ها چیست؟ برای استفاده از تجربه‌ها و دست‌آوردهای مهم این عملیات‌ها چه تلاش‌هایی صورت گرفته و می‌گیرد؟ پاسخ به این پرسش‌ها بیش از هر چیز مستلزم بررسی و مطالعه عمیق حوادث جنگ می‌باشد.

 


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , ایثار و فداکاری , ولایت مداری , رهنمودهای جهادی , مقالات و گفته ها , تاریخ دفاع مقدس , کارنامه عملیات ها , مناطق حماسه ساز , مقالات و تحلیلها , نگارستان خون , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: عملیات ها , مقالات , مناطق عملیاتی , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 234
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 51
نویسنده : باز مانده
جمعه 1395/11/01

شهید

 

خوشا آن روز را که سنگری بود

 

شبی ، میدان مینی ، معبری بود

 

خوشا آن روزهای آسمانی

 

که شوری بود ، سودا و سری بود

 

خوشا روزی که دل را دلبری بود

 

غزل خوان نگاه آخری بود

 

خوشا آن روزها در خط اروند

 

هوای روضه های مادری بود

 

و اهل آسمان بودیم آن روز

 

که قدری بی نشان بودیم آن روز

 

و نای دل نوای نینوا داشت

 

و با صاحب زمان(عج) بودیم آن روز

 

و کاش آن روزگاران گم نمی شد

 

هوای خوب باران گم نمی شد ...

 

صفای جبهه ها می ماند ای کاش

 

صدای پای یاران گم نمی شد

 

من بال و پر شهید را می بوسم

 

پا تا به سر شهید را می بوسم

 

دستم نرسد اگر به دامان شهید

 

دست پدر شهید را می بوسم

 

 

یک  کاروان گل لاله ( دمی با اشعار ناب شهیدان همراه شویم)

:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , شجاعت و مقاومت , فرهنگ و ادب , شعر و دلنوشته , پیام شهید , سیره شهدا , تداوم ایثار , خانواده ایثارگران , نگارستان خون , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , درس های جبهه , یاد یاران , خانواده شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 167
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 62
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1395/06/16

 

 

 

خاطراتی از مردان آسمانی

 

قناعت به جوراب پاره

شهید علیرضا ناهیدی، فرماندة تیپ ذوالفقار، در طول 29 ماهی که در جبهه بود، یک ریال هم حقوق نگرفت. همواره کفشهای کتانی به پا داشت. روزهای آخر بود که یک جفت پوتین از بیت المال گرفت. قرار بود برای جلسه ای قبل از عملیات به قرارگاه برویم. همة فرماندهان در آنجا بودند. ناگهان متوجه شدم جوراب او خیلی مناسب نیست. گفتم: برادر! من یک جفت جوراب به شما می دهم، با این وضع خیلی نامناسب است که در جلسه شرکت کنید.

به من نگاه تندی کرد و گفت: همین جوراب خوب است. آنها با اطلاعات و آگاهیهای من کار دارند، نه با جورابم. اگر با جورابم جلسه دارند، امر دیگری است.[1]

برادر کوچک شما، عباس

روزی هنگام مرخصی به زادگاهم رفتم. پس از مراجعت به پایگاه، خانواده ام را مقابل منزل پیاده کرده، برای انجام کاری، خواستم بیرون از پایگاه بروم؛ ولی ماشین روشن نشد، مجبور شدم آن را تا مسافت زیادی هُل بدهم و تا مقابل مسجد پایگاه بکشانم. شخصی از مسجد بیرون آمد و به من سلام کرد. وقتی فهمید ماشین روشن نمی شود، گفت: در ماشین طناب داری؟

پرسیدم: طناب برای چه می خواهی؟ گفت: می خواهم ماشین را بکسل کنم. گفتم: شما که ماشین نداری... گفت: عیبی ندارد، اگر طناب داری، به من بده.

بعد از آنکه طناب را گرفت، یک سرش را به ماشین و سر دیگرش را به کمر خود بست و ماشین را کشید. من از این جریان ناراحت شدم و خیلی اصرار کردم که آن کار را نکند؛ ولی نتوانستم مانع او بشوم. به هر ترتیب تا مسافتی ماشین را کشاند. ناگهان متوجه شدم چند خودروی سواری و نظامی کنار ما ایستاده اند و همگی به آن شخص می گویند: «جناب سرهنگ! سلام، کمک نمی خواهید»؟

وقتی دیدم همه او را سرهنگ خطاب کردند، از خجالت عقب عقب رفته، داخل جوی آب افتادم.

ایشان مرا بیرون آورد و خنده کنان گفت: «چرا داخل جوی آب رفتی؟ می خواهی شنا کنی؟

من با ترس و خجالت گفتم: جناب سرهنگ! ببخشید، شما را نشناختم! گفت: به من نگو جناب سرهنگ، من هم آدمی مثل تو هستم.

وقتی از ایشان اسمش را پرسیدم، گفت: برادر کوچک شما، عباس بابایی هستم.

تا گفت عباس بابایی، فهمیدم فرماندة پایگاه است. تمام بدنم بخاطر خجالت و شرمندگیِ توأم با ترس، از عرق خیس شد....[2]

گریز دو سردار از سرداری سپاه

بعد از فرار بنی صدر، قرار شد فرد دیگری از درون سپاه فرماندة این ارگان شود. به نظر من نخستین گزینه برای این مهم، سردار محمد بروجردی بود. او در آن موقع در کردستان بود. با او تماس گرفته، درخواست کردم به تهران بیاید؛ قبول نکرد. به ناچار به سرعت به کردستان رفتم. چند ساعت تا حدود 2:30 بعد از نیمه شب با او در این باره صحبت کردم که اصلاً زیر بار نرفت. قرار شد بخوابیم و صبح من به تهران بازگردم. تازه خوابیده بودم که با صدای هق هق گریة محمد بیدار شدم؛ اما تظاهر به بیداری نکردم. دیدم می گوید: «خدایا! چگونه شکرت را بگزارم که همین قدر هم حبّ دنیا رادر دل من قرار ندادی.»

هر چند که پیشنهاد فرماندهی سپاه، برای دنیا نبود؛ اما محمد طالب آن هم نبود. سپس من بلند شدم و نشستم. گفتم: یعنی تا اینجا؟

گفت: حاج محسن! اینجا بیش تر می توانم خدمت کنم و احساس می کنم از اینجا به خدا نزدیک تر هستم تا فرماندهی سپاه.

گزینة بعدی سردار کلاه دوز بود. در تهران با مسئولان در باغ شیان گرد آمده، دربارة او به رایزنی پرداختیم تا فرماندهیِ کلاه دوز رأی آورد. می خواستیم فردای آن شب خدمت حاج احمد آقا (خمینی) برویم تا نظر شورای فرماندهی سپاه رادر مورد آقای کلاه دوز اعلام کنیم. صبح زود در هوای گرگ و میش زنگ محلی را که در آن بودیم، زدند. وقتی در را باز کردم، دیدم کلاه دوز است. عبایی به دوش انداخته بود و قرآنی هم زیر عبا در دست داشت. گفت: فلانی! تو را به این قرآن مرا فرمانده نکن!

گفتم: پس چرا دیشب حرف نزدی؟! گفت: شما نگذاشتید من حرف بزنم.[3]

هدیة بزرگ خدا

عراق در عملیات «بیت المقدس» به پاتک سنگینی دست زد. بسیاری از نیروهای تیپ «محمد رسول الله9» و تیپ «نجف اشرف» زخمی و شهید شدند.

فشار دشمن لحظه به لحظه افزوده می شد. از احمد کاظمی[4] خواستم برای حفظ نفر بری که در آن بود از لودر بخواهد اطراف خودرو، خاکریز بزند.

در این بین که اوضاع خیلی بحرانی شده بود، نفر بر دیگری به حاج احمد نزدیک شد، به او گفت: من از نیروهای ارتش هستم. با موشک «تاد» به کمک شما آمده ام! با شنیدن این پیام، گویی از جانب خدای رحمان به من هدیة بزرگی رسید.

احمد از آن ارتشی خواست جلوی نفربر فرماندهی رفته، به سمت تانکهای دشمن شلیک کند.

موشکهای تاد یکی پس از دیگری به تانکهای دشمن اصابت کرد و از هفت گلولة آن، شش تانک به آتش کشیده شد. بی درنگ مسیر حرکت تانکهای دیگر تغییر پیدا کرد. با این هدیة بزرگ الهی، خطِ در حال سقوط حفظ شد.[5]

 

 

[1]. راوی: همرزم شهید، ر.ک: همپای ذوالفقار، ص50.

[2]. راوی: حمید احمدی، ر.ک: سروهای سرخ، ص206 204.

[3]. راوی: محسن رفیق دوست، ر.ک: فرهنگ پایداری، ش7، ص135 و 136.

[4]. سرلشکر احمد کاظمی در تاریخ 19/10/84 به شهادت نایل گردید. کاظمی در عرصه دفاع مقدس به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران خدمات بسیار زیادی نمود و رشادتهای فراوانی به خرج داد.

[5]. راوی: سردار اسدی، ر.ک: فاتحان خرمشهر (8)، ص 64 و 65 (مساح، بنیاد حفظ آثار، تهران، اول: 87).


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , تاریخ دفاع مقدس , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , سیره شهدا , یاد یاران , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , سرداران ,
:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 50
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1395/05/14

 

از ویژگی‌های ابراهیم این بود که معمولاً کسی از کارهایش مطلع نمی‌شد. بجزکسانی که همراهش بودند و خودشان کارهایش را مشاهده می‌‌کردند. اما خود ابراهیم جز در مواقع ضرورت از کارهایش حرفی نمی‌زد

 

 عباس هادی می گوید: از ویژگی‌های ابراهیم این بود که معمولاً کسی از کارهایش مطلع نمی‌شد. بجزکسانی که همراهش بودند و خودشان کارهایش را مشاهده می‌‌کردند. اما خود ابراهیم جز در مواقع ضرورت از کارهایش حرفی نمی‌زد و همیشه این نکته را اشاره می‌کرد که:
« اگر کار برای رضای خداست، گفتن نداره » و یا « مشکل کارهای ما اینه که برای رضای همه کار می‌کنیم، به جز خدا »
حضرت علی (ع) نیز می فرماید: « هر کس قلبش را ( و اعمالش را از غیر خدا ) پاک ساخت مورد نظر خدا قرار خواهد گرفت. » غرر الحکم ص ۵۳۸
عرفای بزرگ نیز در سرتاسر جملاتشان به این نکته اشاره می‌کنند که اگر کاری برای خدا بود ارزشمند می‌شود. و انسان باید هر کاری حتی مسائل شخصی خودش را برای رضای خدا انجام دهد.
یا اینکه می‌فرمودند: « هر نَفَسی که انسان در دنیا برای غیر خدا کشیده باشد در آخرت به ضررش تمام می‌شود. »
در دوران مجروحیت ابراهیم به یکی از زورخانه‌های تهران رفتیم و در گوشه‌ای نشستیم. با وارد شدن هر پیشکسوت صدای زنگ مرشد به صدا در می‌آمد و کار ورزش چند لحظه‌ای قطع می‌شد. تازه وارد هم دستی از دور برای ورزشکاران نشان می‌داد و با لبخندی بر لب درگوشه‌ای می‌نشست، ما هم به کارهای ورزشکارها و مردم نگاه می‌کردیم. ابراهیم در حالی که با دقت به حرکات مردم نگاه می‌کرد برگشت و آرام گفت: ” این مردم که اینطوری از صدای زنگ خوشحال می‌شن رو ببین».
بعد ادامه داد:” بعضی از این آدم‌ها عاشق زنگ زورخونه‌اند. اینها اگر اینقدر که عاشق این زنگ بودند عاشق خدا می‌شدند دیگر روی زمین نبودند. تو آسمون‌ها راه می‌رفتند»
بعد گفت: دنیا هم همینه، تا آدم عاشق دنیاست و به این دنیا چسبیده حال و روزش همینه، اما اگه سرش رو به سمت آسمون بیاره و کارهاش رو برای رضای خدا انجام بده. مطمئن باش زندگیش عوض می‌شه و تازه معنی زندگی کردن رو می‌فهمه


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , اخلاق اسلامی در جبهه , عشق و عرفان , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , تاریخ دفاع مقدس , وقایع و حوادث , پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان , نام آوران , شهدای گمنام , تداوم ایثار ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , سیره شهدا , نام آوران , شهید ابراهیم هادی ,
:: بازدید از این مطلب : 160
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 50
نویسنده : باز مانده
شنبه 1395/05/09

 در خواست نوجوان بسيجى از رهبر معظم انقلاب اسلامى (مد ظله العالى)

 

در يكى از روزهاى سال 1362، زمانى حضرت آيت الله العظمى امام خامنه اى، رييس جمهور وقت، براى شركت در مراسمى از ساختمان رياست جمهورى، واقع در خيابان پاستور خارج مى شد، در مسير حركتش تا خودرو، متوجه سر و صدايى شد كه از همان نزديكى شنيده مى شد.

صدا از طرف محافظ ها بود كه چند تاى شان دور كسى حلقه زده بودند و چيزهايى مى گفتند، صداى جيغ مانندى هم دائم فرياد مى زد:

آقاى رييس جمهور!

آقاى خامنه اى! من بايد شما را ببينم.

رييس جمهور از پاسدارى كه نزديكش بود پورسيد:

چى شده؟ كيه اين بنده خدا؟

پاسدار گفت:

نمى دانم حاج آقا! موندم چطور تا اينجا تونسته بياد جلو.

پاسدار كه ظاهرا مسئول تيم محافظان بود، وقتى ديد رييس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد، سريع جلوى ايشان رفت و گفت:

حاج آقا شما وايسيد، من مى رم ببينم چه خبره.

بعد هم با اشاره به دو همراهش، آن ها را نزديك رييس جمهور مستقر كرد و خودش رفت طرف شلوغى، كمتر از يك دقيقه طول كشيد تا برگشت و گفت:

حاج آقا! يه بچه اس، ميگه از اردبيل كوبيده اومده اينجا و با شما كار واجب داره، بچها ميگن با عز و التماس خودشو رسونده تا اينجا، گفته ميخوام قيافه آقاى خامنه اى رو ببينم، حالا ميگه ميخوام باهاش حرف هم بزنم.

رييس جمهور گفت:

بذار بياد حرفش رو بزنه، وقت هست.

لحظاتى بعد پسركى 12-13 ساله از ميان حلقه محافظان بيرون آمد و همراه با سر تيم محافظان، خودش را به رييس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش، خيس اشك بود. هنوز در ميان راه بود كه رييس جمهور دست چپش را دراز كرد و با صداى بلند گفت:

سلام بابا جان! خوش آمدى.

پسر با صدايى كه بغض و هيجان مى لرزيد، به لهجه ى غليظ آذرى گفت:

سلام آقا جان! حالتان خوب است؟

رييس جمهور دست سرد و خشكه زده ى پسرك را در دست گرفت و گفت:

سلام پسرم! حالت چطوره؟

پسر به جاى جواب دادن تنها سر تكان داد، رييس جمهور از مكث طولانى پسرك فهميد زبانش قفل شده، سر تيم محافظان گفت:

اينم آقاى خامنه اى! بگو ديگر حرفت را.

ناگهان رييس جمهور با زبان آذرى سليسى گفت:

شما اسمت چيه پسرم؟

پسر كه با شنيدن گويش مادرى اش انگار جان گرفته بود، با صداى هيجان و به تركى گفت:

آقا جان! من رحمت هستم، از اردبيل اومدم تهران كه شما را ببينم.

حضرت آقا دست مرحمت را رها كرد و دست روى شانه او گذاشت و گفت:

افتخار دادى پسرم، صفا آوردى، چرا اينقدر زحمت كشيدى؟ بچه ى كجاى اردبيل هستى؟

مرحمت كه حالا كمى لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت:

انگوت كندى، آقا جان!

رييس جمهور پرسيد:

از چاى گرمى؟

مرحمت انگار هم ولايتى پيدا كرده باشد تندى گفت:

بله آقا جان! من پسر حضرتقلى هستم.

حضرت آقا گفتند:

خدا پدر و مادرت رو برات حفظ كنه.

مرحمت گفت:

آقا جان! من از اردبيل آمدم تا اينجا كه يك خواهشى از شما بكنم.

رييس جمهور عبايش را كه از شانه راستش سر خورده بود درست كرد و گفت:

بگو پسرم چه خواهشى؟

مرحمت گفت:

آقا خواهش مى كنم به آقايان روحانى و مداحان دستور بدهيد كه ديگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!

حضرت آقا گفتند:

چرا پسرم؟

مرحمت به يك باره بغضش تركيد و سرش را پايين انداخت و با كلماتى بريده بريده گفت:

آقا جان! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود كه امام حسين(ع) به او اجازه داد برود ميدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولى فرمانده سپاه اردبيل اجازه نمى دهد به جبهه بروم، هر چه التماسش ميكنم، ميگويد 13 ساله  ها را نمى فرسيم، اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس اين همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا مى خوانند؟

حالا ديگر شانه هاى مرحمت آشكارا مى لرزيد، رييس جمهور دلش لرزيد، دستش را دوباره روى شانه مرحمت گذاشت و گفت:

پسرم! شما مگر درس و مدرسه ندارى؟ در خواندن هم خودش يك جور جهاد است.

مرحمت هيچى نگفت، فقط گريه كرد و حالا هق هق ضعيفى هم از گلويش به گوش مى رسيد، رييس جمهور مرحمت را جلو كشيد و در آغوش گرفت و رو به سر تيم محافظانش كرد و گفت:

يك زحمتى بكش به آقاى... تماس بگير، بگو فلانى گفت اين آقا مرحمت رفيق ما است، هر كارى دارد راه بياندازد، هر كجا هم خودش خواست ببريدش، بعد هم يك ترتيبى هم بدهيد برايش ماشين بگيرند تا برگردد اردبيل، نتيجه را هم به من بگوييد.

حضرت آقا خم شد، صورت خيس از اشك مرحمت را بوسيد و فرمودند:

ما را دعا كن پسرم، درس و مدرسه را هم فراموش نكن، سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان و...

كمتر از سه روز بعد، فرمانده سپاه اردبيل، مرحمت را خوشحال و خندان ديد كه با حكمى پيشش آمد، حكم لازم الاجرا بود، مى توانست باز هم مرحمت را سر بدواند، ولى مطمئن بود كه مى رود و اين بار از خود امام خميني(ره) حكم مى آورد، گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالازاده رفت در ليست بسيجيان لشكر 31 عاشورا.

مرحمت به تاريخ هفدهم خرداد 1349 در يك كيلومترى تازكند \"انگوت\" در روستاى چاى گرمى، متولد شد. امام كه به ايران برگشت، مرحمت كلاس دوم دبستان بود، 13 ساله كه شد، ديگر طاقت نياورد و رفت ثبت نام كرد براى اعزام به جبهه، با هزار اصرار و پادرميانى اين آشنا و آن هم ولايتى، توانست تا خود اردبيل برود، اما آنجا فرمانده سپاه جلوى اعزامش را گرفت. مرحمت هر چه گريه زارى كرد فايده اى نداشت. به فرمانده سپاه از طرف آشناهاى مرحمت هم سفارش شده بود كه يك جورى برش گردونند سر درس و مشقش. فرمانده سپاه آخرش گفت:

ببين بچه جان!

براى من مسئوليت دارد.

من اجازه ندارم 13 سالها را بفرستم جبهه. دست من نيست.

مرحمت گفت:

پس دست كى است؟

فرمانده گفت:

اگر از بالا دستور بدهند من حرفى ندارم.

همه اين ها ترفندى بود كه مرحمت دنبال ماجرا را نگيرد. يك بچه 13 ساله روستايى كه فارسى هم درست نمى توانست صحبت كند، دستش به كج مى رسيد؟ مجبور بود بى خيال شود. اما فقط سه روز بعد مرحمت با دستورى از بالا برگشت.

مرحمت بالازاده تنها يك سال بعد، در عمليات بدر، به تاريخ 21 اسفند 1363 با فاصله بسيار كمى از شهادت فرمانده دلاور لشكر 31 عاشورا شهيد مهدى باكرى، بال در بال ملائك گشود و ميهمان سفره ى حضرت قاسم(ع) گرديد.

(براي شادى روح شهدا صلوات)


:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , یاد یاران , نام آوران , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 152
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 50
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1395/02/08
نویسنده : باز مانده
شنبه 1394/11/10

افسران - کلام شهید... ماه**همت

وقتی امام ره فرمود خط، باید حفظ شود حاج ابراهیم هیچ چیز جز فرمان حضرت امام ره جلوی چشمش نمی آمد،
بعد از یه مدت با ظاهری خسته و سر و صورت خاکی اومد، گفتم ابراهیم ترو خدا چیزی بخور،
گفت: من تو این دنیا سهمی ندارم...... هنوز فرمان امام رو زمینه.......

آیا ما برای فرمان امام حاضر کاری کردیم ؟!

افسران - من باید خط را حفظ کنم.......
دلیل غربتشان اهل خاک بودن ماست

نه بی مزار شدن ها ، نه بی پلاکی ها

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند

زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها

 


:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , ایثار و فداکاری , بصیرت و سیاست , ولایت مداری , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , پیام شهید , سخنان شهدا , سیره شهدا , حماسه سازان , سرداران , تداوم ایثار , در مسیر شهدا , نگارستان خون ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , سرداران , شهید همت ,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1394/11/09
افسران - ♦ داستان تحول شهید احمد علی نیری
▂ ▃ ▄ ▅ ▆ ▇ █ ♦ داستان تحول شهید احمد علی نیری ♦ █ ▇ ▆ ▅ ▄ ▃ ▂

از زبان خود شهید:

یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند.
یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار…
منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.
از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.
تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم .
همان جا پشت درخت مخفی شدم …
می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم.
پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم
از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم.
خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت .
گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و رب الملائکه والروح…
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…”

:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , روایت ایثار , خاطرات و داستان ها , پیام شهید , سیره شهدا , حماسه سازان , نام آوران , تداوم ایثار , در مسیر شهدا , نگارستان خون ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , سیره شهدا , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1394/03/15
ba4330e3699b643fe5ff9b4699a8e749-425
سینه ام سنگین، گلویم خشك و چشمانم تر است
شعر بعضی وقت ها از گریه کردن بهتر است

شعر، راهِ گفتن حرف دل است اما چه سود
واژه ها وقتى كه از حرف ِ دلِ من كمتر است

تازگى اخبار را باید شنید و گریه كرد
گویى اما گوش بى احساس این دنیا كر است

صحبت از دریا تمام شهر را پر كرده است
اسم دریا تیترِ اخبارِ تمام كشور است

عشق، تركیبى ست از دریا و غواص و شهید
صبر، یك تفسیر ناب از اشک هاى مادر است

از زمانى كه برادرهاى خود را یافته
بیشتر از روزهاى قبل، دریا خواهر است
[١]

سال ها پارو زدیم و مرد دریا نیستیم
ظاهراً مردى در اینجا نیست، جایى دیگر است...

معنی این شعر را من تازه فهمیدم كه چیست
"روی دریا كف نشیند قعر دریا گوهر است..."
[٢]
شاعر : محمدرضا حسین زاده بازرگانی
پى نوشت:

[١]:
مردم جنوب كشور، زمانى كه دریا آرام باشد می‌گویند: "دریا خواهر است"
دریا شده است خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش
"محمدعلى بهمنى"

[٢]:
ناكسى گر از كسى بالا نشیند عیب نیست
روى دریا كف نشیند قعر دریا گوهر است
"منسوب به صائب"

َ
 

:: موضوعات مرتبط: مظلومیت و صبر , شعر و دلنوشته , وقایع و حوادث , سیره شهدا , عطر تفحص , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , شعر و دلنوشته , فرهنگ جبهه , شهدای تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 167
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 50
نویسنده : باز مانده
جمعه 1394/01/07





سه راهی شهادت ... این واژه هم از نظر مکانی دارای ارزش خاصیه ، هم از نظر کلامی ...
از نظر مکانی که شهرست ... مکان عاشقی بود ... هیهات منه ذله ای بود ...
آنجا بود که میگفتند کربلای جبه‌ها یادش بخیر ... اما

اما حرف حال من با خود واژه سه راهی هاست ...
از اونجایی که نبودم و ندیدم مکان رو نفهمیدم اما ، دنیا به همین جا ختم نمی شه ...

سه راهی شهادت از سه راه تشکیل شده که اتفاقا هر سه به شهادت ختم میشه ! ...
اما تفاوت در طریق طی مسیره ...

یک راهش راه میانبره ! ... راهی که خیلی از جوونهای پاک ما
تو همون مکان پیش گرفتند و به خدای مقصود رسیدن ...

یک راهش شاید کمی طول بکشه ... بقول معروف سوخت و سوز نداره ...
نمونش میشه شهید کاظمی ها و شوشتری ها و طهرانی مقدم ها ،

این راه مسولیت داره ... این راه مرد میخواد ...
این ها همون مردانی هستند که اگر لازم بود در جنگ شهید میشدند ،
اما خدایشان لقب فرمانده رو بهشون داده ...

می بایست بمونن ... کارها که جور شد ... لقاالله صورت گرفت ...
به همین سادگی ! - یاد قطعه ای از فیلم "خداحافظ رفیق افتادم "...
یه جاش بود که روح شهدا میرن دم یه نون وایی به فرمانده قدیمشون سری بزنن ...

کلماتی که گفته میشه پر از معناست ...
شهدا به شوخی به فرمانده میگن : چیه ، چرا چسبیدی به این دنیا؟!

فرمانده لبخندی میزنه و میگه : چیه ؟ حسودیتون میشه ؟ ...
شما از خدا شهادت خواستید ، گرفتید ...
اما من از خدا خواستم هر چی اون خواست بشه ! ... -

این حرفش پر از معنی است ... گفتنش راحته ، اما عمل در عمق مطلب خیلی سخته ...
شرایطی که این راه میطلبه ، شبیه روحیه طلبی فرماندهاست ...

باید خیلی مرد باشی که تو این راه دوام بیاری ...
باید مرد باشی که تو مسیر بمونی و هدفت واقعا هدف خدایی باشه ...

اما راه سوم ... یه داستانی میخوندم که از زبون یه خلبان بالگرد نقل شده بود ،
میگفت : خواب دیدم که به درجه شهادت میرسم ...
بعد که بیدار شد تمام نشونه های خواب رو دید
مطمئن به شهادتش شد ... حتی از خانواده خداحافظی کرده بود ...

بعد عملیات بدون خراش برگشت ... نفهمید چی شده ...
با هم نمی خوند ... حتی فکر کرد که شاید خطایی ازش سرزده باشه ...


منبع : آیه های انتظار


:: موضوعات مرتبط: توسل و مناجات , ایثار و فداکاری , مظلومیت و صبر , شعر و دلنوشته , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , در مسیر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , فرهنگ جبهه , دلنوشته , راهیان نور ,
:: بازدید از این مطلب : 182
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 45
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1394/01/02
bca7037a780c4f569ffab09821d1838b-425

" دوکوهه " سین ندارد اما !

ساختمانهایش ، سحرگاهانی را به خاطر دارد که رزمندگان ، با نوای دلنیشن مناجات نورایی همدوش ِستارگان ،
همپای فرشتگان و در کنار ِماه ،
با خدا سخن میگفتند..
.
.
" فکه " سین ندارد اما !

سجده های بسیجیانی را به خاطر دارد که با سربندهای سبز و سرخ ،
سرهایشان را به خدا سپردند و با ندای" اعرلله جمجمتک " به دیدار معشوق شتافتند ..
.
.
" شرهانی " سین ندارد اما !

سنگرهایش زخم ِ تن ِ شقایق هایی را به خاطر دارد که در کربلای خمینی.ره.
با رمز " یـــ زینب ــــــــا " هر آنچه داشتند تقدیم ِ حضرتِ ارباب نمودند..
. .
" کانال کمیل " سین ندارد اما !

سکوی پرواز ِلب تشنگانی شد ، که مقتل شان یادآور کربلاست...
.
.
"طلائیه" سین ندارد اما !

سه راه ِ شهادتش گواه ِ رشادت ِمردانی ست که سبکبال ،تا عرش ِ اعلا ،
پرستو شدند..
.
.
" اروند " سین ندارد اما !

ساحل ِخونینش ، غواصانی را به خاطر دارد که در شبهای عملیات ، از سیم خادار ِ نفس ، گذشتند و دل ،
به دریای بیکران ِ عشق و عرفان زدند..
.
.
" شلمچه " سین ندارد اما !

سرداران بی نام و نشانی را به خاطر دارد که همچون مادرشان زهرا.س. فدایی ولایت شدند و گمنام ماندند.. آری !

با آمدن ِ هر بهار ، شکوفه های دلم ، به عشق ِ یادتان میشکفد و مرغ ِ خیالم
پَر میگیرد و بر بام احساس مینشیند.. هور ... هویزه .. کرخه .. چزابه .. عین خوش.. پاسگاه ِزید .. پادگان ِ حمید .. کوشک .. خرمشهر.. به ! چه بوی سیب میآید از این سرزمین.. .

الهی !
حول حالَنا اِلی اَحسنِ الحال ، بحق ِ شهدا ..
" آمین "

:: موضوعات مرتبط: شعر و دلنوشته , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , عطر تفحص , شهدای گمنام , در مسیر شهدا , زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , مناطق عملیاتی , یاد یاران , راهیان نور ,
:: بازدید از این مطلب : 128
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 50
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1393/12/24
8fe4ab795af903737c0c32fe03e4996e-425

طلائیه با من سخن بگو

طلائیه محل شهادت سردار خیبر شهید همت، برادران باكری و قطع شدن دست شهید خرازی است و عملیاتهای مهم بدر و خیبر در آن واقع شد اولین خاكی بود كه عراق گرفت و آخرین خاكی بود كه رها كرد!

قدم به قدم خاك طلائیه خون شهیدی ریخته شده و تو نمیتوانی جایی قدم بگذاری و با اطمینان بگویی اینجا كسی شهید نشده! پس خلع نعلین میكنی و پابرهنه بر خاك مقدسی قدم مینهی كه فقط ملائكه می دانند آنجا شهیدان با خدا چه سودایی كردند...
طلائیه چه حس غریبی داری... دلم برایت تنگ می شود...

طلائیه!
با من سخن بگو و پرده از رازی بردار كه سالها تو و خدای تو شاهد آن بوده اید.
طلائیه!
چقدر غمگینی. آن روز سرافراز و امروز سر به زیرانداخته ای. با كسی سخن نمی گویی و سكوت پیشه كرده ای. اما سكوت تو بالاترین فریاد است و خفتگان را بیدار می كند و بیداری را در رگهای انسانهای به ظاهر زنده می ریزد. اینجا همه از سكوت تو می گویند و من از سكونتی كه در تو یافته ام و تا امروز چقدر از تو و نفس های طیبه ات، از تو و از رازهای سر به مهرت، از تو و مردان بی ادعایت كه مس وجود را به طلای ناب شهادت معامله كردند، دور بوده ام. چه احساس حقیری است در من كه توان شنیدن قصه های پرغصه ات را ندارم.
طلائیه!
می گویند، اینجا جایی است كه شهیدان حسین وار جنگیده اند و من از بدو ورود به خاك پاكت، تشنگی را در تو دیده ام و انتظار اهالی خیام را به نظاره نشسته ام اینجا، چقدر بوی حنجره های سوخته می آید و چقدر دستها تشنه وفایند.
طلائیه!
من در این سرزمین حتی به قمقمه های عطشان سلام می دهم و سراغ عباس های تشنه لب را از آنان می گیرم . مگر می توان سالك عاشورا بود و تشنگی را فراموش كرد و از كنار حلق های شعله ور بی تفاوت گذشت.
طلائیه!
من با تمام وجود در تو جاری می شوم تا در میان نیزارها و نیزه شكسته ها، سرهای ستاره گون برادرانم را به دامن گیرم و برایشان از زخم بگویم، از اسارت، از تنهایی، از غربت، از…
طلائیه!
از فراز همه روزهایی كه بر تو گذشت بر من ببار و تشنگی این دل در كویر مانده را فرونشان. می خواهم در تو جاری شوم، می خواهم رمز شكفتن و پرواز را از تو بیاموزم و بدانم بر شانه های زخمی تو چه دلهایی كه آشیان نكرده اند.
طلائیه!
می گویند «همت» از همین نقطه آسمانی شده است، عاشقی كه در پی لیلای شهادت در بیابانهای زخم خورده طلائیه مجنون شد. من امروز آمده ام ردپای او را تا افق های بی نهایت و در امتداد عشق جست وجو كنم. اینجا عطر او لحظه ها را پركرده است و دستهایش هنوز مهربانی را منتشر می كند.
طلائیه!
من از سكوت راز آلودت درسها آموخته ام! با من سخن بگو!!!

 


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , ایثار و فداکاری , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , شعر و دلنوشته , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , فرهنگ جبهه , سیره شهدا , طلائیه , دلنوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 178
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 60
نویسنده : باز مانده
چهارشنبه 1393/11/22
35bc15a05ffec2fb3260c64eb47a7f72-425

یاد پلاک بخیر که شماره ی پرواز بود...

یاد چفیه بخیر که علامت زهد بود و برآورنده بسیاری از نیازها...

یاد پوتین هایی بخیر که مشکی بودند

اما از پس خود ذره ای تیرگی و تاریکی بر جای نگذاشتند...

یاد لباس هایی بخیر که از بس عزیز بودند،
 
خدا زمین را به رنگ آنها آفرید...

یاد بی_سیم بخیر که رابط آن ها و آسمان بود...

یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود...

یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند...

یاد سنگر بخیر که مفصل ترین میهمانی اشک و خلوص را

بدون خرج های کلان ترتیب می داد...

کوتاهی کردیم!

فریب خوردیم!

فراموش کردیم...

شهدا درمانده ایم...

جامانده ایم..

:: موضوعات مرتبط: درس های جبهه , معنویت و عبادت , توسل و مناجات , شعر و دلنوشته , سیره شهدا , زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسب‌ها: دلنوشته , یاد یاران , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 140
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 25
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/11/10
افسران - پدر عشق پسر
 
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد...
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر...

کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کردیم ...

:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , محبت و اخوت , مظلومیت و صبر , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 118
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 30
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/11/09

 تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است

 خدایا این خانه کوچک را بر من مبارک گردان  ...

 


بخشی از دست نوشته ای به جا مانده از شهید علم الهدی :

"
من در سنگر هستم .. این خانه ی کوچک این سنگر این گودی در دل


زمین این گونی های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است فریاد است غوغاست ...


تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است خدایا این خانه کوچک

 

را بر من مبارک گردان ..


خدایا اگر من در دل سنگرم تو در دل من و در دل سنگر هر دو حضور داری


لحظات چگونه می گذرد عبور زمان مانند عبور آب بحری از جلوی چشمان

 

کاملا ملموس است.


اما زندگی در این خانه کوچک که یک قلب پر طپش است یک دل خاکی است

 

در زمین خدا در متن پاکی نمی تواند تکرار پذیر باشد

 

آری ...تنهایی موهبتی است الهی در تنهایی از تنهایی


بدر می آییم در تنهایی به خدا می رسیم ... و در سنگر تنها هستم...



   AKSGIF.IR- rasool akram mohammad gifتصاویر متحرک حضرت محمد (ص)


خاطـــــره ای از شهید علم الهـــدی :

 

نیمه‏ های شب بود که نهج البلاغه می‏خواند. من نگاه کردم به ایشان، دیدم

 

چهره ‏اش برافروخته شده و دارد اشک می‏ریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه

 

نهج البلاغه را نگاه کردم و به ذهن سپردم پس از مدتی، سید حسین نهج البلاغه

 

را بست و برای استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز کردم،

 

دیدم همان خطبه ‏ای است که حضرت علی (ع) در فراق یاران باوفایش ناله می‏کند

 

و مب‏فرماید :أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟ ... 

 

      AKSGIF.IR- rasool akram mohammad gifتصاویر متحرک حضرت محمد (ص)


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , بصیرت و سیاست , ولایت مداری , خاطرات و داستان ها , جملات حماسی , وقایع و حوادث , سخنان شهدا , سیره شهدا , سرداران , در مسیر شهدا , زوار و زیارتگاهها و راهیان نور ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , سیره شهدا , فرهنگ جبهه , سرداران شهید ,
:: بازدید از این مطلب : 124
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 20
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/11/09

 

رفاقت هم ، رفاقت به سبک شهدا... شهید هاشمی و شهید تورجی زاده


محمد رضا و رحمان هردو رفیق بودن بچه محل و عضو یک گردان و...باهم عقداخوت بسته بودن.

محمد فرمانده گردان بود و رحمان بیسیم چیش.اما رحمان تو کربلای 5 پرکشید و رفت...

محمد رضا خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی می خواست مداحی کنه اول دعا موقع گفتن بسم الله تا میگفت بسم الله الرحمن ....به رحمن که می رسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امونش نمیداد...

یه شب محمد تو مناجات سحرش داشت با رحمان صحبت میکرد...ناله می کرد و می گفت رفیق بنا نبود نامردی کنی و...

بالاخره نوبت محمد شد ، بعد از گذشت چند ماه از شهادت سید رحمان هاشمی محمدم آسمونی شد..

الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , توسل و مناجات , اخلاق اسلامی در جبهه , محبت و اخوت , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , سیره شهدا , یاد یاران , درس های جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 209
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 20
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1393/10/07

 

شهید کیست و شهادت چیست ؟

شهید کیست و شهادت چیست ؟

شهادت شهد شیرین رضای حق است.


شهادت عبارت تمام وکمال اعتماد واعتقاد بخداست.


شهادت تکامل وجودی روح پرخروش و جوشش ،

ولی در عین حال مطمئن وآرام شهید است.


شهادت ارث بزرگ اولیـاء خداست.


شهادت نهایت یک حماسه و ایثار است.


شهادت غایت آرزوی رزمندگان راه خداست.


شهادت فریاد رسای اسلام بر ظلم ظالمان است.


شهادت مایه عزت مسلمین است و شهید احیاء کننده این معناست.


شهادت بهای زحمات ومشقات شهید است.


شهادت قد بلند کردن ،استواری و شکست ناپذیر است .


شهادت قتل در راه خداست.


شهادت مردن نیست بلکه حیاتی دوباره است.


شهادت بانک رحیل تشنگان وصل بخداست

و شهید واصل به این معناست.


شهادت بشارت نابودی ظالمان و ستمگران است.


شهادت پیام آور عزت وفتح است.


شهادت اتمام حجت با کافران و ملحدان است .


شهادت فیض عظما و فضلی از جانب خداست.


شهادت وسیله رسیدن به قرب حق تعالی

و وعده تخلف ناپذیر خداوند متعال و قرآن به مؤمنان است.

 

 

 

 


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , مقالات و گفته ها , شعر و دلنوشته , سیره شهدا , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: دلنوشته , سیره شهدا , یاد یاران , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 123
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 20
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1393/10/07





سالهاي نه چندان دور همين نزديکي ها،مرداني در همسايگي ما زندگي مي کردند،که زندگي براي شان جدي ترين بازيچه بود.زندگي کردند، چون هيچ وقت اسير وذليل زندگي نشدند.زندگي مي کردند،چون معناي زندگي را فهميدند.


آنها آمدند تا زندگي کردن را به ما ياد دهند وما ياد نگرفتيم.


چشم دوختند در چشم ما وبا سکوت شان فرياد زدند،که جور ديگر هم مي شود زندگي کرد.آنها رفتند وما مانديم.رفتن آنها به رفتن يک ستاره ي دنباله دار مي ماندو ماندن ما به ماندن آب در مرداب روزمرگي ها،انگار که آن ها مانده اند و ما مي رويم.


امروز سربرداشته ايم و چشم دوخته ايم به دنباله ي آن ستاره، تامسيرش را گم نکنيم.






شايد روزي کسي از ما خواست به آنها بپيونديم......



 

:: موضوعات مرتبط: عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , شعر و دلنوشته , سیره شهدا , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: یاد یاران , خاطرات شهدا , در مسیر شهدا , فرهنگ جبهه , دلنوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 132
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1393/10/02

 

حکایت زندگی زیبا و شهادت زیباتر شهید غلامحسین خزاعی در کتابی با نام "زنجیرها" در مجموعه کتاب های گنجینه از سوی نشر گرا در کرمان به چاپ رسیده است.
«زنجیرها» کتابی پالتویی و کم حجم از زندگی شهیدی بزرگ و والامقام است که وصیتی ویژه کرد و خانواده او بعد از شهادت، به وصیت او عمل کردند.

 


شهید غلامحسین خزاعی در خط آخر وصیت نامه خود نوشت: در ضمن وصیت می کنم که زنجیرهایی را که خریده ام بدست و پایم ببندید و در قبر قرار دهید...



:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , ایثار و فداکاری , مظلومیت و صبر , عجائب و امدادهای غیبی , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , وصیت شهدا , سخنان شهدا , سیره شهدا , نام آوران , خانواده ایثارگران , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , وصیت شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 190
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/07/25
دانش‌آموز شهیدی که با کتاب‌های درسی‌اش تفحص شد

در منطقه فکه پیکر شهید 16 ـ 17 ساله‌ای را پیدا کردم که زیر لباسش برجسته

بود؛ وقتی دکمه‌هایش را باز کردم یک کتاب و دفتر زیر لباس گذاشته بود. کتابى که

10سال تمام، با شهید همراه بوده است، کتاب فیزیک بود.یکى از روزها، در منطقه

عملیاتى «والفجر یک» در ارتفاع 112 فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر

27حضرت رسول صلى‌الله علیه وآله وسلم، عملیات کرده بودند، صحنه بسیار

عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود.

از دور پیکر شهیدى را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده

بود؛ سال 72 بود و حدود 10 سال از شهادتش مى‌گذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و

بالاى او تشخیص دادم که باید نوجوانى باشد حدود 17 - 16 ساله.

افسران - دانش‌آموز شهیدی که با کتاب‌های درسی‌اش تفحص شد

بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مى‌تپیده، برجستگى‌اى نظرم را به خود

معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به پیکر استخوانى و اندام

اسکلتى‌اش بود، در گودى محل چشمانش، معصومیت دیدگانش را مى‌خواندم،


:: موضوعات مرتبط: مظلومیت و صبر , عجائب و امدادهای غیبی , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , عطر تفحص , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , فرهنگ جبهه , سیره شهدا , درس های جبهه , شهدای تفحص ,
:: بازدید از این مطلب : 118
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/07/11
Shohada_WwW.Shabhayetanhayi.ir

کاش می شد به همان حال و هوا برگردیـم
بـه زمــیــن و بــه زمـــان شهـــدا بـرگـردیــم
دور بـاشـیـــم از آئـیـنـه ی خــودبـیـنـی مـان
کـاشــــ می شد که دوباره به خـدا برگردیـم


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , مظلومیت و صبر , خاطرات و داستان ها , شعر و دلنوشته , سیره شهدا , نام آوران , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , درس های جبهه , فرهنگ جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
سه شنبه 1393/07/01

 

شرح کامل ماجرای شهادت سید مرتضی آوینی از زبان سردار سعید قاسمی:


:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , مظلومیت و صبر , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , عطر تفحص , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , یاد یاران , فرهنگ جبهه , شهید آوینی , سرداران ,
:: بازدید از این مطلب : 187
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
یکشنبه 1393/06/30
افسران - ܔ ❀ مـــادری فرزنــــد خود را هدیـــــه کرد !


از یــــــک سو باید بمــــانیم تا آینــــده شهیــــــد نشـــــــود


و از ســــــوی دیــــــــگر باید شهیــــــــد شویم

 

تا آینــــــــــده بمانــــــــد؛



هم باید شهیــــــد شویــــــــــم تا فـــــــــــردا بمـانــــــد


و هم بایــــد بمانیــــــــم تا فردا شهیـــــــد نشـــود.



عجـــــــــــب دردی !


چه خـــــــــــــوب می شد امــــــــروز شهیــــــــد می شدیــــــــم


و فــــــردا زنـــــــده می شدیــــــم

 

تا دوبـــــاره شهیـــــــــد شویــــــــم.



جملاتی زیبا از شهید رجب بیگی




هدیه به روح شهـــــدای عزیــــز:


اللهــــم صل علــــی محمــــد و آل محمــــد وعجــل فرجهـــم


:: موضوعات مرتبط: مظلومیت و صبر , جملات حماسی , سخنان شهدا , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: دلنوشته , فرهنگ جبهه , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 135
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : باز مانده
شنبه 1393/06/29

از کنار آشپزخانه رد می شدم. دیدم همه این طرف آن طرف می دوند ظرفها را می شویند. گونی های برنج را بالا و پایین می کنند. گفتم « چه خبره این جا ؟ » یکی کف آش پزخانه را می شست. گفت « برو. برو. الآن وقتش نیس. » گفتم «وقت چی نیس؟ » توی دژبانی، همه چیز برق می زد. از در و دیوار تا پوتین ها و لباس ها.شلوارها گتر کرده. لباس ها تمیز، مرتب. از صبح راه افتاده بود برای بازدید واحدها. همه این طرف آن طرف می دویدند.

 

 

ادامــــــه مطــــــلب را ببینید


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , محبت و اخوت , مظلومیت و صبر , شجاعت و مقاومت , خاطرات و داستان ها , سیره شهدا , سرداران , خانواده ایثارگران , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: سرداران , خاطرات شهدا , شهید باکری , درس های جبهه , فرهنگ جبهه ,
:: بازدید از این مطلب : 207
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/06/28
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/06/14

 

109723485-72ed1b9eb49eb4d42391317039c1a7


آقای خامنه ای بگویید روضه حضرت قاسم نخوانند
در یکی از روزهای سال 1362 ، زمانی آیت الله خامنه ای ، رییس جمهور وقت ، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری ، واقع در خیابان پاستور خارج می شد ، در مسیر حرکتش تا خودرو ، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد.صدا از طرف محافظ ها بود که چند تای شان دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی می گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد : «آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم» . رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده ؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو.ٰ» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود ، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد ، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: « حاج آقا شما وایسید ، من می رم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش ، آن ها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغی. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا ! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره . بچه ها می گن با عز و التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم ، حالا می گه می خوام باهاش حرف هم بزنم«.
رییس جمهور گفت: « بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست».
لحظاتی پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سرتیم محافظان ، خودش را به رییس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش ، خیس اشک بود . هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت: «سلام بابا جان! خوش آمدی» پسر با صدایی که از بغض و هیجان می لرزید ، به لهجه ی غلیظ آذری گفت: « سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» رییس جمهور دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دست گرفت و گفت :« سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان داد. رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سرتیم محافظان گفت :« اینم آقای خامنه ای! بگو دیگر حرفت را » ناگهان رییس جمهور با زبان آذری سلیسی گفت: « شما اسمت چیه پسرم؟» پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود ، با هیجان و به ترکی گفت:« آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»

109723485-d61705b53019ea404488fb678c960b

آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست رو ی شانه او گذاشت و گفت:‌« افتخار دادی پسرم. صفا آوردی . چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچه ی کجای اردبیل هستی؟» مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: « انگوت کندی آقا جان! » رییس جمهور پرسید: « از چای گرمی؟» مرحمت انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد تندی گفت: « بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم» .آقای خامنه ای گفت: « خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»
مرحمت گفت: « آقا جان! من از ادربیل آمدم تا این جا که یک خواهشی از شما بکنم.» رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: « بگو پسرم. چه خواهشی؟»
-آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!
-چرا پسرم؟
مرحمت به یک باره بغضش ترکید و سرش را پایی انداخت و کلماتی بریده بریده گفت: « آقا جان ! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم . هر چه التماسش می‌گوید 13 ساله‌ها را نمی‌فرستیم. اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خوانند؟ » حالا دیگر شانه های مرحمت آشکارا می لرزید. رییس جمهور دلش لرزید. دستش را دوباره روی شانه مرحمت گذاشت و گفت:« پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است» مرحمت هیچی نگفت. فقط گریه کرد و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می رسید.
رییس جمهور مرحمت را جلو کشید و در آغوش گرفت و رو به سرتیم محافظانش کرد و گفت :« آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ... تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش.بعد هم یک ترتیبی هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگویید»
آقای خامنه ای خم شد ، صورت خیس از اشک مرحمت را بوسید و گفت : « ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن. سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و...
کمتر از سه روز بعد ، فرمانده سپاه اردبیل ، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. می توانست باز هم مرحمت را سر بدواند و لی مطمئن بود که می رود و این بار از خود امام خمینی حکم می آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا زاده رفت در لیست بسیجیان لشکر 31 عاشورا.


:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , ولایت مداری , شجاعت و مقاومت , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مقالات و تحلیلها , سیره شهدا , نام آوران , در مسیر شهدا , تصاویر شهدا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , زندگی نامه شهدا , فرهنگ جبهه , درس های جبهه , نام آوران , سیره شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 127
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/06/07


شهیدی که قاسم سلیمانی را نجات داد

 

 در عملیات کربلای ۵، «قاسم سلیمانی» فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله در محاصره‌ی دشمن گیر می‌کند. با بی‌سیم همراه با داد و فریاد به قرارگاه می‌گوید: «عراقی‌ها ما رو محاصره کردن. تو چند متری‌مون هستن... بعید می‌دونم کسی از ما زنده بمونه... دیدار به قیامت!». سردار اسدی فرمانده لشکر المهدی در محور کناری لشکر ثارالله بی سیم را برمی‌دارد و می‌گوید: «قاسم! قاسم! جعفر!» جواب می‌دهد: «جعفر به گوشم!» می‌گوید: «اشلو رو برات می‌فرستم.» جواب می‌دهد:«هر کاری می‌کنی زودتر جعفر جان!»

 

مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر لشکر المهدی که معروف به اشلو بود به همراه نیروهایش خود را به پشت نهر جاسم در محدوده‌ی پنج ضلعی می‌رساند. با نیروهای عراقی درگیر می‌شود و می‌تواند محاصره‌ی آن‌ها را بشکند و دشمنان را به عقب براند و بچه‌های لشکر ثارالله از محاصره‌ی دشمن بیرون بیایند.

تنها فرماندهی که امام پیشانی‌اش را بوسید.

مرتضی جاویدی همچنین در عملیات والفجر ۲ رشادت‌های بسیاری خلق کرد و به همراه نیروهایش در محاصره‌ی دشمن مقاومت جانانه‌ای می‌کند تا به قول خودش احد تکرار نشود.



بعد از عملیات والفجر ۲ فرماندهان جنگ به محضر امام می‌روند. محسن رضایی و صیادشیرازی گزارشی از عملیات می‌دهند و به رشادت‌ و قابلیت مرتضی جاویدی و نیروهایش اشاره می‌کنند. امام با شنیدن سخنان صیاد از جا برمی‌خیزد و تمام قد می‌ایستد و شهید جاویدی را در بغل می‌گیرد. همه‌ی نگاه‌ها به امام بود و لب‌های مبارک‌شان که بر پیشانی مرتضی می‌نشیند و مرتضی در حالی که اشک می‌ریخته است شروع به بوسیدن دست و بازو و صورت امام می‌کند.

 

🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱

ادای احترام صیاد شیرازی به اشلو

صیادشیرازی در یکی از سفرهایش به شیراز، سراغ مزار مرتضی را می‌گیرد تا می‌رسد به شهر فسا و بعد روستای جلیان. همراهان صیاد می‌گویند از فاصله‌ی ۵۰ متری مزار، از ماشین پیاده می‌شود. لباسش را مرتب می‌کند و با احترام کامل نظامی با قدم آهسته به سمت مزار می‌رود و آنجا دست راست را به گوشه‌ی کلاه نظامی می‌چسباند و فاتحه می‌خواند و هرچه بچه‌های سپاه فسا که از حضورش خبردار شده بودند از او می‌خواهند ناهار را آنجا بماند، می‌گوید من در ماموریتم و فقط به احترام مردی که امام به پیشانی‌اش بوسه زد، به اینجا آمده‌ام و باید بروم.

اشلو در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.

در رابطه با زندگی این سردار شهید کتاب «تپه جاویدی و راز اشلو» به قلم «اکبر صحرایی» توسط انتشارات ملک اعظم منتشر شده است.

خاطرنشان می‌سازد روایت‌های فوق از دو کتاب «تپه جاویدی و راز اشلو» و «هدایت سوم» خاطرات سردار محمدجعفر اسدی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس آمده است.

 

    منبع : جام نیوز

 


:: موضوعات مرتبط: شجاعت و مقاومت , خاطرات و داستان ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , خاطرات شهدا , سیره شهدا , سرداران شهید ,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
جمعه 1393/06/07

ماموریت های خارق العاده عقابان تیز پرواز ایران در هشت سال دفاع مقدس

دوران هشت ساله دفاع مقدس سرشار از افتخار وبالندگی برای ایرانیان و رهروان اسلام ناب محمدی در سراسر تاریخ است. درمیان حماسه های بی نظیر رزمندگان اسلام، انجام ماموریت های خارق العاده و حیرت آور توسط خلبانان تیزپرواز ارتش جمهوری اسلامی ایران همچون خورشید می تابند.
خلبانان جسور و شجاع ایران در این جنگ حماسه هایی خلق كردند كه فقط در افسانه ها و داستان های تخیلی ملل دیگر باید سراغ آنها را گرفت.
گزارش آمارگونه از عملكرد این انسان های اسوه و اسطوره های زنده ی تاریخ گویای بخشی از این حماسه بزرگ است.
ـ در طول 8 سال دفاع مقدس 149 فروند انواع هواپیماهای دشمنان شكار پنجه های قوی عقابان نیروی هوایی ارتش شدند.
ـ دوربردترین شکار هوایی جهان توسط تامکت ایرانی و به وسیله موشک فونیکس به خلبانی امیر اصلانی با هدف قرار دادن جنگنده میراژ دشمن از فاصله 150 کیلومتری.
ـ بی نظیرترین شکار هوایی تاریخ جنگ های هوایی درجهان با سرنگونی 4 فروند میگ-23 دشمن در یک پرواز ، توسط یک هواپیمای جنگی ایران و به وسیله تنها یک موشک فونیکس اتفاق افتاد. این كار عظیم را خلبان هوشنگ فرح آور انجام داد .دشمن سرنگونی 3 فروند از هواپیماهایش را تایید کرد.
ـ شکار 19 هواپیمای عراقی تنها در ماه اول جنگ.
ـ شکار 3 فروند میگ-23 توسط یک تامکت در یک پرواز در ماه اول جنگ.
ـ شکار 4 فروند MiG-23MLA در یک روز و توسط یک تامکت در عملیات سلطان توسط صدقی در 7 آبان 59.
ـ شکار 3 میراژ اف1 عراقی در یک روز توسط یک تامکت در 12 آذر1360.
ـ شکار 3 میراژ و یک میگ-23 عراقی در یک روز توسط یک تامکت به خلبانی شهرام رستمی در 30 مهر 1360.
ـ شکار 2 فروند MiG-23MF در یک روز توسط یک تامکت و تنها به ضرب یک موشک فونیکس.
ـ شکار 2 میگ-23 و یک میگ-21 در یک روز و توسط یک تامکت در 30 آبان 1361.
ـ شکار 2 میگ و یک سوخو در یک روز و توسط یک تامکت به وسیلة موشک فونیکس.
ـ شکار 2 میراژ اف 1 در یک روز و توسط یک تامکت به خلبانی جمشید افشار در 15 مهر 1365.
ـ شکار 4 میراژ اف1 در یک روز و توسط یک تامکت به وسیلة 2 موشك فونیکس و AIM-7 و AIM-9 در 29 بهمن 1365.
ـ شکار 3 میراژ اف1 در یک روز و توسط یک تامکت به خلبانی امیراصلانی در یکم اسفند 1365.
ـ شکار 3 میراژ اف1 عراقی در یک روز و توسط یک تامکت به خلبانی قیاسی در 20 بهمن 1366 .
مجله فرانسوی Fuerza-Aerea آمار دیگری در مورد شكارهای عقابان ایرانی نوشته است.
در این مجله کل آمار پرنده های سرنگون شده دشمنان توسط تامکتهای ایرانی برابر 197 فروند است که البته گمان می رود این تعداد شامل پیروزیهای هوایی ثبت نشده یا تایید نشده هم باشد:
27 فروند میگ-21.
58 فروند میگ-23.
12 فروند میگ-25.
3 فروند میگ-27.
11 فروند سوخو-20.
13 فروند سوخو-22.
1 فروند میراژ-5 (متعلق به نیروی هوایی مصر).
44 فروند میراژ اف-1.
2 فروند سوپر اتاندارد (متعلق به نیروی دریایی فرانسه و در اجاره نیروی هوایی عراق).
4 فروند توپولوف-22.
2 فروند بمب افکن اچ6 دی (نوع چینی بمب افکن توپولف-16).
3 فروند بالگرد.
1 موشک اگزوست و 2 موشک کرم ابریشم سی 601.
15 فروند پرنده که نوع آنها تاکنون معلوم نگشته اند.

:: موضوعات مرتبط: ایثار و فداکاری , شجاعت و مقاومت , عجائب و امدادهای غیبی , مقالات و گفته ها , خاطرات و داستان ها , کارنامه عملیات ها , وقایع و حوادث , مقالات و تحلیلها , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات , درس های جبهه , فرهنگ جبهه , یاد یاران ,
:: بازدید از این مطلب : 235
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : باز مانده
پنجشنبه 1393/06/06
 

ماجرای كانال كمیل

از یكی از مسئولین اطلاعات پرسیدم: "یعنی چی گردانها محاصره شدن آخه عراق كه جلو نیومده اونها هم كه توی كانال سوم و دوم هستن". اون فرمانده هم جواب داد: "كانال سومی كه ما تو شناسایی دیده بودیم با این كانال فرق داره، این كانال و چند كانال فرعی دیگه رو عراق ظرف همین دو سه روز درست كرده. این كانالها درست به موازات خط مرزی بود ولی كوچكتر و پر از موانع. "بعد ادامه داد: " گردانهای خط‌شكن برای اینكه زیر آتیش دشمن نباشن رفتن داخل كانال. با روشن شدن هوا تانكهای عراقی هم جلو اومدن و دو طرف كانال روبستن. عراق هم همین طور داره رو سر اونها آتیش می‌ریزه".
بعد كمی مكث كرد و ادامه داد: "می‌دونی عراق شانزده نوع مانع سر راه بچه‌ها چیده بود . می‌دونی عمق موانع نزدیك چهار كیلومتر بوده، می‌دونی منافقین تمام اطلاعات این عملیات رو به عراقی‌ها داده بودن.
" خیلی حالم گرفته شد ، با بغض گفتم: "حالا باید چیكار كنیم"
گفت: "اگه بچه‌ها بتونن مقاومت كنن یه مرحله دیگه از عملیات رو انجام می‌دیم و اونها رو می‌یاریم عقب"
در همین حین بیسیم‌چی مقر گفت: "از گردان‌های محاصره شده خبر اومده"، همه ساكت شدند، بیسیم‌چی گفت: "میگه برادر یاری با برادر افشردی دست داد". این خبر كوتاه یعنی فرمانده گردان حنظله به شهادت رسید. عصر همان روز هم خبر رسید حاج حسینی و ثابت‌نیا، معاون و فرمانده گردان كمیل هم به شهادت رسیدند. توی قرارگاه بچه‌ها همه ناراحت بودند و حال عجیبی در آنجا حاكم بود.

***  ادامه مطلب را ببینید

:: موضوعات مرتبط: معنویت و عبادت , ولایت مداری , مظلومیت و صبر , شجاعت و مقاومت , عشق و عرفان , خاطرات و داستان ها , کارنامه عملیات ها , وقایع و حوادث , مناطق حماسه ساز , سیره شهدا , نام آوران , عطر تفحص , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , سیره شهدا , فرهنگ جبهه , عملیات ها , فکه , مناطق عملیاتی ,
:: بازدید از این مطلب : 1412
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : باز مانده
دوشنبه 1393/06/03
 

http://s5.picofile.com/file/8114253584/AVINI.jpg

مرتضی دل‌بسته بود ناله‌های شبانه‌اش دردی جانکاه در دل داشت،که با هق‌هق گریه می آمیخت

سید بارها و بارها برایمان از شهادت گفت:

از رفتن به سوی نور، پرواز کردن، بـی دل شدن، سجده‌گاه خویش را با خون سرخ نمودن،
و راهی بـی پایان تا اوج هستی انسان گشودن.

به یاد دارم که در مورد زندگـی و مرگ گفت: زندگـی کردن با مردن معنـی مـی یابد، کلید ماجرا در مردن است، نه زندگـی کردن ...

◥چگونه مردن برایش مهم بود؛ و خداوند آرزویش را به سر منزل مقصود رساند ◣


476255_ZtT7w700.jpg

حضرت آیت الله خامنه ای:

آن روز ها دروازه ای به شهادت داشتیم و حال معبری تنگ

هنوز برای شهید شدن فرصت هست

دل را باید صاف کــرد ....
sidJcW_535.jpg

دلــــــــــ  نوشـت:

خدایـــــــا ... !

تو خود دلم را صـاف کن ...!

آمیـــن یا رب العالمین

:: موضوعات مرتبط: ولایت مداری , عشق و عرفان , سخنان ابرار , شعر و دلنوشته , سخنان شهدا , سیره شهدا , سرداران , نام آوران , در مسیر شهدا , جوانان نسل سوم , تصاویر شهدا , عکس دفاع مقدس ,
:: برچسب‌ها: فرهنگ جبهه , یاد یاران , سیره شهدا , شهید آوینی , رهنمودها ,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

تعداد صفحات : 4


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
نگاهم " یـــــاد یـــــــاران " کـرده اینک دلمـــ ســـر در گـریــــــبان کرده ا ینک غمـــ و فریــــاد من از این و آن نیست دلم " یـــاد شـــــهیدان " کـــرده اینک ===================== چه بسیار فرق است بین " یا حسین " گفتن و " با حسین " بودن ! همۀ کوفیان " یا حسین " گفتند اما اندکی از آنان " با حسین " ماندند ... و عاقبت بجای حسین ، سرش را بالا بردند...
منو اصلی
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه